گفتار دوم اندر تدبیر مزاجهای بد که آن را سوء المزاج گویند و شناختن حاجتمندی
اشاره
خداوند سوء المزاج به تدبیر نگاه داشتن تندرستی بر وی و این گفتار چهار باب است
باب نخستین (از گفتار دوم): اندر شناختن آنکه سوء المزاج چیست و شناختن فرق میان سوء المزاج راست و سوء المزاج مختلف
بباید دانست که تندرستی را پهنای عظیم است، و آن را دو طرف است، طرف اول ستودهتر، غایت تندرستی است و آن تندرستی باشد که قوت اندامها و فعلهای آن همه اندر خورد یکدیگر باشد و همه بغایت تمامی باشد چنانکه باید. و طرف باز پسین تندرستی است ناستوده و اندر میان این دو طرف تندرستیهایی است با تفاوت بسیار. و اگرچه این تندرستیها سخت ستوده نیست همه را از جمله تندرستی سخت حاجتمندی باشد اما تندرستیها که به طرف کمال سخت نزدیک باشد کمتر توان یافت و آنچه به غایت کمال باشد، اندر وهم مردم است و اندر هیچ شخصی موجود نیست، و اگر اتفاق افتد سردتر باشد و بعضی که سردتر باید گرمتر باشد و بعضی که خشکتر باید ممکن نیست که بر آن کمال به ماند، از بهر آنکه عمر گذرانده است و احوال گردنده است و تدبیرها نیز گردنده و شک نیست که این دو طرف را که یاد کرده آمد وسطی باشد. پس هر چه از وسط به طرف کمال میل دارد از جمله تندرستیهای ستوده است و هر چه به طرف باز پسین میل دارد، از جمله تندرستیهایی است که به تدبیر نگاه داشتن تندرستی سخت حاجتمند باشد و از جمله تندرستیها شمرند از بهر آن که اندر قوتها و فعلهای اندامها ضرری قوی پیدا نباشند و مزاجها بیشتر از این نوع است پس اگر چه مزاجی باشد که از وسط بجانب باز پسین سخت نزدیک باشد از اندر اول حد بیماری باشد و میل کردن مزاج خالی همه نباشد از آنچه مزاج شخصی اندر همه عمر بجانب میل دارد یا اندر بعضی سالهای عمر میل دارد و آنچه اندر همه عمر به جانبی میل دارد خالی نباشد از آنکه یا به جانب گرمی میل دارد یا به جانب سردی یا به جانب تَری یا به جانب خشکی و این را
ص: 671
سوء المزاج راست گویند یا مزاج اندامها مخالف یکدیگر باشد و بعضی که گرمتر باید تَر تَر باشد و بعضی که تَرتر باید خشکتر باشد یا آنچه ترتر باید تَرتر از آن باشد که باید یا آنچه گرم باید گرمتر از آن باشد که باید یا آنچه سرد باید سردتر از آن باشد که باید و این را سوء المختلف گویند.
باب دوم از بخش دوم از از گفتار دوم اندر شناختن که بدترین سوء المزاج کدام است
از سوء المزاج ثابت هیچ بدتر از آنکه مانند پیری است و مردم را زود به پیری رساند و از سوء المزاج مختلف هر شخصی که مزاج اعضای رئیسه او میل به جانب مخالف دارد چنان که مثلًا مزاج جگر گرم باید و سرد باشد و مزاج دماغ تظر باید و خشک باشد و این شخص بد حالتر از همه اشخاص باشد از بهر آن که این شخص زودتر اندر بیماریها افتد و هر سوء المزاج که به اندر اعضای رئیسه افتد سهلتر باشد.
باب سوم از گفتار دوم اندر آن که از هر سوء المزاجی چه تولد کند؟
هرگاه که سوء المزاج گرم باشد پیوسته گرمی تَری را میگدازد خشک پدید آید و هرگاه که سوء المزاج سرد باشد تَریها خرج نشود و کار بدان رسد که اندر تن تَری بسیار پدید آید و هرگاه که سوء المزاج خشک باشد مضرت آن اندر سالهای کودکی پدید نیاید لکن اندر جوانی و پیری خشکی غلبه کند و بدان سبب اندر پیری سردی بر مزاج غالب شود از بهر آن که رطوبت معتدل است و به سبب غالب شدن سوء المزاج سرد فضلهها اندر تن گرد آید و هرگاه که سوء المزاج تَر باشد اندر کودکی بد حال باشد و اندر غایت جوانی و سالهای کهلی و پیری تندرست باشد. و هرگاه که سوء المزاج تَر باشد و اندر گرمی و سردی معتدل باشد اندر همه (ص 204) سالهای عمر نیکو حال تندرست باشد خاصه اندر سالهای جوانی و هرگاه که سوء المزاج جگرم باشد و اندر تَری و خشکی معتدل باشد این شخص به غایت تندرستی باشد دندان زودتر آرد و زود اندر سخن و اندر حرکت و رفتن آید و چون به غایت جوانی رسد گرمی و خشکی غلبه کند.
ص: 672
باب چهارم (از گفتار دوم) اندر آن که اندر هر مزاجی تدبیر نگاه داشتن تندرستی چگونه باید کرد؟
هرگاه که به سبب سوء المزاج گرم مردم جوان را گرمی و خشکی غلبه کند و بدان سبب صفرا و بیماریهای صفرایی اندر وی زود پدید آید، تدبیر نگاه داشتن تندرستی او آن باشد که بنگرند تا خلط صفرایی را به هیچ طریقی استفراغ میباشد گر نه (یا نه)، و بهتر آن باشد که استفراغ آن با ثفل باشد و او را جز آنکه طبع نرم دارد و گاه گاه بامداد شربتی آب میوهها یا شراب آلو و مانند آن شربتی بخورد تا صفرا دفع شود، به شربتی و علاج دیگر حاجت نباشد.
و اگر صفرا به جانب معده میل دارد، چند روزی به آب نیم گرم قی باید کرد و ریاضت آهسته کند و او را به روغن بنفشه بمالند اندر گرمابه و سخت بمالند و طعام و شراب و همه تدبیرهای او تری فزاینده باید و از هر چه حرارتی فزاید چون رنج و ریاضت قوی و از خشم و اندر نشستن و گذشتن اندر آفتاب خویشتن نگاه دارد و اگر ممکن گردد هر روز دو بار اندر گرمابه معتدل شود، یکی بامداد که از خواب برخیزد، دوم از پس آنکه طعام خورده باشد، لکن نگاه باید کرد تا به سبب آنکه از پس طعام اندر گرمابه میشود اندر جگر هیچ دردی و گرانیی یابد گر نه، اگر همییابد بامداد که از خواب برخیزد و طعام گواریده باشد، پیش از آنکه اندر گرمابه شود شربتی از شربتهای گشاینده که سده بگشاید، شربتی بخورد چون سکنگبین ساده یا بزوری با شراب افسنتین یا حب صبر و از غذاهای غلیظ پرهیز کند. و اگر این شخص شخصی باشد که به تعهد خویش به تواند رسید، تدبیر آن کند که مزاج بگرداند و اگر نتواند رسید، تندرستی را به تدبیرهای موافق مزاج و عادت خویش نگاه دارد.
و خداوند مزاج گرم و تر را ریاضت بسیار باید کرد و پیش از طعام و پس از ریاضت اندر گرمابه رفتن چنانکه اندر بخش نخستین از این کتاب یاد کرده آمده است، و شربتها که ادرار بول کند بکار دارد. و غرغره که لعاب از سر فرود آرد بکار دارد. و از تدبیرها که تری و گرمی فزاید دور باشد.
و مزاج سرد و خشک بتّرین مزاجهاست، از بهر آنکه هر چه مردم را اندر پیری پدید
ص: 673
آید، اندر این مزاج به اول کودکی و جوانی موجود باشد و تدبیرهایی که گرمی به تری فزاید او را موافق باشد و شراب قوی اندر این مزاج سودمند باشد و خداوند این مزاج اندر بیشتر حالها لاغر و خشک اندام باشد و به سبب این مزاج بیشتر قوت غاذیه او و قوتی که غذا را به اندامها رساند هر دو ضعیف باشد، وی را سخت بمالند تا اندامهای او سرخ شود، پس اندر گرمابه شود و زود بیرون آید و همه اندامها را به روغن بمالد، پس طعام خورد و طعامهای او گرم و تر باید و لطیف.
و خداوند مزاج سرد تر اندر بیشتر حالها فربه و پیهناک باشد و او را ریاضت بسیار باید کرد و خویشتن را به ریاضت گرم باید کرد و فرمودن تا پیش از ریاضت او را بمالند چنانکه اندر باب ریاضت یاد کرده آمده است و شربتهای لطیف کننده بکار دارد و غذا هر چه از وی تَری کمتر تولد کند چون قلیههای خشک با ابزارهایی چون زیره و کرویا و نانخواه و سعتر و دارچینی. و خواب و آسایش کمتر طلبد و شخصی که به هر خطایی که اندر تدبیر او افتد و زود بیمار شود، به تدبیرهای او نیک گوش باید داشت و شخصی که به نادر به بیماری در افتد او را از عادت خوش نباید گردانید و بباید دانست که هر شخصی را که بیمار بسیار افتد سبب آن یا امتلاء باشد یا تولد خلطی بد اندر تن او و اگر سبب امتلاء باشد، هر وقت که اندر خویشتن امتلایی بیند، زود به استفراغ مشغول شود و از پس استفراغ طعام و شراب به اندازه خورد که از آن امتلائی نخیزد و گوهر طعام و شراب نیک باید تا خلط بد تولد نکند، از بهر آنکه اگر چه طعام و شراب به اندازه خورد، چون گوهر آن بد باشد، خلطهای بد تولد کند و همچنین اگر گوهر طعام و شراب نیک باشد، چون زیادت از اندازه خورد هم امتلاء پدید آید و هم خلطهای خام تولد کند، و این شخص را گرمابه و ریاضت و مالیدن پیش از گرمابه سودمند باشد. پس اگر با آن که مقدار از شراب به اندازه باشد و گوهر آن نیک باشد هنوز از امتلاء رنج بیند، طعام و شراب به کمتر از آن باز آرد و طعامی باید که غذا کمتر دهد. و اگر سبب بیماری تولد خلطی بد باشد، نگاه باید کرد تا کدام خلط است که تولد میکند، همه تدبیرها ضد آن خلط کند و از هر چه آن خلط تولد کند پرهیز کند. و عادتهای این شخص بباید دانست و صلاح و فساد آن نگاه باید کرد، و
ص: 674
اگر مصلحت آن باشد که آن عادت بگرداند بباید گردانید و طبع نرم داشتن علاجی عام است خاصه کسانی را که اندر تن ایشان خطهای بد تولد کند و خاصه کسانی را که طبع ایشان پیوسته خشک باشد. و از طعام و شراب هر چه طبع را نرم کنندهتر باشد نخست باید خورد و شراب او باید که میل به شیرینی دارد تا طبع را زودتر نرم کند، و از چیزهای قابض پرهیز باید کرد، مگر کسی را که با خشکی طبع فم معده ضعیف باشد او را، از چیزی که اندر وی قبض باشد چاره نباشد لکن قابض پس از طعامهای نرم باید خورد.
و هر گاه که شخصی باشد که صفرا به معده او همیآید و بخار او بر دماغ او برمیآید، بامداد اندکی نان با شراب انار یا با رب سیب ترش یا با رب آبی ترش، یا با شراب زرشک بخورد و ریاضت کمتر و آهسته کند. پس اندر گرمابه شود و حال جگر نگاه کند تا اندر وی هیچ دردی و گرانی یابد، و اگر همییابد زود اندر تدبیر گشادن سدّه مشغول شود و شربتهای گشاینده بکار دارد چنانکه پیشتر یاد کرده آمد و اگر اندر سر گرانی و امتلاء همییابد پیش از طعام و پس از طعام لختی برود، اما رفتن پیش از طعام بیشتر و بشتاب تر یابد، و پس از طعام کمتر و آهستهتر.
و غرغره اندر گرمابه بکار دارد و گاه گاه ایارج فیقرا به شب وقتی خواب بکار دارد. و اگر شخصی باشد که اندر تن او خلطهای غلیظ تولد کند، همه تدبیرهای او لطیف کننده باید و شربتهای او چون سکنگبین بزوری و سکنگبین ساده و سکنگبین عسلی و معجون فلافلی باید. و هر گاه که طعام اندر معده کسی تباه شود و زود فرو گذرد و طبع اجابت کند، از مضرت آن برهد. و اگر اندر معده و جگر و رودهها بماند زود تدبیر دفع آن باید کرد به چیزی که طبع را نرم کند بیرنجی و اسرافی چون کمونی که پوره اندر وی همسنگ دیگر اخلاط باشد.
و اگر انجیر بستی خشک و مغز تخم معصفر و مقداری افتیمون هر سه به یک جا بکوبند و بخورند طبع اجابت کند و اگر این شخص را قی کردن آسان باشد، پیش از طعام شرابی دو سه شیرین و گرم کرده بخورد و قی کند و دست از طعامهایی که اندر معده او تباه شود کشیده دارد. و اگر شخصی را مزاج دماغ بد باشد و اندر سر او فضلهها تولد کند مضرت آن
ص: 675
به همه تن برسد، وی را به تعهد دماغ مشغول باید بود و گرمابه خوشآب و غرغره اندر گرمابه و تدبیر مخاط و لعاب آوردن سود دارد. و این تدبیرها یاد کرده آمده است و استفراغ به ایارج فیقرا و حب قوقایا کند. و اگر شخصی را از درد سر رنج باشد و سبب آن گرمی شریانها باشد که اندر سر اوست از آن شریانها یکی را بباید برید و اگر سبب درد سر قوت حس عصبها باشد که از دماغ به معده پیوسته است، جهد آن کند که اندر آمدن صفرا از معده باز دارد و هر با مداد اندکی نان با شراب انار یا رب سیب ترش یا با رب آبی ترش بخورد، چنانکه هم اندرین باب یاد کرده آمده است، و به هر وقت ایارج فیقرا بکار دارد و معده را اندر تابستان به روغن آبی چرب کند و اندر زمستان به روغن ناردین و اندر بهار و خزان به روغن مصطکی چرب میکند. و اگر شخصی باشد که معده او گرم باشد و از سر او خلطی رقیق به معده فرود میآید طعام و شراب او سرد کننده باید، (ص 205) لکن اندر تابستان سرد کنندهتر باید، و اگر اندر زمستان بود معتدل تر باید. و اگر شخصی باشد که مزاج معده و دماغ او سرد باشد طعام و شراب او گرم کننده باید لکن اندر تابستان معتدلتر باید و اندر زمستان گرمتر. و اگر شخصی باشد که مزاج معده او گرم باشد و از سر او خلطهای سرد فرو میآید، یا معده سرد باشد و از سر او خلطهای گرم فرو میآید، تدبیر او دشخوار (دشوار) باشد و از هر دو تدبیر معده گرم و خلط سرد دشوارتر باشد. و اگر با این مزاج مخالف، این شخص چنان باشد که استفراغ نه تواند کرد نه به قی و نه به اسهال، تدبیر او مشکلتر باشد و اندر تدبیر معده سرد و گوارش زیره و فلافلی سودمند باشد. و اگر طبع خشک باشد اندر گوارش زیره، بوره برابر پلپل کنند و اگر نرم باشد چند نیمه وزن پلپل کنند و اندر تدبیر معده سرد فرود آمدن خلطی بلغمی از سر به ایارج فیقرا و فلافلی و فودنجی موافق باشد و دیگر تدبیرها آنچه بدین لایق باشد و اندر تدبر معده گرم و دماغ سرد سکنگبین نافع باشد و اندر تدبیر شخصی که فم معده او ضعیف باشد و زود منش گشتن کند و طبع او خشک باشد، غذاهای نرم کننده باید و از پس غذا چیزی که معده را قوی کند بخورد، چون آبی و امبرود، که اندر وی قبضی باشد و ترش نباشد. و اندر تدبیر شخصی که اندر گرده او سنگ و ریگ تولید کند اگر شخص خشک اندام و لاغر باشد غذاهای معتدل موافقتر و شربت او کشکاب و شیر خر و آب باقلی و غذا ماهی تازه خورد و گوشت
ص: 676
مرغان دشتی چون تذرو و دراج و تیهو و گنجشک و سمانه (بلدرچین)، و گوشت مرغ خانگی و گوشت بزغاله. اگر شخص فربه و گوشت ناک باشد، همه تدبیرهای او لطیف کننده باید. و اندر تدبیر شخصی که چشم و گوش او به سبب فرود آمدن ماده از دماغ ضیعف میشود و به سبب ضعیفی ماده را بیشتر میپذیرد و عطسه آوردن به داروها چون کندش (کندس یا کندسه، ریشه گیاهی است نزدیک به کنگر)، و پلپل و عرطنیثا و مانند آن و مخاط آوردن هم بدین طریق و لعاب آوردن به غرغره سخت نافع باشد. اما چشم را به سرمهها که چشم را سود دارد و قوت میدهد تا ماده را قبول نکند، لکن سرمه بر کنار پلک چشم باید کشید و به چشم اندر نشاید کرد. و از بهر گوش شیاف مامیثا به ساید در آب و سوده آن را نیم گرم کند و به گوش اندر چکاند یا شیافی که از سنبل به زعفران و مامیثا و گل سرخ سازند به این گونه بکار دارد و روغن ناردین و روغنهایی که آن را به افاویه خوش کرده باشند سود دارد. و اگر شخصی باش که هر یک چندی اندر عضوی از اعضای او بیماری یا تب به دوری راست پدید آید سبب آن یا امتلای همه تن باشد از ماده و به سبب ضعیفی عضو، ماده باشد که قوت بیشتر بر آن عضو میکند تا آن عضو جداگانه ممتلی گردد یا اندر عضوی از اعضای رئیسه ماده گرد آید و اندر وی به ماند، یا از وی عضوی دیگر که ضیعفتر از وی باشد. یا اندر زیر او نهاده باشد دفع شود. تدبیر نگاه داشتن تندرستی و باز داشتن از بیماری از آن عضو آن است که سبب آن به جویند و ماده فزونی را از تن بیرون کند و آن عضو را قوت دهند به داروها و غذاها و طلیها که موافق آن حال باشد. و اندر تدبیر شخصی که آب مردی بسیار تولد کند بدان سبب به مباشرت حاجت آید و به سبب مباشرت فم معده او ضیف میشود، غذاهای خشک که از وی آب کمتر تولد کند موافق باشد، و اندر غذاها سداب و طرخون بکار دارد و از غذایی که گرم و تر باشد و آب مردی فزاید دست کوتاه کند و کمرگاه و حوالی آن به موم روغن که از موم صافی و روغن گل یا روغن آبی یا روغن نیلوفر باشد طلی کند. و اگر با این موم روغن آب عنب الثعلب یا آب خرفه یا آب کوک یا لعاب اسبغول بیامیزد قویتر باشد. و از چیزها که سردتر از این باشد پرهیز کند چون لفاح (مردم گیا)، و خشخاش تا گرده را نیز تباه نکند و اگر تختهای از سرب بر پشت بندد روا باشد. و هر گاه که مباشرت کند آن روز ماء اللحم
ص: 677
خورد، و اگر اندکی نان اندر شراب ترید کند و بخورد سخت موافق باشد و اگر حاجت آید اندر ماء اللحم زرده خایه مرغ اندر افکند و گوشت بزغاله و شوربای مرغ نیک باشد و تدبیر خواب و آسایش کند و بفرماید تا او را به ازاری درشت به مالند تا اندامهای او سرخ شود، و اگر لختی روغن یاسمن بکار دارد سودمند یاشد، این همه تدبیر آن روز است که مباشرت کرده باشد و دیگر روزها تدبیر منع تولد آب مردی کند.
گفتار سوم: اندر تدبیر اعراض نفسانی
اشاره
و این گفتار شش باب است:
باب نخستین از گفتار سوم: اندر آنکه اعراض نفسانی چیست و از کجا پدید آید
بباید دانست که قوام تن مردم از دل است و از قوت حیوانی که اندر وی است و این قوتی است اثر پذیرنده و از کارهایی که بیرون تن مردم است از هر چه او را پیش آید و آمدن او را موافق آید اثر نیک پذیرد و از هر چه موافق نیاید اثری بد پذیرد. و نشان اثر پذیرفتن او آن است که از حالی که پیش از آن بوده باشد به گردد و به حال دیگر شود. اعراض نفسانی اثر پذیرفتن این قوت را و گردیدن حال او را گویند چون شادی و غم خشم و لذت و ترس و ایمنی و خجلی و اندیشه و امید و آنچه بدین ماند.
و بباید دانست که (به سبب) اعراض نفسانی مزاج اندامهای مردم و مزاج اخلاط و مزاج روح او و فعلهای قوتهای اندامهای او همه به گردد، گردیدنی به اندازه موافق آمدن و ناآمدن کارها که او را پیش آید.
باب دوم از گفتار سوم: اندر یاد کردن قوّت (اثر) اعراض نفسانی اندر تن مردم
اثر اعراض نفسانی اندر تن مردم فزون از اثر طعام و شراب است که خورده شود و فزون از اثر خواب و بیداری و حرکت و سکون و دیگر افعال و احوال مردم است، از بهر آنکه از طعام و شراب و داروها که مردم را اتفاق افتد که بخورد، هیچ قویتر و اثر کنندهتر از زهر
ص: 678
نیست و بیشتر زهرها که اتفاق افتد که خورده شود یا کسی به قصد به دهد، تا اندر تن مردم قرار نگیرد و حرارت و قوت معده و جگر او اندر آن زهر اثر نکند مضرت آن پدید نیاید، و اعراض نفسانی اندر حال بیهیچ مهلت اثر کند. نبینی که اندیشهای که بر خاطر بگذرد و سخنها و چیزهای خوش و ناخوشایند اندر حال اثر کند، بیهیچ مهلت. و اگر اعراض نفسانی اندر تن با تفاوت باشد و از هر یکی اثر به اندازه دیگر و در خورد و قوت آن کار باشد و این نیز هم با تفاوت باشد، از بهر آنکه اگر قوت حیوانی آن شخص که او را کاری پیش آید قوی باشد، یا مرد کار دیده و آزموده باشد اثر آن اندر وی کمتر پدید آید و اگر قوت حیوانی ضعیف باشد یا مرد کار دیده و آزموده نباشد، اثر آن اندر مرد بیشتر باشد.
و سبب آنکه بعضی از مردمان از شادی عظیم یا از اندوهی عظیم که ناگاه اوفتد یا از خشم عظیم یا از ترس عظیم به میرند آن است که حادثه سخت قوی باشد و ناگاه افتد، و هم قوت حیوانی ضعیف باشد و هم مرد کار دیده و آزموده نباشد.
باب سوم از گفتار سوم: اندر یاد کرده منفعت و مضرت اعراض نفسانی بر طریق جمله
بباید دانست که بر طبیب واجب است که منفعت و مضرت اعراض نفسانی بداند به حقیقت و به شناسد، از بهر آنکه شناختن آن و تدبیر حاصل کردن و دفع کردن هر یک اصلی بزرگ است اندر نگاه داشتن تندرستی و باز داشتن بیماری از بهر آنکه بسیار باشد که تدبیر حاصل کردن بعضی اعراض نفسانی باید کرد و منفعت آن بباید جست، چون شادی معتدل تا قوتها بدان سبب قویتر شود و بیمارها را دفع کند، و بدین سبب است که طبیب با مردم بیمار همه سخن به رفق فرماید گفت و همه کارها بر مراد او فرماید کرد و دل خوشی او فرماید جست و کودکان را اندر بیماریها امیدها و چیزهای خوب فرماید داد و از هیبت معلم و از دبیرستان ایمن فرماید کرد تا شاد شوند و قوتهای ایشان بیماریها را دفع تواند کرد و بسیار باشد که دفع مضرت یعنی (بعضی) اعراض نفسانی باید کرد، تا به سبب دفع قوتها که ضعیف شده باشد قویتر شود و مزاج که بدان سبب تباه شده باشد به صلاح باز آید و بیماریها زایل گردد.
ص: 679
باب چهارم از گفتار سوم: اندر یاد کردن منفعت و مضرت اعراض نفسانی بر طریق تفصیل
اعراض (ص 206) نفسانی را اندر تن مردم از دو گونه اثر باشد، یکی آنکه بعضی آن است که اندامها را و اخلاط را و ارواح را گرم کند و اندر حرکت آرد. دوم آنکه بعضی دیگر که اندامها و اخلاط را و ارواح را سرد کند و از حرکت فرو نشاند.
اما آنچه گرم کند و اندر حرکت آرد خشم است و شادی است و لذت است و امید است و اندیشه کارهای مهم. و آنچه سرد کند، و اندوه است و ترس است و آنچه بدان ماند. و گرم کردن خشم قوی تر از گرم کردن شادی و دیگر اعراض باشد و سرد کردن ترس قوی تر از سرد کردن اندوه باشد. و خشم که به اعتدال باشد اندر بیشتری مزاجها سود دارد، خاصه کسی را که مزاج سرد باشد و ریاضت کمتر کند. و اندوه و ترس اندر حال تندرستی همگان را زیان دارد، لکن به طریق علاج اندر بعضی مزاجها که به غایت گرمی باشد و اخلاط بدان سبب رقیق شده باشد و اندر حرکت آمده سود دارد و به اعتدال باز آرد. و خشمهای عظیم بدان ساکن گردد و رعونت و سبکساری که از شادی به افراط پدید آید هم بدان ساکن شود.
و منفعت خشم معتدل آن است که خون را اندر تن به گستراند و قوت روح را و حرارت را به ظاهر (تن) رساند. اما آنچه گرم کند و اندر حرکت را به ظاهر تن رساند. اما آنچه گرم کند و اندر حرکت آرد خشم به افراط است که صفرا را به سوزاند و اندر تن به گستراند و رنگ روی زرد کند و بدین سبب مردم محرور را و صفرایی را زیان دارد و مردم مرطوب و سرد مزاج را و کسی را که حرارت غریزی ضیعف شده باشد و تن او پژمریده شده و رنگ از روی برفته و قوتها ساقط شده خشم با فراط سود دارد. و لذت و شادی که به اعتدال باشد حررات غریزی را برافروزد و اندر همه تن به گسترد و مزاج را گرم و تر کند و تن را فربه کند و قوتها قویتر کند و بدین سبب طعام بهتر گوارد و تن از طعام بهره بیشتر یابد و رنگ روی تازه و به رونق شود و فضلهها و بیماریها از تن دفع شود.
و بر مردم شاد کام اثر پیری پدید نیاید و اندوه و ترس خون را و حرارت غریزی را به قعر تن باز گریزاند و مزاج را سرد و خشک کند و مردم را به حال پیری رساند و بدین سبب
ص: 680
رنگ روی را زرد کند و رونق و تازگی ببرد و همه قوتها را ضعیف کند و به سبب ضعیفی قوتها بیماری مستولی گردد. و خجالت حرارت را و خون را به گستراند و به ظاهر تن رساند و لختی رطوبتها را فرو بگذارد و تحلیل کند و بدین سبب است که نخست روی سرخ شود و خوی روان گردد و از بهر آنکه حرارت لختی تحلیل پذیرفته باشد و رطوبت لختی گداخته، به آخر روی زرد شود و به اندازه تحلیل حرارت مزاج را سرد کند و به سبب گداختن رطوبت اندکی ضعف آرد. و منفعت رسیدن به امید و ایمن شدن از کاری همچون منفعت شادی معتدل است و مضرت ناامید، همچون مضرت اندوه است، و بسیار باشد که بیماری اندر علتی عسر مانده باشد ناگاه به امیدی بزرگ رسد، بدان سبب آن بیماری بر وی سبکتر گردد و خلاص یابد، و باشد که از کاری ترسان باشد و آن کار ناگاه بدو رسد، بیمار عسر تر گردد. و خالی بودن. از اندیشه کارهای مهم کندی خاطر آوردن و حرارت را و قوتها را ضعیف کند و رنگ روی بگرداند و دردها و بیماریها زیادت کند. چنانکه اندیشه کارهای مهم و همت بدان آوردن مردم را از دردها و بیمارهای غافل کند و بسیار باشد که بیمار زایل کند و بدین سبب است سفرها کردن و شهرها و چیزهای عجیب دیدن اندر بیماریهای کهن و عسر سودمند باشد و عشق از جمله اعراض نفسانی است، بر هر که مستولی گردد مضرت آن بزرگ باشد و اندر دفع آن هیچ سودمندی او را بهتر از خشم نیست و از اندیشه کارهای بزرگ و مهم که اندر آن لختی خشم و ترس باشد و هیچ چیزی زیانکار تر از بیکاری و بیاندوهی و ایمنی نیست. و سفر و شهرها و کارهای غریب و چیزهای عجیب دیدن و مشغول بودن به کارهای مهم عشق را با طل کند.
باب پنجم از گفتار سوم: اندر تدبیر حاصل کردن منفعت آنچه نافع است و دفع مضرت آنچه مضر است از اعراض نفسانی و طبیبان این را طب روحانی گویند
بباید دانست که خردمندان و بزرگان جهان از بهر حاصل کردن منفعت آنچه نافع است و دفع کردن مضرت آنچه زیانکار است از اعراض نفسانی، تدبیرها و تکلیفها کردهاند تا طریق حاصل کردن آنچه نافع است و دفع کردن آنچه زیانکار است به دست آوردهاند و بشناخته.
ص: 681
اما آنچه نافع است شادی و لذت است، از بهر آنکه هر دو مناسب وجود است، و طبع روح دارد و مزاج تن را گرم کند و تر کند و آنچه زیانکار است، اندوه و ترس است و طریق حاصل کردن منفعت آن و دفع مضرت این دو: یکی آن است که به نگرند تا هر یکی از اعراض نفسانی اندر تن مردم چه اثر کند آن را به ضد آن علاج کنند، چنانکه خشم که حرارت را بر افروزاند، آن را نخست به شنوانیدن عذرها و سخنهای خوب و حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و حاضر کردن دوستان کسانی که با ایشان انس باشد علاج کند و با این تدبیرها شربتهای خنک دهد. و در حال خشم پرده بوسلیک گیرند، از بهر تسکین. یا پرده نشابور تا خشم ساکن کند. و ترس و اندوه که حرارت را فرو نشاند و مزاج را سرد و خشک کند دفع مضرت آن به امیدهای قوی و سماع و آوازهای بلند و مجلسهای دلگشا و پرده حسینی و به شراب و مفرحها گرم کند و خویشتن را به خواندن و شنیدن فسانهها و داستانها مشغول کند و از بهر کودکان و زنان و کسانی که ضعیف رای تر باشند، شعبده و بازیهای عجب و سماعهای سر گرم کننده حاصل کنند، تا از آن لذتی و طربی یابند و ایشان را بدان مشغول دارند. و هر کسی را نگاه باید کرد تا اندر چشم او چه چیز خوبتر آید و به طبع چه چیز خوشتر و پسندیدهتر آید، از بهر نگاه داشتن تندرستی و حاصل کردن خوشدلی جهد باید کرد تا آن چیزها به دست آرد و خویشتن بدان مشغول میدارد و از آن بر خورداری میجوید تا بهره لذت و شادی آن بدان میرسد و منفعت شادی و لذت یافته میشود چنان که فقها بر مناظره فقه لذت سخن راندن و بر مخالف رای خویش چیره شدن حاصل میشود. و صوفیان خویشتن را اندر سماع چنان مشغول کنند که برایشان حالی پدید آید و عبارت از آن حال این است که گویند فلان خوش گشت. و این همه از بهر آن است که مردم را از لذتی و دلخوشی چاره نیست.
و طریق دوم آن است که مردم قدر خویش بزرگ دارد و همت بلند دارد و به تکلف اندر هر چه پیش آید از شادی و لذت و از اندوه و ترس خویشتن داری کند و اندر آن حادثه به
ص: 682
چشم حقارت نه گرد و قدر آن حادثه کمتر از آن نهد که شاید، که بدان سبب تغییری در وی پدید آید و اگر نیز تغییری پدید آید ظاهر نکند و از دوست و دشمن پنهان دارد تا بدین طریق با نیک و بد روزگار خوی کند، تا حوادث نفسانی اندر وی اثر ظاهر نکند.
باب ششم از گفتار سوم: اندر (شناختن) آنکه همچنان که اعراض نفسانی اندر تن (مردم) اثر کند مزاج اندر نفس اثر کند
به نزدیک طبیبان چنان است که همچنان که اعراض نفسانی مزاجها و حالهای تن را بگرداند، مزاج تن حالهای نفس را بگرداند، لکن از بهر آنکه نفس بر تن مسلط است تغییر حالهای تن به سبب تغییر حالهای نفس قویتر باشد و تغییر حالهای نفس به سبب تغییر حالهای تن ضعیف تر باشد. و از بهر این است که گرم و تر گشتن مزاج تن به سبب شادی نفس فزون از شاد گشتن نفس باشد به سبب گرمی و تری مزاج تن و همچنین سرد و خشک گشتن مزاج تن به سبب اندوهمندی نفس، فزون از اندوهمندی نفس باشد به سبب سردی و خشکی مزاج تن.
گفتار چهارم اندر شناختن حالها که اندر تن مردم پدید آید و پدید آمدن آن نشان بیماریها باشد که خواهد بودن
اشاره
این گفتار چهار باب است:
باب نخستین از گفتار چهارم: اندر شناختن حالهایی که اندر سر و روی پدید آید
هر گاه که حالها اندر تن مردم تندرست پدید آید که اندر تندرستی عادت نه بوده باشد، بباید دانست که پدید آمدن آن نشان بیماری است که خواهد بود. و از بهر نگاه داشتن تندرستی (ص 207)، زود به دفع آن مشغول باید بود، پیش از آنکه محکم گردد و بیماری شود.
اما آنچه اندر سر و روی پدید آید نه حال است.
ص: 683
یکی اختلاج است، هر گاه که اندر چشم و روی اختلاج بسیار افتد بیم آن باشد که لقوه خواهد بود و اگر اندر عضوی دیگر افتد بیم آن باشد که اندر آن عضو تشنج خواهد افتاد.
دوم خفتن دست و پای است که هر گاه که پیوسته گردد یا بسیار افتد بیم فالج باشد.
سوم سرخ گشتن چشم و روی و بسیار آمدن آب از چشم و گریختن چشم از روشنایی آفتاب هر گاه که این حالها پیوسته گردد علت سر سام باشد.
چهارم کابوس است و سرگشتن پیوسته، و از پیوستگی هر دو بیم پدید آمدن صرع باشد.
پنجم اندوهمندی و دل ناخوشی است. هر گاه که مردم بیسببی ظاهر پیوسته اندوهمند و ناخوش دل باشد و از همه کارها نومیدی نماید بیم علت مالیخولیا باشد.
ششم هر گاه که در پیش دیدار چشم چیزی چون پشهای یا چون دودی مینماید بیم فرو آمدن آب باشد. هفتم هر گاه که درد شقیقه صعب یا صداعی پیوسته پدید آید بیم علت انتشار باشد که اندر چشم افتد یا بیم فرو آمدن آب.
هشتم تیرگی حاستها و کسلانی اندر حرکتها و اختلاج همه اندامها با نشانها امتلاء هر گاه که این حالها پیوسته گردد بیم سکته باشد.
نهم بسیاری زکام و نزله است، هر گاه که بسیار افتد بیم علت سل و ذات الریه باشد.
باب دوم از گفتار چهارم: اندر حالهایی که در همه تن پدید آید
آنچه اندر همه تن افتد پانزده حالت است:
یکی آنکه پیوسته از همه تن عرق بسیار آید و بر دو حالت دلالت کند: یکی بر امتلاء و بیم بیماریهای امتلایی باشد، دوم بر رقیق شدن اخلاط و از آن ضعف قوت تولد کند، و اگر این عرق گنده باشد، زود بر اثر آن تبی از تبهای عفونی پدید آید.
دوم امتلاء مفرط است و از وی دو نوع بیماری صعب تولد کند، یکی سکته، دوم بر آمدن خون به قی یا به سرفه. و من اندر خوارزم خواجهای دیدم که همسایه من بود و با مداد روز آدینه به نزدیک من اندر آمد و گفت به باغ بیرون خواهم رفت و فصل بهار بود و
ص: 684
نبض بمن نمود، دست بر نهادم و گفتم فصد کن و استفراغی بکن پس بیرون شو. گفت امروز آدینه است، پس از نماز فصد کنم. چون از مسجد جامع باز آمد منش گشتن پدید آمد، فقاع خواست و یک دم فقاع به چشید و قی خون آغاز کرد و بسیار خون بر انداخت و اندر حال هلاک شد.
سوم هر گاه که طبع اجابت کند و ناخوش بوی ثفل فزون از عادت باشد نشان تخمه و ناگواریدن غذا باشد.
چهارم هر گاه که بول سخت گنده باشد نشان عفونت باشد و بیم تبهای عفونی باشد.
پنجم سقوط شهوت و تکسّر و الم و ماندگی یافتن بیسبب ظاهر نشان امتلاء و مقدمه بیماری باشد. تدبیر فصد و مسهل باید کردن یا غذا کمتر باید کردن.
ششم سقوط شهوت یا منش گشتن و تولد بادها اندر شکم مقدمه قولنج باشد.
هفتم شهوت طعام زیادت گشتن، نشان سرد گشتن، نشان سرد گشتن فم معده باشد، یا نشان رطوبتی ترش که اندر فم معده جمع شده باشد. و سردی فم معده را به ترنج پرورده و زنجبیل پرورده و شراب صرف تدارک کند و رطوبت ترش را به قی پاک کند و به ایارج فیقرا.
هشتم سقوط شهوت بیتولد بادها نشان گرم شدن فم معده باشد و شراب غوره و شراب انار و خرمای هندی موافق باشد، و ضماد صندل و گل سرخ و کافور گلاب بر معده بر نهادن صواب باشد.
نهم آرزو کردن چیزهای تیز نشان تولد ماده غلیظ باشد اندر معده، سرکه و اشترغاز و زیزی آن را زایل کند.
دهم آرزوی چیزهای ترش نشان تولد صفرا باشد و به سکنگبین و شراب غوره زایل شود.
یازدهم نشان سرخی چشم و تیرگی رنگ روی و تنگی نفس و گرفتگی آواز، هر گاه که این حالها پدید میآید جذام باشد.
دوازدهم بسیاری دملها مقدمه خراجی بزرگ باشد.
ص: 685
سیزدهم بسیاری غدد که بر تن پدید میآید مقدمه دبیله عظیم باشد.
چهاردهم بهق سپید مقدمه برص باشد.
پانزدهم هر گاه که خفقان بر مردم تندرست پیوسته گردد، بیم باشد که به مفاجا به میرد.
تدبیر نگاه داشتن قوت و مراعات دل باید کرد.
باب سوم از چهارم: اندر حالهایی که در دل و جگر پدید آید
آنچه اندر جگر افتد سه حال است: یکی گرانی (سرد) است که اندر نیمه راست پدید آید، آنجا که پهلوهای پشت است و این گرانی خلنده باشد و با تمدد باشد، نشان آن باشد که اندر جانب محدب جگر علتی است. دوم سپیدی ثفل و اندکی آن نشان سدّه باشد و مقدمه یرقان.
سوم آما سیدن پشت چشم و دست و پای نشان ضعیفی جگر باشد و مقدمه استسقاء.
باب چهارم از گفتار چهارم: اندر حالهایی که اندر أسافل پدید آید
آنچه اندر اسافل افتد چهار حال است:
یکی گرانی و کشیدگی تهیگاه و کمرگاه با تغییر حال بول نشان علتی باشد اندر گرده.
دوم اجابت طبع که رودهها را بسوزد، نشان آمدن خلطی تیز باشد و بیم باشد که اندر رودهها پیچ افتد.
سوم سوزش آب تاختن نشان حرکت خلط تیز باشد و بیم باشد که اندر مثانه ریشها تولد کند.
چهارم خاریدن مقعد که نه به سبب کرم خرد باشد، نشان پدید آمدن بواسیر باشد و تدبیر باز داشتن بیماریها که این حالها که اندر این گفتار یاد کرده آمد، نشان پدید آمدن آن است که اندر کتاب معالجات هر یک اندر باب علاج آن بیماری یاد کرده آید.
ص: 686
گفتار پنجم: اندر تدبیر پروردن طفلان
اشاره
و این گفتار هشت باب است:
باب نخستین از گفتار پنجم: اندر تدبیر بریدن ناف و شستن و مالیدن و خوابانیدن بچه
بچه که از مادر جدا شود اندر حال مقدار چهار انگشت برتر از ناف او به برند و ناف او به پلیتهای لطیف از ابریشم نرم تافته، بافتنی میانه به بندند، بستنی خوش، تا درد نکند و رکوه (پارچه نازک) به روغن زیت چرب کنند بر ناف او نهند و گفتهاند که زرد چوبه و دمالاخوین و انزروت و زیره و اشنه و مر، از هر یکی راستاراست بکوبند و بر ناف او پرا کنند و از بهر آنکه نه هوا و نه هیچ چیز درشت پوست او را بسوده نباشد، همه چیزها او را درشت آید.
و از هوا سرما باید. نخست تدبیر آن باید کرد که پوست او سخت تر شود تا جامه و خرقه او را درشتی نکند و بهترین تدبیری اندرین باب است آن است که او را زود به نمک آبی رقیق (آب رقیق)، و گرم کرده، چنانکه پوست او را خوش آید، بشویند و نگذارند که آن آب به چشم و بینی و گوش و دهان او رسد. و اگر اندرین نمک آب اندکی سادنه (شاذنج)، و سماق و قسط و حلبه پخته باشند، همه یا آنچه اتفاق افتد، بهتر باشد و بر اثر آن به آب نیم گرم و بینمک بشویند. و اگر پوست سخت آلوده باشد و به شستن نخستین پاک نه شود یک بار دیگر هم بدین نمک آب بشویند و از هوای سرد نگاه دارند. و هر روز بینی او به آهستگی پاک کنند و دست و پای و بند گشادهای او را بجنبانند و به کشند و اندر بند گشادها و اندر گرداگرد گردن او و اندر بن رانهای او برگ مورد و گل سوده اندر پاشند.
هر روز به انگشت خرد مقعد او را دغدغه کنند تا گشاده شود و اگر ثفلی باشد دفع کند.
و هر گه که او را بخواهند بست (بخواهند قنداق کنند)، اندامهای او را هر یک بر آن شکل که میباید راست کنند به آهستگی، و چشم او را به حریر پاک کند. و مثانه او را انگشت بر مینهند تا اگر بولی باشد بیرون آید، و او را اندر خانهای خوابانند که سخت روشن نباشد.
و هر با مداد که دانند که شیر شبانه گواریده است او را به آب گرم خوش بشویند پس به
ص: 687
روغن چرب کنند نرینه را تا چهار ماه به روغن تازه چرب میکنند و مادینه راتا دو ماه به روغن بنفشه و هر وقت که به خوابانند گهواره او را به آهستگی همیجنبانند به لحنی خوش آوازی همیدهند تا در خواب شود.
باب دوم از گفتار پنجم: اندر تدبیر شیر دادن
اگر سببی نباشد که (ص 208) شیر مادر تباه شده باشد، شیر هیچ کس سودمندتر از شیر مادر نباشد، لکن یک هفته یا بیشتر، چندانکه مادر از رنج زدان و از سوء المزاج که از آن رنج تولد کرده باشد برآساید، اگر کسی دیگر شیر دهد صواب باشد. و مادر تا آن روز که شیر خواهد داد هر روز شیر خویش همیدوشد و میریزند و اندر یک روز دو بار یا سه بار شیر دهند و نخست اندک اندک دهند و تا به تدریج به شیر خوردن اندر آید و پیش از شیر دادن یک قطره انگبین یا جلاب اندر دهان او چکانند، خاصه با مداد و خاصه نخستین بار. و گروهی گفتهاند که دو روز شکر سوده با روغن وکش شیر پخت تازه دهند. و هر بار که شیر دهند نخست دو سه کرت سر پستان به مالند شیر بیرون کنند، پس سر پستان اندر دهان بچه نهند خاصه بامداد و خاصه، اگر شیر نیک نباشد و دیگری به دست نیاید، پستان را اندک اندک میفشارند تا او را اندر مزیدن او یاری باشد، تا از قوت مزیدن کام و حلق او دردمند نه شود و گریستن اندک مایه لختی پیشتر از آنکه شیر دهند گاه گاه سود دارد. و هر وقت که خواب تمام یافته باشد و شیر گواریده باشد، گهواره او را لختی بجنبانند، پس از گهواره بیرون کنند و بشویند و به روغن به مالند و باز اندر گهواره نهند و شیر دهند و دیگر بار گهواره لختی بجنبانند، لکن جنباندن نخست قویتر و بیشتر و جنبانیدن دومین آهستهتر و کمتر آن نخستین بجای ریاضت باشد و فضلههای اندر تن او دفع شود و شیر دو سال بیش ندهند.
باب سوم از گفتار پنجم: اندر اختیار دایه
عمر دایه اندر میانه بیست و پنج سال تا سی و پنج سال باید و نیکو رنگ و فراخ سینه و خردمند و نیکو خوی باید و اندر فربهی و لاغری میانه باید و فربهی او از گوشت باید نه از
ص: 688
پیه، و پستانهای او اندر بزرگی و خردی و نرمی و سختی معتدل باید و از زدان او تا وقت دایگی چهل روز تا دو ماه یا بیشتر گذشته باشد و فرزند او نرینه باید و بچه افکنده نباید و وکش شیر او خوش بوی و خوش طعم و سپید باید و قوام شیر معتدل باید چنانکه قطره او بر ناخن به ایستد، سخت غلیظ نباید و سخت رقیق نباید، و اندر روزگار دایگی از جماع دور باید بود، از بهر آنکه به سبب حرکت جماع و لذت آن ماده شیر به رحم میل کند شیر تباه و شوریده شود. و اگر آبستن شود تدبیر دایه دیگر باید کرد.
باب چهارم از گفتار پنجم: اندر تدبیر نیکی و بدی و اندکی و بسیاری شیر و تدبیر دایه
دایه هر با مداد به آب خوش و گرم غسل کند. و اگر اندر گرمابه شود بهتر باشد و چون از گرمابه بر آید دست و پای و پشت و سینه او را به مالند، مالیدنی معتدل و خوردن او طعامی باید که از وی خون نیک خیزد. و اما اگر شیر او غلیظ باشد، از بهر او سکنگبین بزوری سازند و از پودنه و سعتر، هر با مداد شربتی از آن بخورد و هر چند روزی لختی ماهی شور بخورد به اندکی ترب و اگر به آب شبت و سکنگبین قی تواند کرد قی کند و اگر مزاج دایه گرم باشد شربت سکنگبین ساده خورد و شراب رقیق سود دارد. و اگر سکنگبین و شراب به هم آمیخته خورد صواب باشد. و اگر شیر رقیق باشد غذاهای غلیظ خورد چون هر یسه به گوشت گوساله و کرنج یا گندم به شیر پخته و شراب شیرین و اگر شیر اندک باشد و مزاج گرم باشد غذاهای سردتر و خورد و اگر مزاج سرد باش نخوداب خورد و قلیه آبکامه و این حسوی (آبکامه هر چیز رقیق و قابل آشامیدنی)، است که شیر زیادت کند.
کشک گندم و کشک جو نیمانیم با یک درمسنگ تخم بادیان و سه درمسنگ تخم خشخاش سپید به شیر تازه به پزند و اگر کنجد آس کرده اندر شراب بشویند به پالایند و آن شراب بخورد شیر زیادت کند. و اگر تعداد یک وقیه روغن گاو با شراب بیامیزد و بخورد هم این فعل کند. و تخم گزر و تخم بادیان و شبت و گزر هم اندر این باب نیک باشد. و اگر وکش شیر ناخوش بوی باشد شراب ریحانی خورد و زردآلو کشته پارسی و کنگر و هر چه بوی عرق را خوش کند و بوی دهان را، اندرین باب سودمند باشد. و معجون نوش دارو اندرین باب
ص: 689
سودمند باشد و اندر قرابادین یاد کرده آید. و اگر زنی باشد که شیر او بسیار باشد و خواهد که باز ایستد، آرد و گندم و آرد باقلی به آب به روغن گل به سرشند و بر پستان ضماد کنند و مرداسنگ را به روغن گل به ساید و طلی کند و اگر سخت محرور باشد به لعاب اسبغول طلی کند. ماهیچه بره با عدس و اندکی زیره به پزند و بخورند شیر باز گیرد. هر وقت که از این طلیها چیزی بکار خواهد داشت نخست پستان را از شیر تهی کند تا اندر وی بسته نه شود و ریش نگردد. و زیره و سداب شیر باز گیرد.
باب پنجم از گفتار پنجم: اندر تدبیر بچه از شیر باز کردن
اندر تابستان از شیر باز کردن نشاید، مگر به سبب ضرورتی و اگر باز کرده شود هر ساعت آب خیار و آب کدو و آب تخم خرفه و چیزهایی که تشنگی به نشاند میباید داد. و بهترین وقتی این کار را فصل بهار است، پس خزان یا زمستان و به تدریج از شیر باز باید کرد و نخست حسوهای تونک با شیر آمیخته و ترید شیر بر وی کرده و خایه مرغ نیم برشت با شیر آمیخته دهد، و پس از شیر باز گیرند و بدین چیزها باز گردانند. و به سینه درّاج و سینه مرغ بچه خانگی خو کنند تا به تدریج به دیگر غذاها اندر آید.
باب ششم از گفتار پنجم: اندر علاج دندان بر آمدن و تدبیر آن
چون دندانها بر آمدن آغاز کند چیزهایی که آن را بسیار باید خایید ندهند تا ماده دندانها به تحلیل خرج نه شود و گوشت بن دندانها را به مغز خرگوش یا پیه مرغ میباید مالید تا نرمتر میشود و دندان به آسانی بر آید. و روغن بنفشه با آب نیم گرم به هم بهزنند و سر و گردن بدان چرب میکنند و قطره روغن بنفشه نیم گرم اندر گوش او چکانند گاه گاه و اندر وقت بر آمدن دندان، اسهال و درد چشم و خارش گوش و آماس گوشت بن دندانها و آماس گلو پدید آید و هر یک علاج اندر باب دیگر یاد کرده آید.
باب هفتم از گفتار پنجم: اندر علاج بیمارهایی که بچگان را افتد
اندر هر بیماری که بچگان را پدید آید، نخست حال دایه و حال شیر به نگرند، اگر سبب
ص: 690
آن حال دایه یا بدی شیر باشد نخست تدبیر آن کنند، پس به علاج بچه مشغول شوند. و بقراط انندر کتاب فصول میگوید: آماس گوشت بن دندان انگشت به آهستگی بر وی نهند و روغن بنفشه با روغن زیت یا روغن با بونه یا روغن شبت با انگبین به هم بهزنند و طلی کنند.
اسهال هر گاه که به وقت دندان بر آمدن اسهال پدید آید به علاج مشغول نباید، پس اگر از حد بگذرد زیره و انیسون و تخم کرفس گرم کنند و اندر خرقهای کنند و بر شکم او مینهند، یا گاورس پوست کنده به سرکه به پزند و بر شکم او ضماد کنند، یا زیره و گل سرخ بکوبند و به سرکه بسرشند و طلی کنند. و اگر حاجت آید مقدار نیم دانگ یا دانگی، پنیر مایه خرگوش که به تازی انفحه گویند اندر آب سرد حل کنند و به دهند و آن روز شیر ندهند. از بهر آنکه ممکن گردد که شیر اندر معده او به سبب قوت پنیر مایه بسته شود، به عوض شیر خایه مرغ نیم بر شت دهند و اگر از پست (پوست) یا از مغز تان حسو سازند صواب باشد.
سختی طبع، هر گاه که طبع او سخت شود زهره گاو و بر ناف او طلی کنند و شکم او به روغن تازه و آب گرم به هم آمیخته به مالند، به آهستگی و شیافی از شکر و نمک به نهند و سرگین موش شیافی سودمند است اندرین باب.
تشنج کودکان، بیشتری بچگان فربه را افتد خاصه اگر طبع خشک (ص 209) باشد، و هنگام دندان بر آوردن نیز افتد. اندامها و بندها به روغن سوسن یا روغن شبت نیم گرم کرده، چرب میکنند و تدبیر نرم کردن طبع کنند. و اگر گمان افتد که از خشکی است روغن بنفشه نیم گرم بر سر او میکنند و اندامهای او بدان چرب میدارند.
سرفه و زکام، آب گرم بسیار بر سر او میریزند و کتیرا و مغز دانه آبی و مغز دانه بادام بکوبند و به جلاب به سرشند و اندک اندک میدهند، و اگر مرطوب باشد انگشت به آهستگی بر بن زبان او نهند تا قی کند.
گرفتگی آواز تخم کتان بکوبند یا آس کنند و به عسل به سرشند و اندک اندک میدهند و ماء العسل نیم گرم قطره قطره اندر دهان او میچکانند و بن هر دو گوش را به روغن زیت گرم
ص: 691
کرد چرب دارند و به کوشند تا قی کند.
عطسه آوردن، بادروج خشک بسایند و به بینی او دردمند.
دمیدگی دهان، این از سه گونه باشد: سرخ باشد سپید باشد و سیاه باشد.
اما اگر سرخ باشد، بنفشه و گل سرخ و گشنیز خشک سود کفایت باشد. و اگر سماق و گل سرخ و گشنیز خشک از هر یکی جزوی، زعفران هم نیم جزو کوفته و بیخته اندر موم روغن که از روغن گل و موم صافی کرده باشند. پس به سرشند و طلی کنند و اگر به شراب فرتوت بشویند و اندکی وی را به دهند سود دارد، و شراب غوره سخت سودمند باشد و آرد عدس و طباشیر و گشنیز خشک بریان کرده و اندکی کافور اندر دهان او پرا کنند و شیر ندهند و به عوض شیر حسوی دهند از کشکاب و روغن بادام.
و اگر سپید باشد به آبکامه بشویند و ماء العسل نیز سخت موافق باشد با گلنار و انار پوست و سماق و زرد چوبه از هر یکی شش درمسنگ، مازو چهار درمسنگ، شبّ یمانی دو درمسنگ، جمله را بسایند و اندر پرا کنند و بچه را بر دست، سر اندر پیش داشته میدارند تا لعاب از دهان او به دارو به حلق او فرو نه شود. و اگر مازو و گل سرخ از هر یکی جزوی و زعفران نیم جزو، به موم روغن به سرشند و طلی کنند سودمند باشد و اگر به عوض موم روغن، عسل کنند صواب باشد.
و اگر سیاه باشد، خلاص کمتر یابند، هلاک کننده باشد. آن را به آب عنب الثعلب و آب گشنیز تر با موم روغن اندر هاون بسایند، تا چون مرهم شود و طلی کنند. و اگر اثر ریشها بر زبان و بن دندانها به ماند، ماهی شور به سوزند و خاکستر آن بر وی کنند.
پالوده پلیدی از گوش، اندکی شب یمانی با زغفران یا نطرون بگیرند و با شراب انگور و با انگبین به هم آمیخته و سرشته، و پلیتهای از پشم بدان تر کنند و نیم گرم کنند و به گوش اندر نهند، و اگر شب یمانی تنها به شراب عفص، یعنی شرابی که دهان را فراز هم کشد، بسایند و پلیته بدان تر کنند اندر نهند نافع باشد و اگر با آمدن تری گوش درد کند شیاف ابیض، به شیر زنان بسایند و اندر چکانند و این شیاف اندر کتاب معالجات و اندر علاج درد چشم یاد کرده آید ان شاء الله. و روغن گل نیم گرم اندر چکانند سود دارد و اگر درد از باد
ص: 692
باشد حضض و سعتر و مرّ و ابهل و نمک طبرزد (طبرزد نبات/ قند بلوری شده است و نمک طبرزد نمک سنگی شفاف است)، اندر روغن به جوشانند و اندر چکانند.
تشنکی این علتی است که زنان او را تشنکی خوانند و آن آماسی باشد گرم که اندر غشاء مغز پدید آید و نشان این علت آن است که جایگاه مغز فرو نشستهتر شود و درد به چشم و حلق فرو آید و چشم و همه تن زرد شود. کدوی تر به تراشند و خیار و با آن عنب الثعلب و آب بقلة الحمقا و آب گشنیزتر و روغن گل و قطرهای چند سرکه به هم زنند و بر سر او مینهند و اگر این چیزها نیابند و سپیده خایه مرغ با روغن گل بهم بهزنند و ضماد کنند.
سپیده اندر چشم، آب عنب الثعلب اندر کشند.
بر خاستن خانه چشم، حضض را به شیر بسایند و بر پشت چشم او طلی کنند و با بونه اندر آب به پزند و سر و چشم او بدان بشویند.
سطبری پلک چشم، علتی است که کنارههای پلک چشم سطبر شود، هم آب عنب الثعل میکشند تا نیک شود.
آماس ناف و پیچیدن را آب گرم و روغن زیت با اندکی نمک به هم بهزنند و اندر مثانه گاو کنند و بر شکم او نهند. پیچیدن شکم را خاستن ناف نانخواه بسایند و با سپیدی خایه مرغ به سرشند و طلی کنند.
بیرون خاستن ناف مرداسنگ و اسفیداج و حضض و شیاف مامیثا به آب گشنیز تَر بسایند و طلی کنند.
کرم شکم، اگر کرم دراز باشد بر شکم او ضمادی از افسنتین رومی و برنگ کابلی و زهره گاو و شحم حنظل برنهند و اگر اندکی شیح با خرما و گوز هندی به دهند روا باشد و اگر آب شیح با شیر بیامیزند و به دهند روا باشد و اگر کرم ریزه باشد برگ شفتالو به تازی الخوخ گویند و مغز استخوان او بکوبند و شیاف سازند و به نفط سیاه چرب کنند و به نهند.
بیرن آمدن مقعد مازو و نار پوست و مورد و گلنار و شب یمانی اندر آب به پزند و بچه را
ص: 693
اندر وی به نشانند.
زحیر از سرما. زیره بکوبند و به روغن گاو کهن به سرشند و اندر آب سرد حل کنند و به دهند و یک دانه سر درشت شیاف کنند.
باد کودکان سعتر و جندبیدستر و زیره راستا راست و کوبند و مقدار سه حبه به دهند.
ضعیفی معده، شراب میبه به دهند با آب آبی با لختی قرنفل و اندکی سک (سک مخفف سرکه است. در بعضی نسخهها شک آمده است که به معنی آرسنیک است و بعید است که این زهر (که همان سم الفار و مرک موش است) در این معجون یا ضماد آمده باشد).
فواق، وزن حبه جندبیدستر اندر آب تمام حل کنند و به دهند و علاج زحیر که یاد کرده آمد سود دارد.
قی افتاده کودکان، پوست بیرونیس که بر سفال بسته باشد بسایند و اندر آب سیب به دهند یا اندر آب آبی و اگر نیم دانگ سنگ قرنفل سوده با آب سیب به دهند سود دارد و شراب پودنه و شراب انار سود دارد. و اگر حاجت آید از سک (سک مخفف سرکه است.
در بعضی نسخهها شک آمده است که به معنی آرسنیک است و بعید است که این زهر (که همان سم الفار و مرک موش است) در این معجون یا ضماد آمده باشد)، و صندل و گل سرخ و عود خام و اقاقیا ضمادی سازند و بر معده او نهند و اگر قی بلغمی باشد اندک پودنه دشتی اندر شراب نعناع به دهند.
بیخوابی، اندکی پوست خشخاش سپید و تخم او و تخم کوک با شکر بکوبند و به دهند و روغن کدو یا روغن بنفشه بر سر او مینهند و روغن کوک نیز اندر این باب سودمند است و دایه را نیز از این چیزها به دهند و از کوک قلیه سازند.
ترسیدن اندر خواب، دایه را غذای لطیف دهند و بچه از پس از آن که شیر دهند یک ساعت بیدار دارند تا لختی از فم معده و فرو گذرد، پس به خوابانند و بامداد یک انگشت انگبین اندر دهان او کنند با اندکی زیره و سعتر و اندر غذای دایه سعتر و زیره و مرزنگوش اندر کنند و بچه را معجون عنابی یا اصغر سلم اندکی به دهند تا سود دارد.
ص: 694
ریشها و بثرها، مورد و گل سرخ و شاخههای گز با برگ او و اذخر اندر آب او به پزند و او را بدان آب بشویند و آنچه ریش گردد مرداسنگ و اسفیداج به روغن گل بسایند و طلی کنند.
شری (در عربی امروزی به معنی کهیر است)، کودکان، بنفشه و نیلو و کشک جو و کدو اندر آب به پزند و او را اندر آن آب نشانند و بدان بشویند و روغن از وی دور دارند و دایه را مطبوخ هلیله زرد دهند و بچه را آب انار و کشکب دهند.
سوء المزاج گرم، تدبیر مزاج دایه کنند و بچه را آب انار و آب خیار و آب تخم خرفه و طباوکش شیر میدهند و اگر حاجت آید از کافور بوی با آن یار کنند و آب بید و آب برگ خرفه و آب تاک طلق رز و روغن گل بر سینه و معده او مینهند و اگر حاجت آید که خوی کند. نی تر بکوبند و آن را به فشارند و آب آن به کشند و میان سر او و پایهای او بدان تر کنند، او را به جامه به پوشند تا خوی کند.
باب هشتم از گفتار پنجم: اندر تدبیر بچه پس از شیرخوارگی
چون وقت سخن گفتن بچه آید. با او سخنهایی که بر زبان او خوشتر آید و سبکتر میگویند و او را همیآموزند و اگر دیر اندر سخن آید، هر با مداد یک انگشت انگبین اندر زیر زبان او مالند با لختی نمک و سر او در پیش دارند تا لختی لعاب او برود اندر غذاها زیره و سعتر بکار دارند. و آنچه بدین ماند و غذاهای غلیظ از وی دور دارند، و خوی و عادت او را گوش دارند و از هر چه او را خوش آید آنچه ممکن گرد که بدو توان داد و پیش او شاید نهاد (ص 210) پیش او آرند و بدو دهند، و هر چه او را ناخوش آید از پیش او دور کنند تا خوش خوی گردد، با او همیسازند تا او نیز سازنده شود و او را از خشم و اندوه نگاه دارند و نگذارند که دژم شود، و دژم روی باشد تا تندرست به ماند، از بهر آنکه همچنان که به سبب مزاج بد خوی مردم به گردد به سبب خوی بد مزاج نیز به گردد، چنانکه اندر گفتار سوم اندر تدابیر اعراض نفسانی یاد کرده آمده است. و نگذارند که طعام بسیار خوردن عادت کند و پیش او طعام بسیار نهند و اندکی دهند تا چشم او پر شود و دل او سیر شود و آب تیره و طعامهای غلیظ از وی دور دارند تا اندر گرده وی سنگ و
ص: 695
ریگ تولد نکند و هر چند روزی لختی مغز تخم خربزه و مغز تخم خیار و اندکی تخم بادیان با شکر بکوبند و به دهند تا بخورد و با مداد که از خواب برخیزد بگذارند تا لختی بازی کند، پس اندکی طعام به دهند و باز به بازی مشغول کنند و هیچ بچه را اندر هیچ وقت شراب ندهند. البته، و جز به آب گرم خوش او را نشویند و آب سرد از وی دور دارند، از بهر آنکه آب سرد اندامهای او را از بالیدن باز دارد.
گفتار ششم: اندر تدبیر پیران
اشاره
و این گفتار پنج باب است:
باب نخستین از گفتار ششم: اندر شناختن مزاج پیری و تدبیر
مزاج پیری سرد خشک است و اندر بعضی مردان مزاج پیری سرد و خشک است و اندر بعضی مردمان مزاج پیری دیر تر پدید آید، و اندر بعضی دیرتر پدید آید به سبب مزاجهای اصلی و به سبب تدبیرهای موافق و ناموافق و به سبب اعراض نفسانی و به سبب بیماریهایی که حادث شود و به سبب صنعتهایی که مردم کند. هر گاه که مزاج اصلی قویتر یا گرمتر باشد و تدبیرهای او موافقتر اتفاق افتد و اعراض نفسانی در خورد مزاج پیش آید، بیماریها کم تر حادث شود مزاج پیری دیر تر پدید آید و هر گاه که بر خلاف این باشد زودتر پدید آید، بدین سبب هر گاه که مردم به پیری رسد و مزاج آن پدید آید.
تدبیرهای او همه موافق باید که باشد، و از اعراض نفسانی که اندر مزاج پیری اندر فزاید، چون اندوه و مانند آن، خویشتن نگاه باید داشت، و آنچه ضد مزاج پیری باشد، چون شادی و دل خوشی، بباید جست. فی الجمله همه تدبیرهای او گرم کننده و یا گرمی تری فزاینده باید و بدین سبب هر چه گرم و تر است چون گرمابه و شراب صرف و مالیدن و اعتدال به روغنهای گرم خوشبوی. چون روغن یاسمین و روغن سوسن و غیر آن و عطرهای معتدل و اندر بستر نرم غلتیدن و درنگ کردن هم سود دارد و موافق باشد. و اندر معده را و امعاء رطوبت غریب بسیار گرد آید تدبیر دفع آن میباید کردن به طریق ادرار بول
ص: 696
یا به طریق نرم داشتن طبع و ریاضت بامداد و بر نشستن و رفتن سخت نافع باشد، لکن نباید که مانده شود و پیش از ماندگی از ریاضت باز باید ایستادن و هوای بد و بخارها و دودها و بویهای ناخوش اندر پیران بیش اثر کند. خویشتن از آن نگاه باید داشت و دور باید بود.
باب دوم از گفتار ششم: اندر تدبیر غذاهای پیران و نرم داشتن طبع ایشان
مردم پیر را، غذا به یک بار نشاید خورد، لکن به تفاریق باید خورد، و اگر کسی را طبع احتمال کند که به یک بار بسیار بخورد روا باشد. و طعام خوردن تمام تر آن وقت باید خورد که از گرمابه بیرون آید و طعام خورد اندر گرمابه نشاید رفت، خاصه کسی را که آزموده باشد. از بیمارهایی که سده تولد کند کشیده و غذاهای غلیظ و لزج که سودای بلغم و فزاید نشاید خورد و مگر وقتی که اندر تن او رطوبتهای فزونی گرد آمده باشد بر سبیل علاج سود دارد. و شیر سخت نافع باشد، خاصه اگر باد نکند و ترش نه شود و بدین سبب کرنج به شیر (به وکش شیر ظاهرا شیر برنج باشد)، خاصه با عسل یا با شکر سودمند باشد.
و گرسنگی سخت زیان دارد، وی را قلیه گندنا و آبکامه و روغن زیت بر کرده پیش از طعام خوردن موافق باش و طبع را نرم کند و لبلاب اندر آب نمک به پزند و به پالایند و با روغن زیت و آبکامه بخورد و طبع را نرم کند و مقدار پنج درمسنگ بسفایج با دستهای برگ کرنب به پزند و به پالایند و مقدار یک مشت یا دو مشت مغز تخم معصفر کوفته و اندرو به جوشانند و بخورد، هم از بهر نرم کردن طبع و مقدار یک درمسنگ یا دو درمسنگ علک البطم (سقز و قندرون)، طبع پیران را نرم کند و احشاء را پاک کند. و زیتون به نمک پرورده پیش از طعام اندرین باب سود دارد و چهار درمسنگ افتیمون با دانهای چند انجیر خشک و لختی تخم معصفر بکوبند نیک و بخورد اجابتی تمام کند. و انجیر خشک اندر ماء العسل آغشته پیش از طعام اندرین باب موافق باشد. از این چیزها که یاد کرده آمد، هر وقت چیزی دیگر خورد و بر یکی خوی نکند. و اندر غذاها چغندر و کرفس بکار دارد و از میوههای تابستان انجیر موافق باشد، و زنجبیل پرورده موافق باشد، لکن بدان مقدار که تن او را گرم کند و خشکی نکند و تا به تواند فصد نکند مگر به ضرورتی سخت.
ص: 697
باب سوم از گفتار ششم: اندر تدبیر شراب پیران
شراب پیران کهن باید و رنگین تا هم تن را گرم کند و هم ادرار کند و شراب رقیق سپید نشاید خورد مگر وقتی که تشنگی رنجه دارد و شراب شیرین باد کند و زیان دارد و بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد و سخت زیان دارد. و اندک خوردن نشاط آرد و طعام به گوارد و فضلهها از تن دفع کند.
باب چهارم از گفتار ششم: اندر تدبیر سده که پیران را افتد
هر گاه که سده اندر جگر باشد معجون فلافلی یا پودنجی یا آثاناسیا یا امروسیا (هند بای بری، گشنیز کوهی در برهان قاطع تالکن)، آنچه حاضر باشد، اندکی بخورد و بهترین چیزی مردم پیر را تریاق بزرگ است خاصه به سبب سده و هر وقت که از این معجونها چیزی بکار برده باشد تن را به گرمابه و روغن مالیدن و غذای گرم و تر تعهد کند چون ماء اللحم و شوربای گندم و مانند آن. و اگر سده اندر شش و اعضاء دم زدن باشد زوفا و پرسیاوشان سلیخه اندر شربتها بکار دارند و شراب زوفا سخت موافق باشد میویز منقا اندرین باب نافع باشد.
باب پنجم از گفتار ششم: اندر تدبیر خویشتن شستن پیران و بوی تن خوش کردن
چون اندر گرمابه خویشتن شسته باشند برگ مورد بکوبند و به شراب ریحانی و انگبین به سرشند و خویشتن را بدان به مالند و بشویند و اگر قسط و ابهل و مرزنگوش و ساذج هندی هم بر این گونه بکار دارد موافق باشد و پیر زنان خویشتن را به آرد با قلی و گوشت خربزه و دانه خربزه کوفته بشویند نافع باشد.
ص: 698
گفتار هفتم: اندر تدبیر مسافران
اشاره
و این گفتار هفت باب است:
باب نخستین از گفتار هفتم: اندر تدبیر سفر بر طریق جمله
مردم مسافر را اندر سفر از بیخوابی و تشنگی و گرسنگی و گرما و سرما و غذا بر خلاف عادت و از رفتن و بر استور (ستور) نشستن و رنجی دیدن چاره نباشد، بدین سبب پیش از آنکه به سفر بیرون شود، هر چه داند و گمان برد که او را اندر راه پیش خواهد آمد با آن خو باید کرد و تن را بران راست باید نهاد. مثلا اگر وقت گرما باشد و به روز اندر خانه جایی گرم نشیند و آنچه بدان عادت دارد از تنعم و باز داشتن گرما از خویشتن همه دست بدارد. و اگر وقت سرما باشد جای گشاده نشیند تا با هوای صحرا خوی کرده شود و ریاضت و حرکت فزون از عادت کند و از طعامها که اندر سفر خواهد خورد، اندر شهر خوردن عادت کند و چیزی خورد که گوهر او نیک باشد و بسیار نخورد. و تا تن پاک نکند به فصد یا به داروی مسهل به سفر بیرون نه شود و چون بیرون شود هیچ وقت که ممتلی باشد بر نه نشیند، لکن وقت طعام خوردن به وقت فرود آمدن به منزل باز (بار) افکند تا وقت بر نشستن طعام گواریده باشد و معده سبک باشد. پس اگر کسی را وقت بر نشستن به طعام حاجت آید سخت اندک چیزی خورد تا اندر راه تشنه نه شود. و اگر کسی در راه تشنه شود سه دانگ خرفه بکوبند و به سرکه اندر شیوانند (مخلوط کردن، به هم زدن)، و بخورند اندر حال تشنگی به نشاند. اگر تخم خرفه نیابد و آب و سرکه بیامیزد و بخورد و اندر راه سخن کمتر گوید تا دهان خشک نه شود و آهسته راند.
باب دوم از گفتار هفتم: اندر تدبیر مسافری که اندر گرما سفر کند
باید که سر از آفتاب پوشیده دارد و اگر گرما صعب باشد: (ص 211) سینه را به لعاب اسبغول و آب برگ خرفهتر میکند و هر گه بر خواهد نشست نخست شربتی پست جو و شراب میوه بخورد و اندکی صبر کند تا اندر معده قرار گیرد، پس بر نشیند و اندر منزل
ص: 699
روغن بنفشه و روغن گل بکار دارد. و اگر باد سموم آید، بینی و دهان به ازاری بسته دارد و بر آن دشخواری صبر کند و نخست لختی پیاز بریده و به دوغ ترش اندر آغشته بخورد، و آن دوغ بیاشامد و روغن گل روغن مغز کدو و روغن بادام به بینی بر کند و اگر کسی را سموم بزند آب سرد بسیار بر دست و پای او همیباید ریخت و بر روی او تر میکرد و روغن گل و روغن بید و آب بید و گلاب بر سر او باید کرد. پس بفرمایند تا اندر آب سرد شوند و ساعتی صبر کند و خویشتن بشوید. و غذا اگر به دست آید از ترها و خنک سازند. و هر گاه که ساکن شود ماهی و شراب رقیق ممزوج سود دارد و اگر تشنگی کند مضمضه کند به آب سرد و اگر چاره نباشد جرعه جرعه میمزد و اگر تب نباشد شیر سخت نافع باشد، و اگر تب یک روزه باشد دوغ ترش سخت موافق باشد.
باب سوم (از گفتار هفتم:) اندر تدبیر مسافری که اندر سرما سفر کند (و تدبیر نگاه داشتن دست و پای از سرما و تدبیر سرمازده)
هر گاه که اندر راه سرما یابد چون به منزل رسد زود به نزدیک آتش نباید نشست، لکن به تدریج خویشتن را به جامه گرم بباید پوشید. لکن اگر سرما اندر وی کار کرده باشد، چاره نباشد از آنکه زود خویشتن را به جامه گرم کند و به آتش شتاب نکند و دست و پای به روغن زیت گرم کرده یا به روغن فرفیون یا به روغن قسط گرم کرده چرب کند و اندر خوردنیها سیر و روغن گاو بسیار کند و اگر لختی روغن گاو بخورد و شرابی دو سه قوی بخورد سود دارد. و اندر سرمای سرد خاصه روزی که باد و دمه باشد، معده خالی نشاید داشت و غذایی که در او سیر بسیار کرده باشند میباید خورد و به عوض آب شراب خورد و صبر کند تا اندر معده قرار گیرد، پس بر نشیند. و سرمازده را اندکی انکزد اندر شراب صافی حل کنند و به دهند سود دارد. مقدار تمام تر از انگزد یک درمسنگ و شراب نیم من. و هنگام بر نشستن پیش آتش نشاید رف البته. و موزه چنان باید که اندر وی پای به توان جنبانید و اگر نخست پای را به روغن فرفیون گرم کرده به مالند، یا به بارزد یا به سیر یا به قطران بُز موی (موی بز) بر نهد و به کاغذ اندر گیرد و پس پای نایه (پارچهای از پشم که نخ آن درشت ریشته شده بود به صورت نواری بلند که بر پا میپیچند و در کفش یا در چارق
ص: 700
میکردند و میرفتند به موزه برپیچد و به موزه فرو کند، از سرما سلامت یابد و قطران اندر این باب بهتر از سیر باشد. و اگر کسی را پای سرما بزند شلغم اندر آب به جوشند یا شبت یا کرنب یا انجیر یا بابونه و پای اندر آن نهد و اگر تره دوغ اندر مالد سخت سود دارد و سودمندترین چیزی آن است که پای اندر برف آب نهند یا پای را اندر برف گیرند تا سرما از وی بیرون آید و پیش آفتاب نشاید رفت البته، و پای را میباید مالید و میباید جنبانید و روغن فرفیون میباید مالید و این آبها که یاد کرده آمد میباید ریخت و شلغم پخته نیز میبرباید نهاد و قطران مالیدن پیش از آنکه سرما بزند و پیش از آن که سرما بزند، سخت سودمند باشد. و اگر پای رنگ بگرداند بباید آزد و اندر آب گرم نهادن تا خون تمام بر وی و خود باز ایستد. پس گل ارمنی اندر سرکه و آب حل کنند و طلی کنند و اگر رنگ پای به سیاهی و سبزی رسد نشان پوسیدگی باشد جز آنکه جدا کنند هیچ سود نباشد.
باب چهارم (از گفتار هفتم:) اندر تدبیر نگاه داشتن رنگ روی
چیزی لزج بر روی طلی کنند چون لعاب اسبغول یا سپیده خایه مرغ با کتیرا حل کرده یا آب صمغ گداخته تا اثر آفتاب به پوست روی او نه رسد.
باب پنجم (از گفتار هفتم:) اندر تدبیر باز داشتن مضرتهای آبهای غریب
پیاز به سرکه و سیر به سرکه مضرت آبها باز دارد و کوک نیز اندر این باب سودمند باشد و صواب آن باشد که مسافر از آب شهر خویش لختی با خویش ببرد و به هر آبی که رسد همیآمیزد و اگر خاک شهر خویش ببرد و آن را اندر آبهای غریب افکند و نیک (بهم) بزند و بگذارد و صبر کند تا به نشیند و بپالایند هم صواب باشد و چکانیدن و مصعّد کردن یا اندر سفال نو کردن تا از او بترابد و ممزوج کند با شرابها، مضرتهای آب را ببرد و رب میوههای ترش اندر این باب سودمند باشد. و آب شور با سرکه باید خورد یا با سنکبگبین و اگر حب الاس و زعرور و خرنوب اندر افکنند و به نهند تا قوت آن گیرد، صواب باشد. و مضرت آب معدن زاکها، به شراب و چیزها که طبع را نرم کند زایل شود و مضرت آبهای تلخ چیزهای چرب و شیرین باز دارد و آن را با جلاب خورند و غذا نخود
ص: 701
آب موافق باشد و آبهای استاده نشاید خورد و مضرت آن را میوههای خُنک (خشک) باز دارد، چون آبی و سیب و ریواج یا رب این میوهها و مضرت آبهای غلیظ و تیره را سیر باز دارد.
باب ششم (از گفتار هفتم:) اندر تدبیر پیاده رفتن و مانده شدن مسافران
مردمانی که پیاده رفتن عادت دارند و قوت آن دارند که ایشان را به تدبیر حاجت نباشد، لکن مردمانی که قوت آن نه دارند و عادت کرده نباشند و به ضرورت بر کوهی بلند باید رفت و سوار مشکل بود و پیاده رفتن ضرورت گردد، صوابتر آن باشد ک عصای سبک دارد، بر وی اعتماد کند و آهسته باید رفت و هر وقت که اندر خویشتن بیند که مانده خواهد شد، پیش از آنکه مانده شود به نشیند و بیاساید و باز برخیزد و آهسته میرود و بر عصا اعتماد میکند و همچنین هر ساعت مینشیند و همیآساید تا به آهستگی و آسودگی راه رفته شود. و اگر مانده شود عضلههای پای را به روغن شبت یا به روغن با بونه به مالند و از ترشیها و غذاهای غلیظ پرهیز کنند تا سلامت یابند.
باب هفتم (از گفتار هفتم:) اندر تدبیر مسافران دریا
تدبیر مسافران دریا اندر غذا و سرما و گرما و دیگر احوال همچون دیگر تدبیر مسافران باشد. و آنچه بدیشان مخصوص است آن است که بیشتری مردمان که اندر کشتی شوند منش گشتن و قی بر ایشان پدید آید و چون قی آغاز کرد باز نباید داشت تا تمام برآورده و معده ساکن گردد و خود بیارامد، پس اگر افراط افتد و ضعف کردند تدبیر بازداشتن آن باید کرد به چیزهایی که معده را قوی کند و قی باز دارد. و اگر پیش از آنکه اندر کشتی شود نخست معده را قوی کند صواب باشد و آبی و نار و عدس و غوره پخته و به سرکه، نیز فم معده را قوی کند و بخار آن را از دماغ باز دارد، خاصه که با پودنه خورند و اگر شراب پودنه و شراب انار و میوهها با خویشتن دارند صواب باشد، تمام شد بخش دوم از کتاب سوم از ذخیره خوارزمشاهی.
تمام شد کتاب سوم ذخیره خوارزمشاهی.
ص: 703
(ص 212)
کتاب چهارم از کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی و این کتاب چهار گفتار است
گفتار نخستین اندر شناختن و بیرون آوردن که هر بیماری کدام بیماری است و این گفتار سه باب است
باب نخستین اندر آن که بر طبیب واجب است که بشناسد که هر بیماری کدام بیماری است و یاد کردن طریق شناختن، آن
باب دوم اندر شناختن جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض
باب سوم اندر آن که طبیب جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض بیماری چگونه باز جوید و بر بیماری چگونه واقف شود
گفتار دوم اندر شناختن نضج و این گفتار پنج باب است
باب نخستین اندر آن که نضج چیست
باب دوم اندر یاد کردن حالهای نضج و منفعت آن
باب سوم اندر آن که طبیب را همیشه اثر نضج همیباید جست و آنجا که اثر نضج آن پدید آید اعتماد بر قوت باید کرد
باب چهارم اندر آن که نضج چگونه و از کجا باید جست
باب پنجم اندر فرق میان نضج ناقص و نضج تمام
گفتار سوم اندر شناختن بحران و این گفتار ده باب است
باب نخستین اندر آن که بحران چیست و چند نوع است
باب دوم اندر شناختن وقت بحران و نیکی و بدی آن
باب سوم اندر شناختن روزهای بحران
باب چهارم اندر شناختن روزهای خیر دهنده از روزهای بحران و این روزها را به تازی ایام انذار گویند
باب پنجم اندر شناختن روزهای بحران
باب ششم اندر شناختن بحرانها که از وقت خویش بگردد و پیشتر یا پستر اوفتد
باب هفتم اندر آن که بحران هر بیماری کِی و چگونه باشد
باب هشتم اندر شناختن روزهای بحران که مشکل گردد
باب نهم اندر علامتهای بحران بر طریق کلی
باب دهم اندر علامتهای بحران بر طریق جزوی
گفتار چهارم اندر تقدمة المعرفه و این گفتار هفت باب است
باب نخستین اندر یاد کردن حالهایی که چون پدید آید دلیل آن باشد که بیمار از آن بیماری که در وی است خلاص خواهد یافت
باب دوم اندر حالهای بد که بر بیمار پدید آید دلیل آن باشد که بیمار بر خطر است
ص: 704
باب سوم اندر آن که از نشانهها کدام قویتر بود و اعتماد بر کدام بیشتر بود
باب چهارم اندر نشانههای بیماریهای دراز
باب پنجم اندر نشانههایی که بر مردم تندرست پدید آید نشانی دهند که بیماری خواهد بود
باب ششم اندر یاد کردن سببهای مرگ
باب هفتم اندر شناختن سبب وقت مرگ اندر نوبتهای تب
تمام شد فهرست کتاب چهارم بحمد الله و منه
ص: 705
کتاب چهارم
اشاره
کتاب الرابع من الذخیره الخوارزمی
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
گفتار نخستین اندر شناختن و بیرون آوردن که هر بیماری کدام بیماری است و این گفتار سه باب است
اشاره
باب نخستین اندر آن که بر طبیب واجب است که بشناسد که هر بیماری کدام بیماری است و یاد کردن طریق آن
بباید دانست که غرض از تب دو کار است
یکی نگاه داشتن تندرستی بر تندرستان دوم زایل کردن بیماری از بیماران و اندر این هر دو کار طبیب را حاجت است بدان که تندرستی و بیمای هر دو بشناسند و اگرچه اندر نگاه داشتن تن درستی به شناختن بیماری حاجت نیست اندر زایل کردن بیماری بدان حاجت است از بهر آن که تا نشناخت که هر بیماری کدام بیماری است تدبیر زایل کردن آن نه تواند کرد و طریق شناختن بیماری آن است که جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض بشناسد و جنس را قسمت کند و نوعها را و اندر زیر او باشد یک یک بجوید و به دست آرد و فصل هر نوعی یعنی آنچه آن نوع بدان از یکدیگر جدا شوند بشناسند و نوع بازپسین به دست آرد و نگاه میکند تا هیچ نوعی اندر میانه فرو نگذارد تا هر گاه که خواهد بشناسد که هر بیماری کدام بیماری است جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض آن بیماری زود بتواند
ص: 706
شناخت و بر حقیقت آن واقف تواند گشت و تدبیر زایل کردن آن تواند کرد. تا از خطا و از غلط ایمن بود
باب دوم اندر شناختن جنس و نوع و فصل خاصه
و عرض جنس بر دو وجه گویند یکی جنس الاجناس است که در زیر او جنسهای بسیار باشد چون جسم که در زیر او جماد و نبات و حیوان اندر آید و این را جنس اعلا نیز گویند
و اعلا از بهر آن گویند که عام است یعنی نام جنس هم بر جماد و هم بر نبات و هم بر حیوان برافتد بدین سبب جنس اعلا و جنس اجناس باشد و جماد و نبات و حیوان به قیاس با او انواع باشد و دوم جنسی خاصتر است از بهر آن که جماد و نبات و حیوان که انواع جنس اعلا است هر یک به قیاس با انواع دیگر که در زیر هر یکی است جنس است چون حیوان که در زیر او مردم و اسب و دیگر انواع جانوران اندر آیند حیوان جنس خاصتر باشد و مردم و اسب و دیگر انواع جانوران هر یک نوعی باشد اندر زیر او پس جنس نامی است که بر چیزهایی افتد که به نوعی و به معنا از یکدیگر جدا باشد و نوع خاصتر است از جنس و نامی است کلی و ذاتی که بر اشخاص بسیار افتد که به عدد از یکدیگر جدا باشند چون نام مردم که بر زید و عمرو افتد و زید و عمرو به نوع یکیاند و به شخص و به عدد از یکدیگر جدااند و فصل خاصتر از نوع است و نامی است کلی و ذاتی که بر نوع افتد و هر نوعی بدان نام از یکدیگر جدا شوند چون ناطق که مردم از دیگر جانوران جدا شود و خاصه خاصتر است از فصل و نامی است کلی نه ذاتی لکن عرضی چون ضاحک (خندان) و کاتب مردم را و عرض عام صفتی است ذاتی و اندر بسیار چیزها که نوع مخالف یکدیگر باشند موجود بود چون سپیدی در برف و اندر شیح و غیر آن و چون سیاهی در غراب (کلاغ) و در حبر (مرکب) و غیر آن
باب سوم اندر آنکه طبیب جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض بیماری چگونه باز جوید و بر حقیقت بیماری چگونه واقف گردد.
ص: 707
طریق باز جستن جنس و نوع و فصل و خاصه
و عرض بیماری آن است که طبیب جنس اعلاء بگیرد و آن بیماری است که همهی اجناس و انواع و بیماریها در زیر آن درآید و گوید علاج بیماری به ضد آن باید کرد پس انواع را که اندر زیر جنس اعلا باشد باز جوید و هر یک را به فصل ذاتی از دیگر جدا کنند بدین طریق
جنس خاصهتر به دست آرد و علاجی خاصتر گزیند گوید این بیماری گرم است علاج او به سردی باید یا بیماری سرد است علاج او به گرمی باید پس نوع بیماری به دست آرد و به فصل ذاتی آن را از دیگر انواع جدا کند دیگر این بیماری از عفونت خلط است مثلًا و علاجی خاصتر گزیند گوید مادهی عفونت از تن بیرون باید کرد پس نوع خاصتر بجوید و به فصل ذاتی آن را جدا کند گوید این بیماری از عفونت فلان خلط است و علاجی خاصتر گزیند گوید فلان خلط از تن بیرون باید کرد مثال این مردی را تب غب خالصه آید جنس اعلا بیماری است و جنس خاصتر آن است که این بیماری گرم است علاج او به سردی باید کرد و نوع او آنست که این بیماری تبی است که سبب او عفونت مادهای است علاج او به استفراغ آن ماده باید کرد و نوع خاصتر که نوع باز پسین است آن است که گوید این بیماری گرم است و سبب او عفونت صفرا است و علاج جز استفراغ و تسکین حرارت نیست مثالی دیگر جنس اعلا بیماری است و جنس خاصتر آن است که این بیماری گرم است و در زیر او تبهای گرم و آماسهای گرم و درد سر گرم و غیر آن اندر آید و در زیر این هر نوعی انواع بسیار اندر آید چنان که در زیر تب گرم غب خالصه و غیر خالصه و تب یک روزه و تب دق اندر آید و در زیر هر نوعی نوعی دیگر اندر آید چنان که اندر زیر تب غب غب خالصه و غیر خالصه و شطر الغب درآید و در زیر بیماری دق دق راستینی و دق مشایخی اندر آید و هر نوعی را فصل ذاتی است که بدان از دیگر نوع جدا شود چنان که فصل ذاتی غب خالصه آن است که دیگر روز هیچ اثر تب نباشد البته و فصل ذاتی غیر خالصه آن است که دیگر روز بی اثر تب نباشد و فصل ذاتی شطر الغب آن است که یک روز تبی سخت قوی باشد و دیگر روز تبی ظاهر باشد لکن ضعیفتر باشد و خاصه حالی باشد
ص: 708
که یک نوع را باشد و روا باشد که گاهی باشد و گاهی نباشد لکن هرگاه که باشد جز آن نوع را نباشد چون تلخی دهان اندر تب صفرایی و عرض حالی باشد که بر تبع بیمار پدید آید چون درد سر یا بیخوابی که از تب تولد کند هر گاه که طبیب جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض بیماری بدین ترتیب باز جوید زود بر بیماری واقف شود و هرگاه که از این طریق غافل باشد ممکن نیست که بر بیمار (ی) واقف شود
گفتار دوم اندر شناختن نضج
اشاره
باب نخستین اندر یاد کردن که نضج چیست و چگونه است
نضج پخته شدن مادهی بیماری است لکن نضج از دو گونه باشد
یکی نضج راستینی است و این نضجی باشد ستوده و امیدوار و دوم نضجی باشد بد و ناستوده لکن از بهر آن که اندر هر دو مادهی بیماری از حال بگردد هر دو را نضج گویند اما نضج راستینی آن است که قوت مغیره بر مادهی بیماری چیره گردد و آن را ساختهی آن گرداند که طبیعت دفع تواند کرد و نضج ناستوده چیرگی علت باشد بر قوت مغیره و عاجز آمدن قوت از پزانیدن و به صلاح آوردن مادهی بیماری و بدان سبب عفونت اندر مادهی بیماری پدید آید مثال آن هرگاه که اندر ذات الجنب به سعال (سرفه) نفثی برآید به قوام معتدل و به رنگ سپید و لختی به زردی گراید و به آسانی برآید و اگر بر آتش افتد بوی ناخوش نباشد نشان نضج راستینی باشد و اگر به قوام غلیظ باشد یا رقیق به رنگ کبود باشد یا سیاه یا به سبزی گراید و اگر بر آتش نهند بوی ناخوش دهد نشان تباهی پوسیدگی ماده باشد و هرگاه که هیچ نفث (خلط سینه) نباشد هیچ اثر نضج پدید آمده نباشد.
باب دوم اندر یاد کردن حالهای نضج و منفعت آن
هر خوف و خطری که در بیماری باشد پیش از پدید آمدن نضج راستینی باشد از بهر آن که غایت قوت بیماری تا وقت پدید آمدن نضج باشد چون اثر نضج پدید آید بیماری اندر
ص: 709
انحطاط افتاد یعنی نخصان گرفت و بیمار از خطر بیرون آمد از بهر آن که از پس نضج هیچ بیمار را از آن بیماریی که در وی باشد هیچ خطر نبوده است و نباشد اگر تخلیطی و خطایی نکند و بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب همچون حال عضوی باشد که در وی آماسی بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچنان که درد آماس آن روز که پختن و ریم کردن آغاز کند زیادت گردد و باشد که تب تولد کند و هر گاه که مادهی تب اندر رگها پختن آغاز نهند آن روزها تبها گرمتر آید و چون پخته شد و اثر پختگی پدید آید تبها آهستهتر گردد بدین سبب گفته آمده است که غایت قوت بیماری تا به وقت پدید آمدن نضج باشد و از بهر آن که حال تب و حال ماده که در رگها بود همچون آماسی است که پخته خواهد شد تا در آماس ریم سپید و هموار تولد نکند پخته نباشد اندر تب تیز تا در بن شیشه رسوب سپید هموار پدید نیاید مادهی تب اندر رگها پخته نباشد و بباید دانست که از پس نضج ایمنی از خطر به اندازهی اثر نضج باشد و هرگاه که اثر نضج تمام پدید آید بیمار از خطر بیماری به تمامی بیرون آید اگر خطایی کرده نشود و درازی و کوتاهی بیماری به اندازهی زودی و دیری نضج باشد و هرچند اثر نضج زودتر پدید آید بیماری زودتر زایل شود و نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که نضج راستینی پدید آید آن مقدار اندر بیماری امید پدید آید و اگر بیماریی صعب باشد و با آن نشانههای بد باشد هر گاه که نشانی از نشانههای نضج پدید آید آن مقدار اندر بیماری نخصان پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی یا نشانههای مرگ به یک جا نباشد لکن در بعضی بیماریها تواند بود که نشان نضج راستینی با نشانههای خطرناکی به یک جا بود و بدان مقدار که نشان نضج پدید آید خطر بیماری کمتر شود و اگر چه نضج نشان سلامت است نابودن نضج نشان هلاک شدن نیست از بهر آن که بسیار بیماریها بود که دراز گردد و هیچ اثر نضج ظاهر نشود و بیمار اندک اندک به سلامت از بیماری بیرون آید لکن اعتماد بر قوت باشد اگر قوت بر جای بود اومیدوار باشد و اگر قوت ضعیف بود سخت بد باشد.
باب سوم اندر آن که طبیب را همیشه اثر نضج همیباید جست و آنجا که اثر نیابد اعتماد بر قوت باید کرد
ص: 710
از بهر آن که منفعت نضج بسیار است بر طبیب واجب است که اثر نضج میجوید از بهر دو کار را یکی تا چون اثر آن ظاهر گردد بداند که قوت مغیره بر مادهی بیماری چیره گشت و طبیعت قوت گرفت و ماده را دفع تواند کرد اگر طبیعت را یاری باید داد اندر آن باب یاری دهد و اگر اثر آن نیابد و قوت بر جای باشد طبیعت را و قوت مغیره را اندر پزانیدن ماده یاری دهد و اگر اثر آن نیابد و قوت بر جای باشد طبیعت را و قوت مغیره را اندر این پزانیدن ماده یاری دهد و اگر قوت ضعیف باشد هیچ اثر نضج ظاهر نشود هیچ علاجی قوی و هیچ استفراغی نکند و جز بدان مشغول نباشد که آن قوت ضعیف را نگاه میدارد به رفق و بیمارداران را از آن خبر دهد که علاج نمیشاید کرد تابه جهل منصوب نشود.
باب چهارم اندر آن که اثر نضج چگونه و از کجا باید جست
از بهر آن که نضج اندر مادهی بیماری تواند بود طبیب باید که نگاه کند تا ماده اندر کدام عضو است اثر نضج از آن عضو جوید چنان که اندر بیماریهای اندامهای دم زدن اندر حال نفث نگاه کند و اثر نضج اندر نفث جوید و اندر بیماریهای رودهها اندر حال ثفل نگاه کند و اندر بیماریها و آماسهای دماغ چون زکام و سرسام و مانند آن اندر حال تَریها که از کام و بینی فرود آید نگاه کند و اندر بیماریهای چشم اندر حال رمص نگاه کند و اندر رسوب بول نگاه کند از بهر آن که مادهی تبهای عفونی بیشتر اندر رگها باشد اگر هیچ رسوب نبیند و رنگ و قوام بول رقیق بیند داند که هنوز هیچ اثر نضج پدید نیست و اگر رنگ و قوام از آنچه در اول بیماری بوده باشد بگردد اگر مثلا سپید بوده باشد سرخ یا زرد شود و قوام آن معتدل شود و اندر بن شیشه رسوب کند داند که اثر نضج است و اگر با آن که رنگ و قوام بول از حال بگردد قوامی و رنگی و رسوبی ستوده نباشد داند که اثر عفونت و نشان نضج بد است و احوال بول به شرح اندر کتاب دوم یاد کرده آمده است و هرگاه که با تب آماسی در عضوی بود که اثر نضج هم اندر بول و هم اندر موضع آماس طلب باید کرد و اگر آماس نباشد جز اندر بول طلب نباید کرد و بباید دانست که هرگاه که در بیماریهای سینه نفث پخته به یک بار بسیار برآید بر دو حال نیک نشانی دهد یکی بر پختگی ماده و دوم بر آن که قوت قوی است از بهر آن که بسیار بود که اگر چه ماده پخته بود به سبب ضعیفی
ص: 711
قوت نفث بسیار نباشد و بیماریها که اندر مزاجهای خشک افتد هم نضج ماده اندر وی دشخوارتر باشد و هم استفراغ آن عسرتر بود و نشان خشکی مثلًا اندر ذات الجنب آن باشد که قوت بر جای باشد و به هنگام نضج هیچ نفث نباشد و در بیماریهای جگر و سپرز و معده و رودهها خشکی طبع باشد و اندر تبها خشکی دهان و سیاهی زفان و درشتی پوست باشد و اندر درد چشم پدید ناآمدن رمص و خشکی چشم باشد و اندر زکام و سرسام خشکی مجری بینی و ناپالودن تَریها و در آماسهای سختی موضع و ناپالودن ریم باشد
باب پنجم اندر فرق میان نضج ناقص و نضج تمام
هرگاه که اندر بیمارهای سر چون سرسام تَری رقیق و تیز پالودن گیرد آغاز نضج و اگر بر آن بایستد نضجی ناقص بود و هرگاه که قوام آن معتدل گردد نضج راستینی بود اندر درد چشم اشک رقیق و گرم و بسیار نشان خامی و آغاز نضج باشد و هرگاه که کمتر بود و قوام آن معتدلتر شود نضجی ناقص بود و هرگاه که به اندکی باز آید و غلیظ گردد و رمص کند و چشم
(ص 214)[34]
ذخیره خوارزمشاهی
باب پنجم اندر فرق میان نضج ناقص و نضج تمام ..... ص : 711
ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج1 ؛ ص711
بر هم گیرد نضج راستینی است و اندر بیماریهای سینه هرگاه که نفثی رقیق آغاز کند آغاز نضج باشد و اگر هم بر آن بایستاد نضجی ناقص بود و اگر قوام آن معتدل گردد و به آسانی برآید نضج راستینی بود و هرگاه که از ریشها زردآب رقیق بسیار پالودن گیرد نشان خامی و آغاز نضج بود و هرگاه که زردآب کمتر شود و قوام آن معتدل گردد نضج ناقص بود و تمامی نضج ریم سپید و هموار و معتدل بود و نشان خامی و نضج ناقص و نضج تمام اندر بول و از سه وجه باید جست
اما نشان خامی آن است که هر چند بول سپیدتر و رقیقتر باشد از نضج دورتر باشد و هرگاه که از پس آن که سپید بوده باشد به زردی گراید یا از پس آن که رقیق بوده باشد تیره گردد و هم بر آن بماند و رسوب نکند تا به قوام رقیق باشد و به رنگ ناری باشد این هر سه
ص: 712
حال آغاز نضج باشد.
وجه دوم اندر شیشه بر سر آب یا در میان آب رسوبی همچون ابری سپید و هموار پدید آید و این نشان نضج ناقص بود
وجه سوم آن که رسوبی هموار و سپید و پیوسته اندر بن شیشه پدید آید این نشان نضج راستینی باشد و هرگاه که نضج ناقص باشد بحران هم ناقص آید و هرگاه که نضج تمام باشد بحران تمام آید و از پس نضج ناقص بحران تمام گوش (چشمداشت) نباید داشت و بباید دانست که هوای سرد نضج را باز پستر افکند و غذاها و شربتهای خنک همچنین و بدین سبب است که مالش و گرمابه و نطولها و شربتهای معتدل اندر نضج یاری دهد و اندر فصل تابستان و سالهای جوانی و شهرهای گرم نضج زودتر و تمامتر باشد و هرگاه که مادهای اندر عضوی باشد و مزاج عضو بر حال اعتدال باشد و قوت عضو ماده را زود بپزاند و هرگاه که مزاج عضو تباه شود و با مزاج مادهی بد یکسان گردد علت متمکن گردد و قوت عضو از پزانیدن آن عاجز آید و هرگاه که اندر تب غب خالصه روز دوم اندر بول اثر نضج راستینی پدید آید تب چهل (چهار) نوبت پیش نیاید و الا نضج ناقص بود هفت نوبت بدارد.
گفتار سوم اندر شناختن بحران و این گفتار ده باب است
اشاره
باب نخستین اندر آن که بحران چیست و چند نوع است
بحران اندر زفان اهل یونان لفظی است شکافته شده از چیده گشتن خصمی که با خصمی به داوری پیش قاضی شود و یک خصم بر دیگر چیره گردد و همچنان که هر دو خصم مدتی اندر مجلس حکم (دادگاه) روزگار برند و هر یک به درست کردن دعوی خویش کوشند تا پس از مدتی درستی دعوی یک خصم به نزدیک قاضی روشن گردد چون درست گشت اندر حال حکم کند مادهی بیماری و طبیعت همچنین اندر تن بیمار هم بر آن سان مدتی با یکدیگر همیکوشند تا اندر آن مدت ماده پخته گردد و طبیعت چیره گردد
ص: 713
اندر حال نشان چیرگی طبیعت پیدا گردد یا طبیعت عاجز آید و ماده مستولی گردد و اندر حال نشان ضعف طبیعت پیدا گردد پس بحران گردیدن حال بیماری باشد از حالی به حال دیگر بهتر یا بدتر و گردیدن حال بیماری شش گونه است
یکی آن که به یک بار طبیعت قوت یابد و مادهی بیماری را دفع کند دوم آن که به یک بار عاجز گردد و ماده مستولی شود و حال بیمار به یک باره بگردد و بیمار هلاک شود این را بحران بد گویند و این هر دو اندر بیماریهای حاده باشد سوم آن که طبیعت اندک اندک قوت همیگیرد و مادهی بیماری را میپزاند و دفع میکند و مدتی باید تا تن قوت گیرد و ماده را به تمامی دفع کند و این را تحلیل گویند.
چهارم آن که مادهی بیماری پخته نگردد و طبیعت عاجز باشد و به تدریج ضعیف میشود و ماده مستولی میگردد تا پس از مدتی تمامی عجز طبیعت ظاهر گردد و بیمار هلاک شود و این ذبول گویند و کاهش گویند از بهر آن که اندامها میگدازد و رطوبتها به تحلیل خرج میشود و حرارت غریزی اندک اندک کم تَر میشود تا سپری گردد و این هر دو اندر بیماریهای دراز باشد که طبیبان آن را بیماری مزمن گویند پنجم آن که حال بیماری بگردد و گردیدنی آمیخته یعنی بحران مرکب باشد و آخر سلامت باشد و این چنان باشد که نخست بحرانی کند سره (خوب، نیک) و لکن ناقص و باقی در مدتی دیگر تمام شود و به سلامت انجامد و این هم از جمله بحرانهای نیک بود ششم هم بحران مرکب باشد لکن نخست بحرانی کند ناتمام و از پس آن قوت اندک اندک ضعیف میشود و تا تمام ساقط شود و به مرگ انجامد و این هم از جمله بحرانهای بد باشد و این هر دو اندر بیماریهایی باشد که نه از جملهی بیماریهای حادّه باشد و نه از جملهی بیماریهای مزمن و بحران قوی و تمام به یک باره باشد.
و هرگاه که بحران تمام خواهد بود اندر بیمار اضطرابی عظیم و حالهای بیمناک پدید آید و هرگاه که بحران ناقص و به تفاریق خواهد بود اضطراب (بی حالی) کمتر باشد و سبب اضطراب کوشیدن طبیعت باشد با مادهی بیماری و گفتهاند مثال کوشیدن طبیعت با مادهی بیماری و اضطراب که از آن پدید آید همچون کوشیدن دو لشکر مخالف است با
ص: 714
یکدیگر از بهر آن که بیماری اندر تن همچون دشمنی بیگانه است و طبیعت همچون پادشاه ولایت و هرگاه که میان دو لشکر مخالف جنگ سخت شود نشانههای سختی جنگ در ولایت پدید آید چون نعرهی مبارزان و غبار و چکیدن خون و مانند آن و هرگاه که این نشانههای پدید آید در حال ظفر گروهی و هزیمت دیگر گروه ظاهر گردد و از دو بیرون نباشد یا پادشاه ولایت به یک باره ظفر یابد و دشمن بیگانه را به یک باره دور کند یا دشمن به یکبار ظفر یابد و والی (فرماندار) را از ولایت بیرون کند یا چنان باشد که پادشاه ولایت یک باره دست یابد و دشمن را لختی دور کند و دشمن بار دوم و سوم رجعت کند و به آخر هزیمت شود و یا چنان باشد که دشمن بر پادشاه ولایت یک باره دست یابد و لختی ولایت بگیرد و پادشاه بار دوم و سوم جهد کند و به آخر هزیمت شود و ولایت به دشمن باز گذارد طبیعت بیمار با مادهی بیماری هم بر این سان کوشد و حال از دو بیرون نباشد یا طبیعت قوی باشد و بیماری را به یک باره از اعضای رئیسه و از همه تن دفع کند این را بحران تمام گویند یا طبیعت قوی نباشد و بیماری از دل و از اعضای رئیسه دور کند و از اعضای دیگر و از اطراف دور نتواند کرد این را بحران انتقال گویند و مثال این همچون پادشاهی بود که شهر نگاه دارد و نواحی به دشمن باز گذارد و بحران انتقال بسیار گونه باشد بیشتری به یرقان و آماس و خراج و بثرهها باشد و بسیار باشد که بحران انتقال بسیار گونه باشد بیشتری به یرقان و آماس و خراج و بثرهها باشد و بسیار باشد که بحران انتقال به دبیله و طاعون و نمله و نار (آتش) فارسی و آبله و خوره و خناق و گَر (گَری) و بریون (گال زفرنگی) و بهق و برص و غدد و سرطان و دوالی و داء الفیل و لقوه و تشنج و درد پشت و درد سورین و درد زانو باشد و بیماری بدان زایل شود و بسیار باشد که نشانی پدید آید که معلوم گردد که ماده به عضوی میل خواهد کرد و در آن عضو مضرتی بزرگ خواهد بود چون آن نشان پدید آید قوت آن عضو نگاه باید داشت و ماده را به جانبی دیگر باز باید گردانید و طریق باز گردانیدن ماده از عضوی به عضوی اندر باب دوم از گفتار نخستین از بخش دوم از کتاب سوم یاد کرده آمده است و توقع (چشم داشت) بحران تمام از قوت قوی و خلط گرم و رقیق باید کرد و اگر قوت قوی نباشد و خلط غلیظ باشد بحران انتقال توقع باید کرد و هرگاه که مادهی رقیق باشد بحران به عرق باشد و اگر بدان رقیقی نباشد لکن گرم باشد بحران به
ص: 715
رعاف کند (خون دماغ) یا به ادرار بول (بول زیاد) یا به اسهال یا به قی و بحران بیماریهای سرد به مخاط باشد (ریزش مخاط زیاد از سر) باشد و به رمص (شورهی چشم) و به آب که از چشم آید و زرداب که از گوش بپالاید و بحران بیماریهای سینه به نفث (اخلاط زیاد از سینه ریختن از راه دهان) باشد و گشادن خون از بواسیر و بسیار بیماریهای بحران نیک باشند کسی را که
(ص 215)
عادت بوده باشد و بهترین و تمامترین بحرانها رعاف باشد پس اسهال پس قی پس ادرار بول
باب دوم اندر شناختن وقت بحران و نیکی و بدی آن اندر باب نهم از گفتار نخستین از کتاب دوم یاد کرده آمده است
که همهی بیماریها را چهار حال است و هر حالی را وقتی است معلوم نخستین حال (احساس در هم شکستگی و ناراحتی دوم حال تزاید) پدید آمدن بیماری است و طبیبان وقت تزاید گویند و سوم حال به غایت رسیدن بیماری است و طبیبان (آن را) وقت انتها گویند چهارم حال نخصان بیماری است و طبیبان (آن را) وقت انحطاط گویند و بحران تمام جز در وقت انتها نباشد و اما مرگ هم در وقت ابتدا و هم در وقت تزاید و هم در وقت انتها باشد و هرگز در وقت انحطاط نه بحران باشد و نه مرگ و هر بحرانی که پیش از وقت انتها باشد یا ناقص باشد یا بد باشد چنان که پس از این یاد کرده آید و آنچه در ابتدای بیماری باشد هلاک کند و آنچه در وقت تزاید باشد اگر بحرانی نیک باشد ناقص باشد و اگر بد باشد بیمار اندر آن بحران سخت بد حال و بیآرام باشد و آنچه در وقت انتها باشد تمام باشد و از دو بیرون نباشد یا مادهی بیماری به غایت پختگی رسیده باشد و طبیعت بر وی دست یافته باشد و اندر حرکت آمده و یک بار دفع کند یا مادهی بیماری به غایت قوت رسیده باشد و طبیعت را زبون گرفته و به یک باره بر طبیعت قعر کند و بیمار هلاک شود و بباید دانست که هر گاه که حرکت بحران اندر روزهایی بود که عادت رفته است که طبیعت اندر آن روزها اندر حرکت آید آن بحران امیدوار باشد و اگر پیش از آن اندر حرکت آید آن بحران
ص: 716
امیدوار نباشد و اگر پیش از آن اندر حرکت آید حرکتی ضروری باشد و نشان آن بود که مادهی بیماری سخت بد است یا سخت بسیار است و طبیعت را گران بار کرده است تا او را به اضطراب آورده است و از بهر این است که هرگاه که نشانههای بحران نشانی دهد بر آن که بحران مثلًا روز چهاردهم خواهد بود از بهر آن که مادهی بیماری طبیعت را به اضطراب آورده باشد و هم بدین سبب است که اندر این بیماریها با سلامت بحران دیرتر باشد و به وقت خویش باشد و از بهر آن که طبیعت آرمیده باشد و مادهی بیماری او را به اضطراب نمیآرد لا جرم ساکن تواند بود و صبر تواند کرد تا ماده تمام پخته شود و اندر بیماریهای بد زود حرکت کند علی الجمله حرکت بحرانی پیش از وقت انتها یا به سبب قوت بیماری باشد یا به سبب بیرونی که طبیعت را بیهنگام بجنباند چون خوردن طعامی یا شرابی نه به وقت و نه به اندازهی حاجت و نه اندر خور مزاج بیماری یا عارضی از اعراض نفسانی را هم آن قوت باشد که بحران را بجنباند و هم آن که جهت حرکت آن را بگرداند چنان که اگر بیمار از کاری بترسد بحران به اسهال باز گردد یا به قی یا به ادرار بول و اگر شاد شود بحران به عرق باز گردد و بباید دانست که نه اندر وقت گساریدن تب بحران باشد و نه اندر آن وقت که قوت تب شکسته شده باشد مگر به نادر و اندر وقت گساریدن تب نادرتر باشد عرکاقانیسم در روزگار خویش دو بار دیده است و جالینوس یک بار و اندر روز ششم بحران نیک کمتر باشد پس اگر اتفاق افتد که اندر این روز بحرانی باشد غلط را آن جا باشد که ابتدای بیماری نگاه نداشته باشند و این روز نخستین درست هفتم باشد و هرگاه که اندر روزی که اندر وی بحرانی نیک چشم دارند علامتی پدید آید سخت بد باشد و نشان مرگ باشد و بسیار باشد که بیماری اندر اول سخت مضطرب باشد پس ساکن گردد و بسیار باشد که اندر اول ساکن باشد پس مضطرب شود.
باب سوم اندر شناختن روزهای بحران
روزگار بیماری بعضی روزهای بحران باشد و آن را الایام الباحوریه گویند و بعضی روزهایی باشد که خبر دهد که بحران خواهد بود و کدام روز خواهد بود و آن را الایام الانذار گوین و بعضی روزها باشد که اندر میان این روزها گذرد آن را ایام واقفه فی مابینهما گویند
ص: 717
فاما روزهای بحران بعضی روزهایی باشد که در وی بحرانهایی نیک باشد و بعضی روزهایی باشد که در وی بحران بد باشد و ایام الانذار نیز بعضی خبر از روز بحران نیک دهند و بعضی خبر از روز بحران بد دهند و اما روزهای بحران بعضی روزهایی باشد که در وی بحرانهای نیک باشد و بعضی روزهایی باشد که در وی بحران بد باشد و ایام الانذار نیز بعضی خبر از روز بحران نیک دهند و بعضی خبر از روز بحران بد دهند و روزها که در وی بحرانها باشد نیک باید تمام یا ناقص جمله بیست و پنج روز است روز سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم و شانزده و هفدهم و نوزدهم و بیستم و بیست و یکم و بیست و چهارم و بیست و هفتم و بیست و هشتم و سی و یکم و سی و چهارم و سی و هفتم و چهلم و گروهی روز نخستین را و روز دوم را از جملهی روزهای بحران شمردهاند از بهر آن که همهی تغیر حالهای بیماریها را بحران نام کردهاند و از بهر آن که حال تب یک روزه که به تازی حمایوم گویند روز نخست یا روز دوم بگردد و بیماری بگذرد گذشتن آن را هم از روزهای بحران شمردهاند و گفتهاند پس از چهل روز بیماری را بحران نباشد لکن به تحلیل گذرد با آن که بقراط میگوید اندر شصت و اندر هفتاد و اندر صد و بیست بحران باشد و میگوید بحران بیماریهای کودکان پس از چهل روز باشد از بهر آن که روز چهلم در بیماریهای مزمن روز بحران نخستین است و در بیماریهای حاده روز بحران باز پسین و آن که از پس چهل روز بحران نکند از پس هفت ماه چشم باید داشت و آنچه از پس هفت ماه نکند از پس هفت سال باید داشت و اگر سخت مزمن باشد از پس چهارده سال بحران کند از پس آن که در چهارده سالگی حالهای مردم بگردد گردیدنی تمام خاصه حال زنان که ایشان در این وقت حیض بینند و اخلاط فاسد از تن ایشان بدان پاک شود و آنچه در این وقت بحران کند از آن بیماری خلاص کمتر باشد و بباید دانست که بهترین روزهای بحران روز هفتم است از بهر آن که بیشتری بحرانها که اندر این روز باشد تمام و بیخطر و با استفراغ باشد و همیشه روز چهارم از روز هفتم خبر دهد به تغییری ظاهر که در دلیل پدید آید یا اندر نفث یا اندر اجابت طبع یا به حالی که در فهم و حس و بینایی و بیماری پدید آید و هرگاه که این حالها که روز چهارم پدید آید نیک باشد بحران روز هفتم نیک باشد و کم اتفاق افتد که بیمار روز
ص: 718
هفتم بمیرد و گروهی گفتهاند اگر چه حالهای روز چهارم بد نباشد و این خاصیت روز هفتم را است از جملهی روزهای بحران و بیشتر آن باشد که اگر حالهای روز چهارم بد بوده باشد بیمار از پس هفتم روز دیگر میمیرد از روزهای بحران و نادر باشد که روز هفتم میرد و بسیار باشد که روز چهارم حالی پدید آید و بیمار روز ششم میرد و هر استفراغی که روز هفتم باشد بیمار از آن راحت یابد و بسیار باشد که روز چهارم حالهای خوب پدید آید و بیمار روز ششم بحران زودتر حرکت کند لکن اگر چه حالهای روز چهارم خوب بوده باشد از بهر آن که بحران روز ششم آید بحرانی باشد با خطر و با اضطراب عظیم و اگر استفراغی کند با غشی و با سقوط قوت باشد و نبض بماند و اگر در خواب شود خوابی بود که با سکته ماند و حس آوازها باطل گردد بدان ماند که روز ششم ضد روز هفتم است و هر بحرانی که روز ششم باشد ناقص بود و نکس افتد (بیماری شدت یابد) و جالینوس روز هفتم را به پادشاهی رحیم ماننده کرده است که اگر رعیت را بر وی حقی واجب گردد آن حق زودتر و تمامتر گذارد و اگر گناهی کنند عقوبت نکند و اگر ملامتی و اذی کند (تنبیه و تهدیب) هر چه سببتر و آسان کند و روز ششم را به پادشاهی
(ص 216)
ظالم بیرحمت ماننده کرد است که اگر رعیت را بر وی حقی واجب گردد غضب کند و بر گناه اندک عقوبت سخت کند و از وجهی دیگر بدی بحران روز ششم را سببی هست و آن آن است که اندر بیماریهای صعب بیمار روز دوم شکستهتر از روز نخست باشد و روز چهارم شکستهتر از روز دوم باشد و نوبتهای تب روز جفت قویتر باشد و این بیماریها از جملهی بیماریهای مزمنه باشد لکن به سبب صعبی بیماری و بدی ماده همچون بیماری حاده نماید و حرکتهای آن زودتر باشد و بسیار باشد که روز دوم یا چهارم بمیرند لکن بیشتر روز ششم میرند از بهر آن که روز دوم هنوز قوت بر جای باشد و روز چهارم نیز لختی مانده باشد روز ششم ضعیف شده باشد با علت باز نتواند کوشید و با صعبی نوبت تب پای نتواند داشت و روز هشتم و روز دهم به روز ششم نزدیک است و اندر این هر دو روز بحران به نادر بود و آنچه بود سخت ظاهر نباشد لکن باشد یا ناقص باشد و بر آن
ص: 719
اعتماد نتوان کرد و هیچ روز نیست که از بحران این دو روز خبر دهد چنان که روز چهارم از بحران روز هفتم خبر دهد و روز دوازدهم و شانزدهم و نوزدهم بدین هر دو نزدیک است و روز چهاردهم اندر فضیلت و قوت به روز هفتم نزدیک است و فرودتر از روز چهاردهم اندر درجهی فضیلت روز دهم است پس یازدهم پس بیستم و فرودتر از این سه روز که یاد کرده آمد روز هفدهم هست و روز پنجم و فرودتر از آن روز چهارم و فرودتر از روز چهارم روز سوم و هجدهم است و اندر روز بیست و یکم بحرانها بسیار باشد و هجدهم از آن خبر دهد لکن قوت بحران این روز کمتر از قوت بحران روز بیستم باشد همچنان که قوت بحران روز بیست و هشتم بسیار کمتر از قوت بحران بیست و هفتم و (در) روز سی و چهارم هم از روزهای بحران است و بحران او را قوتی باشد لکن بحران روز چهلم قویتر از بحران او باشد و روزها که به درجهی بسیار زودتر از این روزها است که یاد کرده آمد روز بیست و چهارم است و روز سی و یکم و فرودتر از این هر دو روز سی و هفتم است و این روز نزدیک است به روزها که در وی بحران نباشد و از روز بیستم تا تمام چهل روز دوازده روز است که در وی بحران نباشد و آن روز بیست و دوم است و بیست و سوم و بیست و پنجم و بیست و ششم و بیست و نهم و سی ام و سی و دوم و سی و سوم و سی و پنجم و سی و ششم و سی و هشتم و سی و نهم و بباید دانست که بحرانها را حرکتهای ضعیف و قوی تا روز چهاردهم باشد و از پس چهاردهم تا روز بیستم هم بدان نزدیک است و روزها که از پس روز بیستم باشد قوت هر روزی که پستر باشد به تدریج کمتر میشود تا تمامت چهل روز مقصود ابن سخن آن است که بحرانهای صعب تا روز بیستم باشد و آنچه از پس روز بیستم باشد ساکنتر و آهستهتر باشد و بقراط از روزها که از پس چهل روز باشد هیچ روزی را بحران نشمرده است جز روز شصتم و هشتادم و صد و بیستم از بهر آن که قوت بحرانهای بیست گانی تا صد و بیست روز باشد لکن کمتر اتفاق افتد و نادر باشد و حرکت آن قوی نباشد و این مشجر ساخته آمد تا ترتیب و قوت روزهای بحرانی بر خوانندهی این کتاب زود ظاهر گردد ان شاء الله تعالی المشجر فی البحرانات (ستونهای نمایان گر روزهای بحران)
ص: 720
روز نخستین روز دوم روز سوم بسیار باشد بیماریها و تبها که به غایت گرمی بود اندر این روزها بحران کند روز چهارم روز بحران است و خبر دهنده است از بحران روز ششم و هفتم و این چنان باشد که اگر نشانههایی که روز چهارم پدید آید بد باشد تمامی از روز ششم باشد و اگر نشانهها خوب بود و تمامی روز هفتم بود روز پنجم اندر این روز بحران نیک پدیدار بود روز ششم اندر این روز بحرانهای نیک نادر بود و اگر اتفاق افتد که بحران نیک باشد با رنج و با خطر باشد و نکس کند (بازگشت بیماری) روز هفتم روز بحران است ضد روز ششم است از بحر آن که در وی بحرانهای نیک و تمام و بی رنج باشد روز هشتم روزی است روز بحران نیست و اگر به نادر بحرانی کند نیک نباشد روز نهم روز بحران است روز دهم همچون روز سوم و روز پنجم است و خبر دهنده است از روز یازدهم خاصه چهارم خبر دهنده است از روز ششم و هفتم روز یازدهم همچون روز سوم است و چون پنجم و نهم است و خبر دهنده است از روز چهاردهم روز دوازدهم همچون روز هشتم است روز سیزدهم درجهی او میانه است نه از جملهی روزهای بحران است که طبیب چشم دارد که بحران کند و نه از جملهی روزهایی است که در وی بحران نباشد روز چهاردهم روز بحران است از پس روز هفتم هیچ روزی قویتر از این روز نیست روز پانزدهم اندر این روز بحران کم بود و آنچه بود بحران نیک نباشد روز شانزدهم اندر این روز بحران کم بود و حکم او حکم روز دهم است روز هفدهم روز بحران است و حکم او چون حکم روز نهم است و از بیست و یکم خبر دهد روز هجدهم اندر این روز بحران کمتر باشد از آن که در هفدهم و آنچه باشد نیک نباشد روز نوزدهم اندر این روز بحران کمتر باشد و اگر باشد بد باشد روز بیستم روز بحران است و از چهاردهم گذشته هیچ روزی قویتر از وی نیست روز بیست و یکم روز بحران است لکن اندر بیستم بیشتر از آن باشد که اندر این روز، روز بیست و دوم روز بحران نیست روز بیست و سوم روز بحران نیست روز بیست و چهارم روز بحران است و از پس بیستم هیچ روزی به قوت این روز نیست روز بیست و پنجم روز بحران نیست روز بیست و ششم روز بحران نیست روز بیست و هفتم روز بحران است و از بیست و چهارم گذشته هیچ روزی به قوت این روز نیست روز بیست و هشتم روز بحران است روز بیست و نهم روز بحران نیست روز سی ام روز بحران نیست روز سی و یکم روز بحران است روز سی و دوم روز بحران است روز سی و سوم روز بحران نیست روز سی و چهارم روز بحران است روز سی و پنجم روز بحران نیست روز سی و ششم روز بحران است و (نیست ن. خ) روز سی و هفتم روز بحران است روز سی و هشتم روز بحران نیست روز سی و نهم روز بحران نیست روز چهلم روز بحران است و هر بحرانی که پس از این روز باشد ضعیف باشد
ص: 722
(ص 217)
بباید دانست که بحرانها بعضی چهارگانی است و بعضی هفتگانی و بعضی بیستگانی و بعضی بحرانها هر چهار روزی بود و بعضی هر هفت روزی و بعضی هر بیست روزی اما قوت بحرانهای چهار گانی تا روز بیستم قویتر باشد و از پس بیستم قوت آن ضعیف شود لکن از آن بیرون نشود که از جملهی روزهای خبر دهنده باشد و قوت بحرانهای هفت گانی تا چهل روز باشد و از پس چهل روز آن نیز ضعیف شود و قوت بحرانهای بیستگانی تا صد و بیست روز بود و از پس صد و بیست روز یا از پس هفت ماه باشد یا از پس هفت سال یا از پس چهارده سال یا از پس بیست و یک سال و بحران همهی بیماریهای حاده اندر روزهای تاق (فرد) باشد و بدین سبب است که بحران تب غب را روز یازدهم بیشتر از آن چشم دارند که در چهاردهم و اندر بیشتر بیماریها در تبها همچون عدد روزهای بحران باشد مثلًا هفت دور غب همچون هفت روز نوبت محرقه باشد و اندر بیماریهای مزمنه عدد ماهها و سالها همچون عدد روزها و بیماریهای
ص: 723
حاده باشد مثلًا اندر تب ربع هفت ماه همچون هفت نوبت قب باشد و روزهای خبر دهنده از روزهای بحران بیماریهای حاده باشد و اندر بحران بیماریهای مزمنه نیز تقدیم و تأخیر بسیار افتد همچنان که اندر بحران بیماریهای حاده افتد چنان که اندر باب ششم از این گفتار یاد کرده آمد.
باب چهارم اندر شناختن روزهای خبردهنده از روز بحران
روزهای خبر دهنده از روز بحران روزهایی باشد که در آن روزها اثری از اثرهای دست یافتن طبیعت بر مادهی بیماری یا اثری از اثرهای عاجزی طبیعت جمله اندر گفتار نخستین از این کتاب که کتاب چهارم است یاد کرده آمده است و روزهایی که در وی اثرها پدید آید به تازی ایام الانذار گویند و اندر باب نخستین از این گفتار یاد کرده آمده است که بحران کوشیدن طبیعت است با مادهی بیماری و دست یافتن طبیعت بر آن یا عاجز آمدن طبیعت از پزانیدن مادهی بیماری (و از دست یافتن) و از دفع آن پس ایام الانذار روزهایی باشد که اثر آغاز برخاستن طبیعت به کوشیدن با مادهی بیماری پدید آید و ایام بحران روزهایی باشد که اثر دست یافتن طبیعت و قوت او یا اثر عجز طبیعت و قوت بیماری (بیمار) ظاهر گردد همچنان که هرگاه که دو لشکر مخالف روی به حرب (جنگ) یکدیگر آرند نخست نعرهای برآید و غباری برخیزد پس حرب سخت شود و خونها ریخته گردد و ظفر و حزیمت سپستر پدید آید اندر بیماریها همچنین (است) اندر ایام انذار به سبب کوشیدن طبیعت با مادهی بیماری اثر حرکت طبیعت و اثر حرکت ماده پدید آید و یا استفراغی ناقص آغاز کند یا عرقی اندک یا خیالی پیش چشم پدید میآید یا صداعی یا تنگی نفسی یا تاسهای پدید آید (حال دلشوره داشتن) و تمامت روز بحران بود مثلًا هر گاه که در بیماریهای حاده روز نخست اثر نضج پدید آید تمامت آن روز چهارم باشد و اگر بیماری سخت گرم و سریع الحرکت بود بحران روز سوم بود و اگر آهستهتر بود بحران روز پنجم بود و اگر روز انذار روز چهارم بود و بیماری گرم بود بحران روز هفتم و اگر آهستهتر بود بحران روز نهم بود و روز اگر انذار روز چهارم بود و نشانههای بد پدید آید بحران روز ششم بود و اگر انذار روز هفتم باشد بحران اندر یازدهم باشد یا اندر چهاردهم و زودی و دیری به
ص: 724
حسب گرمی و آهستگی ماده باشد و اگر در روز یازدهم سه حال جمع شود یکی آن که نوبت تب زودتر آغاز کند دوم آن که تب عظیمتر باشد سوم آن که اثرها از اثرهای نضج پدید آید بحران در چهاردهم باشد و گر علامت نضج در چهاردهم پدید آید بحران در روز هفدهم باشد یا در هجدهم یا در بیستم یا در بیست و یکم و بیشتر در بیستم باشد همچنان که روز چهارم انذار به روز هفتم کند و روز یازدهم انذار به روز چهاردهم کند و روز هفدهم انذار به روز بیستم یا بیست و یکم و روز هجدهم انذار به روز بیست و یکم کند و بسیار باشد که اثر نضج که در هفدهم پدید آید ضعیف باشد بحران از بیستم اندر گذرد و به چهل روز رسد و روز بیستم انذار به روز چهلم کند و اما روزها که اندر میان افتد چون روز سوم است که به روز پنجم انذار کند و هرگاه که نشانیها که در روز سوم پدید آید ناقص باشد بحران به ششم افتد و روز پنجم به روز نهم انذار کند و اگر نشانههای روز پنجم بد باشد بحران روز هشتم کند و اگر روز دگر انذار هم آن نشانهها که روز انذار بوده باشد همیباشد نشان گرمی و زودی حرکت بیماری بود.
باب پنجم اندر شناختن دورههای بحران
دورههای بحرانهای اصلی اندر روزهایی باشد که هر چند عدد آن مضاعف شود اخر از روزهای بحرانی بیرون نباشد و دورههای اصلی سه است یکی دور چهارگانی است و دوم دور هفتمگانی و سوم دور بیستگانی و بیست گانی.
اما حساب مضاعف شدن دورهها یعنی پیوستن دورهها به یکدیگر بر دو وجه باشد یکی پیوستن اتصالی و دوم پیوستن انفصالی و پیوستن اتصالی چنان باشد که اندر میان دو دور یک روز مشترک باشد یعنی یک نیمهی آن روز از حساب دور نخستین و دگر نیمه از حساب دور دوم و اندر دورههای چهار گانی روز مشترک روز چهارم باشد که آخر دور نخستین است و آغاز دور دوم باشد و چون روزهای چهارم آغاز دور دوم باشد آخر آن روز هفتم باشد از بهر آن که چون روز آغاز را با روزهای دور دوم بشماریم روز چهارم که تمامت دور است روز هفتم باشد و دور سوم از دور دوم منفصل باشد یعنی جدا باشد و پیوستن
ص: 725
این دور بر سبیل اشتراک نباشد یعنی روز هفتم میان دور دوم و سوم مشترک نباشد بدین سبب بحران سوم روز یازدهم از بهر آن که آغاز دور سوم روز هشتم باشد و روز چهارم از وی روز یازدهم باشد پیوستن انتصالی بر این گونه بود و پیوستن دور چهارم به دور سوم پیوستن اتصالی باشد و روز یازدهم میان هر دو مشترک باشد بدین سبب بحران در چهاردهم باشد از بهر آن که چهاردهم چهارم باشد از یازدهم و هرگاه که پیوستن دور پنجم به روز چهارم اتصالی باشد بحران در هفدهم باشد از بحر آن که هفدهم چهارم باشد از چهاردهم و اگر پیوستن انفصالی باشد بحران در هجدهم باشد و هرگاه که پیوستن دور ششم به دور پنجم اتصالی باشد بحران اندر بیستم باشد از بهر آنکه روز چهارم از روز هفدهم روز بیستم باشد و اگر انفصالی باشد بحران در بست و یکم باشد و پیوستن دور هفتم به دور ششم انفصالی باشد و بحران اندر بیست و چهارم باشد و پیوستن دور هشتم به دور هفتم اتصالی باشد و بحران اندر بیست و هفتم باشد و دور نهم از بیست و هفتم تا سی و یکم انفصالی باشد و دور دهم از سی و یکم تا سی و چهارم اتصالی باشد و هفتم. و دور یازدهم از سی و چهارم تا سی و هفتم اتصالی باشد و دور دوازدهم از سی و هفتم تا چهلم اتصالی باشد.
و اما بحرانهای هفت گانی را بباید دانست که هفت نخستین از هفت دوم منفصل باشد و بدین سبب بحران نخستین روز هفتم باشد و بحران دوم چهاردهم باشد و هفت سوم به هفت دوم متصل باشد و بحران روز بیستم باشد از بهر آن که روز چهاردهم میان بحران دوم و سوم مشترک است بدین سبب در هر بیست روزی سه دور افتد نخستین و دوم متصل و سوم بار و دوم منفصل با تمام و تا هشتاد و تا صد و بیست همچنین و بباید دانست که بحرانها بر گردش ماه قسمت کردهاند از بهر آن که هر کاری که زودتر متغیر شود و زود حرکت کند به ماه منصوب کنند و نیز ماه را شرکتی است اندر دلالت بر کارها که به حرکت ستارگان دیگر منصوب است از بهر آن که ماه بدین عالم نزدیکتر از دیگر ستارگان است و اثرهای ماه بیشتر آن وقت پدید آید که ماه از نقطهی اجتماع تا چهل و پنج
(ص 218)
ص: 726
درجه دور شود یا نود درجه یا صد هشتاد درجه اما دور چهل و پنج درجه نیمهی تربیع باشد از بهر آن که جملهی فلک را به سیصد و شصت درجه قسمت کردهاند و چهل و پنج درجه هشت یک فلک باشد و نود درجه تربیع تمام باشد از بهر آن که نود درجه چهار یک فلک باشد و صد و بیست و پنج درجه تربیع و نیمهی تربیع باشد و صد و هشتاد درجه مقابله باشد از بهر آن که نیمهی فلک باشد و اندر برابر نقطهی اجتماع باشد و بباید دانست که نیمهی تربیع روز چهارم باشد و اثر آن سخت قوی نباشد و تربیع تمام روز هفتم باشد و اثر آن قوی باشد و تربیع و نیمهی تربیع روز یازدهم باشد و اثر آن ضعیفتر از اثر روز هفتم باشد و مقابله روز چهاردهم باشد و اثر آن قویتر از اثر هفتم باشد و حال ضد آن گردد که بوده باشد و روز هفدهم از موضعه مقابلهی چهل و پنج درجه دور شده باشد و شکل دوری او از نقطهی مقابلهی نیمهی تربیع باشد و از نقطهی اجتماع تربیع و نیمهی تربیع باشد و روز بیستم از نقطهی مقابله به دو درجه دور شده باشد و شکل دوری او از هر دو نقطهی تربیع تمام باشد و روز بیستم و بیست و چهارم از نقطهی مقابلهی صد و سی و پنج درجه دور شده باشد و شکل دوری او از نقطهی اجتماع نیمهی تربیع باشد بدین سبب هر چهار روزی که ماه بدین جایها میرسد و این شکلها پدید میآید اندر کارها که به ماه منصوب باشد اثری و تغییری پدید میآید اگر ماه اندر این روزها به ستارهی سعد پیوسته باشد اثرهایی که پدید آید خوب باشد و اگر به ستارهی نحس پیوسته باشد اثرهای بد پدید آید و از بهر آن که بیماریهای حاده از جملهی کارهایی است که زود بگردد هرگاه که ماه از آن موضع که در آغاز بیماری بوده باشد به درجات نیمهی تربیع یا به درجات تربیع یا به درجات مقابله دور میشود به اندازهی آن تغیر اندر بیماری پدید همیآید چنان که اندر ماه به سبب نزدیکی و دوری او از آفتاب تغیر پدید همیآید و نور او همیافزاید و میکاهد اگر بیماری سخت گرم باشد بحران اندر نیمهی تربیع کند و اگر آهستهتر بود اندر تربیع تمام کند یا در مقابله و این را بیانی دیگر هست و آن آن است که گردش ماه اندر فلک که بروج که اندر بیست و نه روز و سه یک روزی تمام شود یعنی بدین مدت بدان نقطه باز رسد که از وی حرکت کرده باشد و چون ایام اجتماع از این مدت بیافکنند بیست و شش روز و نیم بماند و ایام اجتماع دو روز و نیم و سه یک روزی را گویند که ماه ناپیدا شود اندر نور آفتاب
ص: 727
اگر مدت بیست و شش روز و نیم را که ماه (را) میتوان دید و بیست و نه روز و سه یک روزی را که مدت گردش ماه است اندر فلک که بروج هر دو جدا جدا هفته هفته قسمت کنند هفتههای مدت گردش ماه اندر فلک بروج درازتر از هفتههای روزگار دیدن ماه باشد و چون روزگار دیدن ماه باشد و چون روزگار دیدن ماه به چهار هفته قسمت کنند هر هفتهای شش روز و نیم و هشت یک روزی باشد و سه هفته بیست روز باشد که یک هشت یک روزی از این روی بحران به روز بیستم اولاتر از آن باشد که روز بیست و یکم و اندر بیماریهای گران که آن را الامراض المزمنة گویند بحرانها به قیاس با گردش آفتاب باشد و آنچه مزمنتر باشد بحران آن به قیاس با گردش زحل باشد چهارده سال همچون چهارده روز باشد از بهر آن که آفتاب صد و هشتاد درجه که نیمهی فلک است شش ماه رود و زحل به چهارده سال و ماه به چهارده روز رود و قیاس بحرانهای چهار گانی که یاد کرده آمده است با گردش آفتاب هم بر این مثال باشد و بباید دانست که میان طبیبان اندر روزهای بحران تا به چهارده روز هیچ خلافی نیست و از پس چهارده روز خلاف کردهاند بقراط میگوید روز هفدهم روز بحران است و خبر دهنده است به بحران بیستم و ارکاقانیسم و دیگران میگویند روز هجدهم روز بحران است و خبر دهنده است به بحران بیست و یکم از بهر آن که وی روزهای بحران هفت گانی هفت هفت تمام شمرده است و همچنین روز بیست و هشتم را بر بیست و هفتم فضل داده است و سی و دوم را بر سی و یکم و سی و پنجم را بر سی و چهارم و چهل و دوم را بر چهلم فضل داده است و گروهی چهل و پنجم را و چهل و هشتم را از جملهی روزهای بحران شمردهاند و بقراط آنچه به تجربت یافته است از مقالت نخستین از اپیدیمیا یاد کرده است و میگوید اندر وبایی که به سبب تغیر هوا افتاده بود همهی بیماران را بحران روز هفدهم (صحیحتر هفتم است) کرد بعضی را روز ششم بحران کرد و شش روز تب رها کرد پس نکس افتاد و پنج روز دیگر تب آمد و روز هفدهم بحران تمام کرد و بعضی را بحران نخستین روز هفتم کرد و هفت روز تب را رها کرد پس نکس افتاد و سه روز دیگر تب آمد و روز سوم که روز هفدهم بود بحران کرد و بعضی را بحران نخستین روز پنجم کرد و هفت روز تب را رها کرد و پس نکس افتاد و سه روز دیگر تب آمد و باز یک روز رها کرد و دیگر روز باز تب آمد و بحران تب کرد جمله هفده روز بود
ص: 728
و بعضی را بحران نخستین روز ششم کرد و شش روز تب رها کرد پس نکس افتاد و سه روز تب آمد پس یک روز رها کرد و دیگر روز که روز هفدهم بود تب آمد و بحران کرد و این تبها همه محرقه بود پس به تجربه معلوم شد که روز بحران راستینی روز هفدهم است و اندر بحران روز بیستم میگوید بعضی بیماران را روز هفتم بحران کرد و نه روز تب رها کرد پس نکس افتاد و روز چهارم که روز بیستم بود بحران کرد و بعضی را همچنین روز هفتم که روز بیستم بود بحران کرد و شش روز تب رها کرد پس نکس کرد و روز هفتم که روز بیستم بود بحران کرد و بعضی را روز یازدهم بحران کرد و روز چهاردهم نکس افتاد و روز بیستم بحران کرد و میگوید هر بیماری را که روز بیستم لرز آمد روز چهلم بحران کرد و میگوید اگر روز هجدهم اولاتر از روز هفدهم بودی واجب کردی که روزها که از طبقهی هجدهم است قویتر بودی و روزها که از طبقهی هفدهم است ضعیفتر بودی و بقراط روز هفدهم را با روز هجدهم قیاس کرده است و روز بیستم را با روز بیست و یکم و بیست و چهارم با بیست و پنجم و بیست و هفتم را با بیست و هشتم و سی و یکم را با سی و دوم و سی و چهارم را با سی و پنجم و چهل را با چهل و دوم این همه با یکدیگر قیاس کرده است و تجربهها که دیده است حکایت کرده است چنان که اندر این باب یاد کرده آمده است و میگوید بدین تجربتها پدید آمد که روز هفدهم اولاتر است و بحران او درستتر از روز هجدهم و میگوید زن افقراتیس را روز چهلم اندک مایه قی صفرا افتاد و اندر هشتاد بحران کرد و تب گسسته شد پس روز چهلم و هشتادم از طبقهی هفدهم است و میگوید بیمارانی بودند که بیماری ایشان دراز گشت و بحران اندر صد و بیستم کرد و صد و بیست از دورههای بیست گانی است و بیمارانی دیگر بودند که بحران ایشان در بیست و چهارم و بیست و هفتم و سی و چهارم افتاد و همه تمام بود و میگوید اگر دورههای هفتگانی هفت هفت تمام بودی واجب کردی که دور بحران روز چهل و دوم و هشتاد و چهارم بودی نه چهلم و هشتادم پس پدید آمد که روزها که از طبقهی هفدهم است قویتر است و با آن که روز هفدهم را و روزها را که از طبقهی او و مناسب او است به تجربه بیافت و حکایت کرد روز هجدهم با روزها که از نسخهی اوست و حکایت بکرد روز هجدهم را و روزها که از طبقهی اوست نیافت و حکایت نکرد از بهر آن که اندر روزها که از طبقهی هجدهم باشد
ص: 729
بحرانی که از وی حکایت شاید کردن بدو هیچ بیماری
(ص 219)
ندید که در روزی از روزهایی که از طبقهی هجدهم باشد از بیماری خلاص یافت یا فرمان یافت مگر یک زن را که در روزی از آن روزها فرمان یافت و بسیار بیماران دید که اندر روزها که در طبقهی هفدهم باشد از بیماری خلاص یافتند و بسیار دید که در هفدهم و در روزهایی که از طبقهی اوست چون بیست و چهارم و بیست و هفتم و سی و یکم و هشتادم و صد و بیستم فرمان یافتند و اندر چهاردهم و هفتم نیز دید که فرمان یافتند و بباید دانست که بسیار باشد که نکس در روز بحران افتد و حرکتهای آن بیماری به نکس باز آمده باشد اندر روزهای بحران باشد و اندر روز بحران زایل شود و هر دوری از آن دورههای بیماری حاده باشد که حادث همیشود یعنی پدید همیآید لکن به سبب پیوستگی دورهها به یکدیگر بیماری دراز گردد و ناآزمودگان اندر غلط افتند و پندارند که بیماری مزمن است مثال آن بیماری اندر یازدهم بحران ناقص کند و اندر چهاردهم نکس افتد و اندر بیستم بحرانی دیگر کند هم ناقص و اندر بیست و هفتم نکس افتد و اندر چهلم بحران کند و بیماری حاده باشد.
باب ششم اندر شناختن بحرانها که از وقت خویش بگردد
پیشتر یا پستر افتد سببها که بحران از روزهای بحرانی بگرداند پیشتر یا پستر افکند چهار نوع است یکی حال گرمی و تیزی بیماری و آهستگی آن دوم حال تن بیمار و قوت و ضعف او سوم سببهای عارضی و بیرونی چون طعام و شراب بی وقت و ناموافق چهارم اعراض نفسانی اگر قوت تن بر جای باشد و سببهای دیگر سخت قوی نباشد بحران به وقت خویش کند و پیشتر و پستر نیفتد و روزها را که بحرانها بی وقت اندر او آید الایام و الواقعة فی الوسط گویند و آن روز سوم است و پنجم و ششم و نهم و سیزدهم اما بحران روز چهارم هرگاه که از وقت خویش بگردد یا روز سوم آید یا روز پنجم آید و هرگاه که بحران روز نهم از وقت خویش بگردد روز هفتم آید یا روز دهم و از این روزها که آن را الایام الواقعه فی الوسط گویند روز نهم قویتر است پس پنجم پس سوم و روز سیزدهم
ص: 730
ضعیف است و روز ششم نیز بحران باشد لکن بد باشد چنان که در باب گذشته یاد کرده آمده است و هرگاه که بیماری سلیم و بی خطر باشد و عارضی پیش آید بحران را از وقت باز پستر افکند بیماری دراز شود و بسیار باشد که بیماری بی خطر باشد لکن اندر بیمار حالهای بیمناک پدید آید اگر در آن بیماری عارضی قوی پیش آید که بحران را از وقت خویش بگرداند عاقبت آن بد باشد و بیمار هلاک شود و بسیار باشد که اندر بیماریهای با سلامت (بیماری که دوران نقاحت را میگذراند) عارضههای قوی پیش آید و بیماری خطرناک شود و بکشد از بهر آن که عارض قوی تن درست را بیمار کند چه عجب اگر بیمار را هلاک کند،
باب هفتم از گفتار سوم اندر آن که بحران هر بیماری کی و چگونه باشد
مدت بیماریهای گرم هفت روز بود و روز هفتم بحران باشد و آنچه بدان گرمی نباشد مدت آن چهارده روز باشد و به بحران روز چهاردهم زایل شود و آنچه آهستهتر باشد مدت آن بیست روز باشد یا چهل روز و هرگاه که نوبتهای تب محرقه اندر روزهای جفت گرمتر شود بد باشد و بسیار باشد که روز ششم هلاک شود و روز چهارم از آن خبر دهد و حالی از حالهای بد پدید آید چون عرق سرد و غیر آن و بحران سرسام گرم و مانند آن بیشتر اندر یازدهم باشد از بهر آن که پس از روز سوم و چهارم قوی گردد و بحران به هفت روز کند و حد بحران بیماریهای تابستانی مزمن آن است که اندر تابستان زایل شود و زمستان مزمن اندر تابستان زایل شود چنان که حد بحرانهای بیمارهای گرم که آن است که اندر چهارده روز بگذرد و بباید دانست که بحران تبهای محرقه و غب یا به عرق باشد یا به قی یا به اسهال و بحران محرقهی خالص به رعاف باشد و بحران سرسام بیشتر به عرق باشد یا به رعاف و بحران بلغمی تب چهارم یا به عرق باشد یا به اسهال و آماس جگر اگر اندر جانب مقعر باشد بحران به عرق کند یا به قی یا به اسهال و گر در جانب محدب باشد یا به عرق باشد یا به ادرار بول و بحران بیماریهای سر بیشتر به مخاط باشد یا به دمعه یا به رمص و بحران بیماریهای سینه به نفث باشد.
ص: 731
باب هشتم از گفتار سوم اندر شناختن روزهای بحرانها که مشکل گردد
بسیار باشد که نشانههای بحران سه روز پیوسته باشد یعنی بحران اندر (سه) روز تمام شود و بعضی طبیبان گفتهاند نگاه باید کرد تا نشانههای بحران اندر کدام روز بیشتر و قویتر است و آن روز را روز بحران باید شمرد و بعضی گفتهاند که روز میانین را روز بحران باید شمرد به شرط آن که نشانههای بحران روز میانین قویتر باشد و نیز بنگرند تا از جملهی این سه روز کدام روز است که روز بحرانی است آن روز را روز بحران باید شمرد مثال آن شب هفتم عرق عرق کند و روز هفتم و هشتم اندر عرق باشد روز بحران روز هفتم را شمرند اگرچه تب روز هشتم زایل شود و اگر عرق روز سیزدهم آغاز کند و آن روز و دگر روز که چهاردهم است اندر عرق باشد و تب روز چهاردهم زایل شود روز بحران روز چهاردهم شمرند از بهر دو چیز را یکی آن که روز چهاردهم قویتر از سیزدهم است و دوم آن که اندر وی دو چیز حاصل است یکی عرق و دوم گساریدن تب و بباید دانست که روزهای خبر دهنده که ایام انذار گویند روز بحران نتوان شناخت و این چنان باشد که بنگرند اگر روز چهارم انذار کرده باشد یعنی خبر داده باشد حکم کنند که بحران روز هفتم را است و اگر روز یازدهم انذار کرده باشد حکم کنند که بحران روز چهاردهم است و بباید دانست که هرگاه که قوت قوی باشد و طبیعت بر علت چیره باشد بحرانها به نظام و به وقت خویش باشد و هرگاه که قوت ضعیف باشد یا سببی از سببها که در باب ششم یاد کرده آمده است پیش آید طبیعت را از حرکت با نظام باز دارد و بحرانها از وقت خویش بگرداند و چون طبیب را به تجربه معلوم شده باشد که روز بحران درست روز هفتم است و روز چهارم از وی خبر دهنده است و چهاردهم مناسب اوست و یازدهم از وی خبر دهد داند که چون هفت روز را به دو بخش کند ساعت نخستین اندر نیمهی روز چهارم افتد و داند که آنچه که روز چهاردهم (چهارم صحیح است) پدید آید از آنچه در روز هفتم خواهد بود خبردهنده است و بخش کردن به هفتهای دوم هم بر این مثال باشد و روز بخش کردن روز یازدهم باشد و یازدهم از چهاردهم خبردهنده بدین طریق نزدیک او درست گردد که دور هفتگانی دوری تمام است و داند که هر حالیکه در نیمهی هفته پدید آید گواهی دهد بر آنچه در آخر
ص: 732
هفته خواهد بود از بهر آن که بعد میانهی بعضی دوری میانی از اول و آخر هفته یکسان باشد و بباید دانست که بیماریهای گرم که روز نخست بحران نکند روز چهارم بحران کند و آنچه در چهارم بحران نکند به هفتم بحران کند و آنچه در هفتم بحران نکند اندر یازدهم بحران کند و بیماری که در چهارم بحران نکند لکن تهیع بحران پدید آرد بحران اندر هفتم کند و هم بر این ترتیب میگذرد مثال این هرگاه که در تبهای حاده روز نخستین نشان نضج اندر دلیل (بول) پدید آید و از نشانههای بد چیزی ظاهر نگردد بحران از روز چهاردهم اندر (چهارم صحیح است) نگذرد و اگر روز نخستین نشانههای خطرناک پدید آید بیماری روز چهارم بمیرد و اگر روز چهارم از نشانههای نیک یابد چیزی پدید نیاید اندر روز هفتم بحران کند و دیگر روزها بر این قیاس باید کرد و ممکن نیست که اندر اول درازی بیماری بتوان دانست که درازی بیماری تا چه حد خواهد بود لکن سپستر بتوان دانست و فایدهی شناختن درازی بیماری آن است که معلوم گردد که تدبیر بیماری چگونه باید کرد یعنی شربت و غذا چه و به چه اندازه باید داد و هرگاه که طبیب را حقیقت بیماری معلوم گردد بیرون از آن که بداند که بحران کدام روز خواهد بود بتواند شناخت
(ص 220)
که در روز کدام ساعت خواهد بود و طریق شناختن این آن است که بنگرد در کدام ساعت از روز تب گرمتر میشود و بیمار ضعیفتر میگردد حکم کند که بحران در آن ساعت خواهد بود.
مثلا اگر بیماری را اندر آغاز نوبت تب سرمای سخت پدید آمد و دشخوار گرم شود و رنگ او بگردد و دیر به رنگ باز آید و نبض او صغیر شود و سباتی یعنی غنودنی که نه خواب خوش باشد مانند این نشانی از نشانها پدید آید بداند که مرگ بیمار اندر آغاز نوبت تب خواهد بود و اگر نشانههای بد چون بیهشی و هزیان یعنی سخن پراکنده گفتن و تاسه و ضعف و تاریکی چشم و حرارت به افراط اندر میانهی تب که وقت انتها به غایت رسیدن گرمی تب پدید آید بداند که مرگ او اندر وقت انتهای تب خواهد بود و اگر نشانههای بد چون عرق سرد ناهموار یا بر سر و گردن و سینه و ضعیفی نبض اندر آخر نوبت تب پدید
ص: 733
آید بداند که مرگ او اندر آن وقت خواهد بود در جمله بباید دانست که مردگ بیمار اندر آن ساعت باشد که بیماری و نوبت تب صعبتر گردد.
باب نهم اندر نشانههای علامتهای بحران بر طریق کلی نشانههای بحران
بعضی آن است که بدان نشانهها بتوان دانست که بحران زود خواهد کرد و بعضی آن است که بدان نشانهها بتوان دانست که بیمار اندر بحران است
اما نشانههای نخستین پنج گونه است یکی گرمی و آشفتگی بیماری است و دوم نشانههای پختگی ماده که در بول و براز و نفث پدید آید و سوم نبض عظیم و سریع چهارم زودتر جنبیدن و نوبت تبها که به نوبت آید پنجم ساکن شدن تبی که لازم باشد این همه نشانههایی است که دلیل آن باشد که بحران زود خواهد بود و اگر این نشانهها میانه باشد نشان آن باشد که بحران بس زود نخواهد بود و سخت دیر نخواهد بود و اما نشانها که بدان بتوان دانست که بیمار اندر بحران است بیست و پنج است.
یکی بی آرامی بیمار است و گردیدن اندر بستر و از جای بجستن دوم صداع صعب (سر درد سخت) است و گرم شدن سرد سوم سباط است چهارم بیهشی و سخنهای پراکنده پنجم کندی حاستها و غافلی ششم خیالهای بد پیش چشم آمدن هفتم سر گشتن و به تازی دوّار گویند هشتم آواز دروغین اندر گوش افتادن و به تازی طنین گویند و دوی نیز گویند نهم آب از چشم آمدن بیگریستن دهم سرخی چشم بیدرد یازدهم جنبانیدن فک فرو سویین دوازدهم روی سرخ شدن سیزدهم تنگ شدن نفس ناگاه و درد گردن خاستن چهاردهم عضلههای شکم به سوی سینه کشیدن شدن پانزدهم لب فروسویین اختلاج کردن یعنی جستن و جنبیدن گوشت لب بیاختیار او شانزدهم سوزش معده هفدهم درد پشت هجدهم پیچیدن ناف و آواز کردن بادها اندر شکم نوزدهم لرزهی سخت و به تازی نافض گویند بیستم دشخواری بول بیست و یکم گرفتن طبع بیست و دوم تشنگی صعب بیست و سوم بگردیدن نبض از حال خویش بیست و چهارم دردی در اندامها پدید آید به آن سان که کسی مانده شود بیست و پنجم باز ایستادن استفراغها که عادت بوده باشد چون سرخی (خون) که از بواسیر پالاید و از طریق حیض از بهر آن که نشان آن باشد که ماده میل
ص: 734
به جانبی دگر کرده است و این نشانهها که یاد کرده آمد هر چه اندر شب پدید آید صعبتر از آن باشد که اندر روز از بهر آن که طبیعت چون شب در آید از همهی کارهای خویش باز ایستد و به آرام و پزانیدن علت مشغول گردد و کاری صعب باید تا طبیعت را از آرام خویش و از کارهای خویش باز دارد و بباید دانست که هرگاه که مادهی بیماری خون باشد و میل به سوی بالا دارد بحران بیماری به رعاف باشد و رعاف گشادن خون باشد از بینی و هرگاه که مادهی صفرا باشد بحران به قی بیشتر باشد لکن اگر بیمار پیش چشم خیالهای سرخ ببیند به رعاف باشد و رعاف از این که مردم از وی بترسند مادت بیماریها بد را از بیخ بکند و زود عافیت پدید آید و هر گاه که اندر وقت بحران بی هُشی و درد صعب و سرخی چشم و تپیدن دل و تنگی نفس پدید آید نشان آن باشد که ماده میل به جانب دل یا دماغ کرده است و هرگاه که ماده به سوی ظاهر تن میل کند بیشتر بحرانها به عرق باشد و به دیگر چیزها که در باب نخستین در این گفتار یاد کرده آمده است چون گر و خارش و بریون و آبله و یرقان و بهق و برص و مانند آن بسیار باشد که ماده به جهت بالا میل کند و بحران به رعاف خواهد بود یا به قی لکن چاره نباشد از آنچه ماده بر اعضای شریف گذرد چون اندامهای دم زدن و دماغ و بدان سبب تنگی نفس و بیآرامی و بیهُشی تولد کند و بحران با سلامت باشد و باشد نیز که اگرچه ماده میل به عضوی شریف کند و هیچ نشانی از نشانههای بد پدید نیاید از بهر آن که آن عضو چنان مئونتها کشیدن عادت دارد چون جگر که آنچه بدو اندر آید یا به زهره فرستد یا به مثانه از بهر آن که هر عضوی را طریقی است که فضله بدان طریق دفع کند چنان که طریق دفع معده یا قی است یا اسهال و طریق دفع جگر با گرده و مثانه است یا زهره و طریق دفع دماغ یا رعاف است یا دمعه (اشک ریختن بی اختیار) و هر بحرانی را نشانی است که طبیب بدان نشانهها بشناسد که بحران کدام نوع خواهد بود و بسیار باشد که یک نشان بود بر دو چیزی نشانی دهد چنان که تپیدن دل گاهی نشان دهد که ماده به فم معده همیآید و گاهی نشان دهد که ماده میل به جانب دل دارد و همچنین بسیار باشد که یک نشان پدید آید و نشان دهد که ماده میل به جانبی دارد لکن نشانی دیگر با وی یار باشد که نشانی دهد از آن که دفع ماده به کدام طریق و بر چه وجه خواهد بود چنان که درد سر صعب و سخن پراکندن و تنگی نفس و کشیدن عضلههای شکم سوی بالا
ص: 735
این همه نشان آن است که ماده میل به سوی بالا دارد لکن نشانی دیگر باید خاصهتر تا بتوان دانست که دفع به کدام طریق خواهد بود چون خاریدن بینی و خطهای دیدن پیش چشم رعاف را و اختلاج لب فروسویین قی را و خشکی طبع اندر وقت بحران بر تو دو چیز نشانی دهد یکی آن که ماده میل به سوی بالا دارد و بحران یا به قی باشد یا به رعاف یا به دمعه و مانند آن و دوم آن که بحران یا به عرق باشد یا ادرار یا به نوعی از انواع انتقال و از مرض نیز بتوان دانست که بحران به کدام طریق خواهد بود چنان که آماس جگر که در جانب محدب باشد بحران یا به رعاف باشد یا به عرق یا به ادرار بول و اگر در جانب مقعر باشد یا به اسهال باشد یا به قی و بحران تبهای محرقه بیشتر به رعاف باشد یا به عرق و پیش از عرق بلرزاند و آن لرزه را به تازی نافض گویند و به قی و به اسهال نیز باشد و بحران تبهای غب بیشتر به قی باشد یا به اسهال و بحران سرسام گرم به رعاف باشد یا به عرق بسیار و بحران تبهای سرد که مادهی آن بلغمی باشد و بحران سرسام سرد که آن را لیثرغس گویند هرگز به رعاف نباشد و بسیار باشد که یک بیماری چند گونه بحران کند چنان که تب محرقه باشد که نخست بحران به رعاف آغاز کند پس عرق بسیار کند و بحران به عرق تمام شود و این چنان باشد که دو نشان از نشانههای بحران به یک جا پدید آید و هر دو بحران ظاهر گردد چنان باشد که بیمار هم عرق کند و هم قی یا هم رعاف کند و هم قی و بسیار باشد که در بیماریهای زنان آبستن افتادن بچه بحران تمام باشد و بدان خلاص یابند و بباید دانست که واجب نیست که هر وقت که نشانی از نشانههای بحران پدید آید بر اثر آن بحران باشد لکن بسیار باشد که بحران دیرتر کند نبینی که نه هر وقت که بیمار عرق کند یا قی کند یا صداعی زیادت شود و سخن پراکنده گویند و یا نفس تنگ شود و یا سباطی پدید آید بر اثر آن بحران کند و نشانههای بحرانی بعضی نشان آمدن بحران باشد بس و بعضی نشان آن باشد که بحران به کدام طریق خواهد بود و مقدمهی بحران باشد اما آنچه نشان آمدن بحران باشد پس تنگی نفس است و سخن پراکنده (گفتن) و درد سر و تاریکی چشم و آنچه مقدمهی بحران باشد آغاز کردن عرق است و آغاز کردن رعاف و آغاز کردن اجابت طبع یا ادرار بول و نشانههای بحران به خلاف نشانههای نضج باشد از بهر آن که نشانههای بحران همیشه (خبر) ندهد (شاید صحیح بدهد) که بحران خواهد بود
ص: 736
(ص 221)
نیک یا بد و نشانههای نضج همیشه نشانی ندهد که بحران خواهد بود از بهر آن که بسیار باشد که ماده پخته شود و بیماری به تحلیل ذایل شود و بحران نکند و هرگاه که از نشانهای بحران آنچه نشان است پس از نضج پدید آید نشان آن باشد که بیماری به غایت صعبی است و بیمار سخت بر خطر است و هرگاه که نشانههای بحران پدید آید و بر اثر آن بحران نباشد از دو بیرون نباشد یا نشان مرگ باشد یا نشان آن باشد که بحران بازگشته است و بقراط اندر کتاب اپیدیمیا میگوید هر گاه که نشانههای بحران در وقت خویش پدید آید و بر اثر آن بحران نباشد یا نشان مرگ باشد یا نشان آن باشد که بحران به دشخواری خواهد بود و حکایت سخن بقراط به تازی بدین عبارت کرده آید إن الاعراض التی تکون فی وقت البحران اذا ظهرت ثم لم یکن بحران ربما دلت علی الموت و ربما دلت علی أن البحران تعسر و هم بقراط میگوید بر نشانههای نیک که نه بر طریق واجب پدید آید ایمن نشاید بود و همچنین از نشانههای بد که نه بر طریق واجب پدید آید بباید ترسید و نشانی دیگر باید جست درستتر تا بدان نشان فرق توان کرد میان آن که بر طریق واجب باشد و آن که نه بر طریق واجب باشد و اعتماد بر آن باید کرد و این چنان باشد که هم بقراط میگوید که نشانههای نضج نشانی دهد از آن که بحران زود و درست خواهد بود و هرگاه که نضج پدید نیاید از چهار حال بیرون نباشد یا نشان آن است که بحران نخواهد بود یا نشان دردها و نشان درازی بیماری باشد یا نشان مرگ باشد یا نشان آن باشد که اگر چه بیمار بهتر شود نکس افتد و هر گه این خرده بر وی پوشیده باشد فرق نتوان کرد میان نشانهای بحران و نشانههای مرگ و حکایت این معنا از بقراط به تازی بدین عبارت کردهاند لا ینبغی أن یثق بدلالات جیدة لیست علی الطریق الواجب فلا بد أن یطلب علامة صحیحة یفرق بها بین ما یعرض علی الطریق الواجب و لا أن تشد خوفک من علامات ردیة اذا کانت علی غیر الطریق الواجب و بین ما یعرض علی خلافه و تلک العلامة انما هی ما قال بقراط إن النضج یدل علی سرعة البحران و صحته فاما الاشیاء التی لم ینضج فیدل اما علی انه لا یکون بحران و اما علی اوجاع و اما علی طول مرض و اما علی موت و اما علی عوده من المرض و
ص: 737
من لم یحسن هذا فهو لا یحسن أن یمیز بین تغیر النفس و الهذیان اذا دلا علی التلف و بینهما اذا دلا علی أن البحران قد حضر
و بسیار دیدهاند که نشانههای بیمناک پدید آمده است مثلا نبض باطل شده است یا عرق که آغاز بوده است باز ایستاده است و پس از بحرانی نیک و تمام کرده است و این آن وقت باشد که طبیعت به یک باره دست از همهی کارها بدارد و همه به دفع بیماری کوشد و بدان مشغول باشد و ممکن باشد که چیره شود و ماده را دفع کند و ممکن باشد نیز که اگر بیماری سخت عظیم باشد عاجز آید و تا بیماری سخت عظیم نباشد طبیعت به یک بار از همه کارها باز گردد (نگردد) و روی به علت آرد و چون بیماری سخت عظیم باشد اگر طبیعت عاجز آید عجب نباشد و هرگاه که نشانههای بحرانها پیوسته گردد چنان که چون مثلا روز سوم و چهارم نشانههای آن پدید آید که بیماری زود خواهد گذشت و بحران زود خواهد بود و نیکی و بدی بحران به نشانههای دیگر توان دانست که با آن پدید آید خاصه اگر نوبت تب فرازتر آید یعنی زودتر آید و خاصه اگر نبض به یکباره متغیر شود اگر اندر عظیمی فزاید نشان سلامت باشد و اگر ضعیف یا صغیر شود بد باشد و بباید دانست که خشکی اندامها و گدازش تن اندر بیماری نشان آن باشد که بحران نخواهد بود از بهر آن که بیماریهای خشک یا کشنده باشد چون دق یا بحران دیر کند چون بیماریهای سودایی و نبض بلند دلیلی مشترک است اندر انواع بحرانهای استفراغی و لکن نبض عظیم دلیل کند که ماده میل به ظاهر تن دارد و بحران یا به رعاف باشد یا به عرق و نبض سریع که عظیم باشد دلیل کند که ماده به زندرون تن میل کند و بحران یا به قی یا به اسهال باشد و در جمله هرگاه که طبیعت قوت دارد و بحران خواهد کرد نبض از بلندی خالی نباشد و پیش از آن طبیعت قوت یابد نبض پست و فسرده باشد این جمله که یاد کرده آمد نشانههای کلی است.
باب دهم اندر شناختن نشانههای بحران بر طریق جزوی
و اما نشانههای میل ماده به سوی بالا هفت است یکی پدید آمدن درد سر است از بهر آن که تا ماده میل به سوی بالا نکند درد سر تولد نکند و بسیار باشد که بحران به قی خواهد
ص: 738
بود و نخست صداعی پدید آید از بهر آن که معده را با دماغ مشارکت است چنان که در کتاب دوم یاد کرده آمده است و دوم سرگشتن است و گرانی که در هر دو نوع صدغ (صداع صحیح است) پدید آید سوم آن که در گوش آوازی همییابد چهارم آن که گوشها به یک بارگی کر شود ناگاه چنان که هیچ نشنود پنجم آن که پیش از این نشانهها که یاد کرده آمده است تنگی نفس و گرانی چشم بوده باشد یا با این نشانهها به هم بوده باشد ششم آن که سرهای پهلوها و عضلههای شکم به بالا برکشیده شود بی آن که درد کند هفتم آن که سر گرم باشد و بباید دانست که این نشانهها را تفصیلی است و آن آن است که هرگاه که با این نشانهها چشم خیره شود و لب فروسویین اختلاج کند و آب از دهان میرود و با آن منش گشتن باشد یا فم معده درد کند و دل بتپد و نبض پس و فسرده باشد خاصه اگر لرزد که آن را نافض گویند پدید آید نشان آن باشد که بحران به قی خواهد بود خاصه اگر تب صفرایی باشد و اندر آن حال روی بیمار زرد شود از بهر آن که در بیشتر وقتها که قی خواهد افتاد رنگ روی بشود و اگر اندر آن حال اندر معده المی و اندر سر گرانییی همییابد بی شک قی خواهد افتادن و این نشانهها در کودکان نشان تشنج باشد از بهر آن که عصبهای ایشان ضعیف باشد و اندر زنانی که ایشان را درد رحم باشد نشان درد رحم باشد و اندر پیران نشان پراکندن (پراکنده شدن) ماده باشد اندر تن و سبب بیماریهای گوناگون باشد از بهر آن که قوت ایشان ضعیف باشد و هرگاه که بیماری پیش چشم خطهای سرخ بیند و روی و بینی و چشم سرخ شود و ناگاه اشک از چشم روان گردد و نبض بلند و سریع و موجی شود و بینی خاریدن گیرد و رگهای سر ضربان کند نشان آن باشد که رعاف خواهد بود خاصه اگر مادهی بیماری خون باشد و عمر کم از سی سال و حوالی آن باشد و مادهی صفرائی نیز بسیار باشد که بحران به رعاف کند و نشان آن است که خلطها و خیالهای زرد به رنگ آتش پیش چشم همیآید و این نشانهها بیشتر اندر تبهای محرقهی صفرائی پدید آید و سرما یافتن بیمار در روز بحران و خشکی پوست هر دو از جملهی نشانههای رعاف است به شرط آن که مخصوصتر از گرمی سر است و آب چشم و طنین و کری گوش و بر کشیدن جانب جگر یا جانب سپرز به سوی بالا بی المی و آن چه به قی مخصوصتر است تنگی نفس است و بر کشیده شدن سرهای پهلوها سوی بالا و درد معده و آنچه خاصهی نشان
ص: 739
قی است و ضد نشان رعاف است خیرگی و تاریکی چشم است و رنگ روی زرد شدن و آنچه خاصهی نشان رعاف و ضد نشان قی است شعاعها و خطها و خیالهای سرخ پیش چشم دیدن و روی سرخ شدن فاما اختلاج (پریدن) لب فروسویین نشان قی است خاصه و خاریدن بینی نشان رعاف است خاصه و هرگاه که بحران به رعاف باشد و نشانهها همه نشان سلامت باشد لکن رعاف ضعیف باشد و حاجت آید که طبیعت را یاری دهند تا بحران تمام گردد بقراط میفرماید که آب گرم بسیار بر سر همیباید ریخت و سر گرم داشتن و اگر رعاف به افراط باشد آب سرد بر سر همیباید ریخت و محجمه بر سر پهلوها همیباید نهاد و بباید دانست که بهترین رعافی آن است که از آن جانب باشد که مادهی بیماری اندر وی باشد نشانههای میل ماده به فرو سوی ضد نشانهای میل ماده است به سوی بالا و دیگر آن که بیمار اندر فروسوی تن ألمی و حرارتی قوی یابد و بیقولههای ران و سورینها ممتلی گردد نشان
(ص 222)
میل ماده به طریق عرق یکی کمتر آمدن بول دوم خشکی تب سوم سرخ گشتن ظاهر پوست چهارم گرم شدن تن پنجم بخار گرم و تَر که از تن همیخیزد ششم نبض نرم و موجی هفتم بول آن آنقدر که باشد رنگین و غلیظ باشد خاصه اگر روز چهارم رنگین شود و روز هفتم غلیظ شود هشتم هر کجا که دست بر تن او نهند هر چند دست میدارند پوست که اندر زیر دست او باشد گرمتر میشود نهم آن که هرگاه که بیمار را لرز سخت گیرد و تب گرم بغایت شود و نشانهها همه نشان سلامت باشد دلیل آن باشد که بحران به عرق خواهد بود خاصه اگر طبع خشک باشد و بول تیره و اندک باشد دهم بیمار گرمابه و آبزن و تدبیر عسل (غسل) به خواب بیند و بباید دانستن که رنگین شدن بول نشان میل ماده باشد به جانب رگها و هرگاه که ماده به رگها میل کند استفراغ یا به عرق باشد یا به ادرار بول و تفصیل آن یاد کرده آمد و اندر بحران عرق چاره نیست از آن که تب سخت گرم باشد و قوت قوی و سببهای بسیاری عرق پنج است
یکی بسیاری ماده دوم رقیقی یعنی تنکی ماده سوم قوت قوهی دافعه چهارم ضعیفی
ص: 740
قوهی دافعهی دیگر اندامها پنجم گشادن مثام (ها) و عرق را هر چند بیشتر پاک کنند بیشتر آید و از آن عضو بیشتر آید که ماده اندر وی بیشتر باشد و هر عضوی که مثام او بسته باشد یا اندر وی مادهای نباشد هیچ عرق نکند و بدین سبب است که آن پهلو که بیمار بر وی خسبد عرق نکند از بهر آن که مثام او فراز هم فشرده باشد و از سوی پشت عرق بیشتر آید که از سینه و شکم و از همه بر سو بیشتر آید که از نیمهی فرو سو اندر خواب بیشتر آید که در بیداری از بهر آن که در خواب حرارت غریزی در اخلاط تصرف بیشتر کند و نفس عظیمتر باشد و نفس عظیم مادتها را به سوی ظاهر جنباند نشانههای میل ماده به طریق بول هفت است یکی سوزش قضیب با گرانی اندر مثانه و بسیار باشد که اندر مثانه گرانی پدید آید و سوزش سر قضیب نباشد پس سوزش قضیب و گرانی مثانه دو نشانه باشد سوم غلبه کردن آب تاختن بر بیمار فزون از عادت او چهارم غریزی بول پنجم پدید آمدن رسوب ششم خشکی طبع هفتم کم آمدن عرق این نشانهها درست کند و بباید دانست که بحران به طریق بول در زمستان بیشتر از آن باشد که اندر فصلی دیگر نشانههای میل ماده به طریق اسهال هشت است یکی سبزی بول دوم آن که با سبزی بول گرانی و پیچیدنی همییابد در همهی تن خاصه اندر زیر ناف سوم آواز باد و قراقور (در شکم) چهارم برآمدن شکم و حوالی ناف نه از نفخ پنجم نبض صغیر با قوت و صلب نه ششم آن که در بیشتر وقتها عادت بیمار چنان باشد که طبع او نرم باشد و دیگر استفراغها کمتر افتد هفتم آن که بیمار اندر تبهای صفرایی آب سرد بسیار خورد و بول سپید و رقیق باشد و دیگر نشانهها نشان سلامت باشد دلیل آن باشد که اسهال کند و به سبب اسهال سحج تولد کند از بهر آن که هرگاه که مادهی صفرایی به طریق بول یا به طریق عرق میل نکند دلیل آن باشد که اسهال خواهد کرد هشتم آن که بول بیمار رنگینتر از عادت گردد نشان آن باشد که اسهال خواهد بود نشانههای میل ماده به طریق حیض دو است یکی آن که بیمار زنیه (زن) باشد و هیچ نشان از نشانهای بحرانهای دیگر ظاهر نشود و دوم آن که در کمرگاه و رحم گرانی و دردی پدید آید نشان آن باشد که ماده میل بدان جانب دارد و بحران به حیض خواهد بود خاصه اگر وقت عادت آن نزدیک آمده نباشد (باشد).
ص: 741
نشانههای میل ماده به طریق مقعد و گشادن رگهای او پنج است
یکی آن که عادت بیمار رفته باشد بدانچه او را این رگها گشاده گردد و سرخی پالاید دوم آن که نخست اندر مقعد دردی و گرانی یابد سوم پشت و کمرگاه نیز درد کند چهارم نبض میل به عظیمی و قوت دارد پنجم آن که از نشانههای بحران دیگر هیچ ظاهر نشود نشانههای بحران انتقال هفت است
یکی قوت تب دوم نابودنی هیچ نوعی از انواع استفراغها سوم پدید آمدن اثر نضج چهارم با آن که اثر نضج پدید نیاید اندر همهی اندامها یا در یک اندام دردی باشد لازم پنجم آن که نشانههای بد و خطرناک هیچ نباشد جز از نابودن نضج ششم آن که قوت قوی باشد هفتم آن که نبض با نظام نیکو باشد و بیقوت نباشد و اما نشانههای آن که انتقال به کدام جانب خواهد بود چهار است
یکی آن که در آن عضو که ماده بدو انتقال خواهد کرد دردی پدید آید دوم آن که رگهای آن عضو و حوالی آن ممتلی گردد سوم آن که آن عضو گرم شود چهارم آن که از اندامهای بیمار اندامی ضعیفتر باشد یا رنجی کشیده باشد یا عادت رفته باشد که در آن اندام دردی پدید آید آن اندام اولاتر باشد بدان چه ماده انتقال بدو کند از دیگر اندامها و بباید دانست که از درد خواستن سر پهلوها و کشیدگی آن بتوان دانست که ماده انتقال به کدام اندام یا به کدام جانب خواهد کرد از بهر آن که این نشانی است مشترک که همهی انواع میلهای ماده را و آماس و خراج انتقالی بیشتری در بیماریهایی افتد که میل به سردی دارد و اندر فصل زمستان و در سالهای کهولت اما در بیماریهای سرد و در فصل زمستان از بهر آن بیشتر باشد که مزاج سرد ماده را از تحلیل و از نضج باز دارد و از بهر آن که نه تحلیل پذیرد و نه نضج چون مدتی برآید و طبیعت خواهد که آن را دفع کند به عضوی فرستد و آماسی یا خراجی تولد کند و در سالهای کهولت از بهر آن باشد که قوت مردم کهل از دفع کلی عاجز باشد بدین سبب چاره نباشد از آنچه عضوی به عضوی نقل کند و سبب انتقال دو است یکی غلیظی ماده با بسیاری و دوم آن که قوت سخت قوی نباشد و سخت ضعیف نباشد و بدان عاجزی نباشد که علت را از اعضای رئیسه دفع کند (نکند) و
ص: 742
بدان قوت نباشد که به یک باره از تن بیرون کند و این هر دو مناسب سبب کهولت است از بهر آن که حال قوت اندر سالهای کهولت بر این جمله باشد که یاد کرده آمد و بسیار باشد که علامتهای بحران انتقالی پدید آید و بر اثر آن استفراغی قوی اتفاق افتد خاصه ادرار بولی سپید و بسیار و ماده انتقال نکند نشان آن که بیماری حاضر باشد بیماری دیگر شود آن است که مثلا هر گاه که بیند که بیماری حاده نزدیک وقت انحطاط قویتر گردد نشان آن باشد که بیماری روی به بیماری دیگر دارد.
نشانههای بحران خراجی
نشانههای بحرانی که به طریق خراج باشد چهار است
یکی آن است که مدتی دراز بول بیمار رقیق و مائی (آبکی) باشد دوم قوت قوی باشد سوم آن که نشانههای دیگر همه نشان سلامت باشد چهارم آن که هیچ بحران دیگر ظاهر نشود و نشانههای بحران انتقال پدید میآید و بباید دانست که هر عضوی که در بیماری عرق بیشتر کند انتقال بدان عضو گوش بیشتر باید داشت و فصل زمستان و سن کهولت هر دو دلیل ابتدای بحران انتقالی باشد لا بلکه هر دو سبب بحران انتقال باشد و خراجها که تولد کند و دیر پخته شود خاصه اگر بیمار پیر باشد و هرگاه که در وقت زیادت تب بول بسیار آید نشان آن باشد که اندر فرو سوی تن دردی تولد کند و بیماریها که هیچ بحران ظاهر نکند و از بیست روز اندر گذرد و ناگاه اندر عضوی ألمی پدید آید گوش باید داشت که روزی از روزهای بحران در آن عضو خراجی پدید آید و بسیار باشد که نشانههای خراج پدید آید و طبیب گوش بدان دارد پس اتفاق اوفتد که آب تاختن غلبه کند و بول سپید و غلیظ بسیار آید و خراج بدان بگذرد و هرگاه که در تب اعیایی اندر روز چهارم بحرانی به طریق بول ظاهر نشود و بول غلیظ نگردد گوشت باید داشت که بحران به رعاف کند پس اگر روزگار دراز گردد گوش باید داشت که در مفاصل که رنجها دیده باشد خراجی تولد کند یا در گوشت نازک که در بن زنخدان باشد
(ص 223)
از بهر آن که رنج به مفاصل رسد مادهی آنجا کشد و حرارت تب ماده را به سوی بالا
ص: 743
برآرد و گوشت سست که در بن زنخدان باشد به سبب سستی و زبونی ماده را قبول کند و خراج آنجا تولد کند و خراج بیماریهای مزمن بیشتر اندر اندامهای فروسوییین افتد و بسیار باشد که بحران ذات الریه به خراجی باشد که در مفاصل پدید آید و هر خراجی که پدید آید و بزرگ ناگشته باز گردد از سه حال بیرون نباشد یا عظیمتر از آن چه بود باز آید یا بیماری نکس کند یا مادهبه مفاصل افتد یا به عضوی که ضعیفتر باشد یا رنجی و دردی کشیده باشد بهترین خراجی آن باشد که از پس نضج پدید آید و از تن برخاسته باشد و از اعضای رئیسه دور باشد و صلب نباشد از بهر آن که از آماس ألم بسیار باید کشید تا پخته شود و هرگاه که با خراج بحرانی تب همیآید خراج در مدت شصت روز پخته شود یا کمتر و اگر موضع خراج فراخ باشد و ماده در وی گنج یابد بِه از آن باشد که موضع آن تنگ باشد از بهر آن که چون ماده گنج نیابد به موضع نخستین باز گردد و همچنان باشد طبیب جاهل مادهی بد را که از عضوی شریف به عضوی خسیس برآمده باشد به علاج باز گرداند تا ماده به سبب به حرکت آمدن و بازگشتن تیزتر شود و مضرت بیشتر کند و بدترین خراجها آن باشد که سر زندرون دارد (در اندرون شکم باز شود).
نشانههای بحران
نشانههای بحران که به تشنج کند دو گونه است یکی آن است که هرگاه که کودک که طفل را طبع خشک باشد و در خواب بسیار ترسد و بسیار گرید و رنگ او سرخ یا سبز یا تیره شود نشان آن باشد که تشنج خواهد کرد و هرچند کودک کوچکتر باشد تشنج زودتر افتد از بهر آن که عصبها ضعیفتر باشد و این تا مدت نه سال باشد و دوم آن که هرگاه که مردم جوان را اندر بیماری چشم احول شود و زودازود چشم بر هم میزند و گردن و روی کوژ کند و دندان میچراید نشان تشنج باشد و بسیار باشد که درد گردن و گرانی سر با تب و بیتب دراز گردد و هرگاه که با آن آماسی گرم پدید آید حال از دو بیرون نباشد یا تشنج کند یا قی زنگاری.
نشانههای لرز که آن را نافض گویند
نشانههای لرز که آن را نافض گویند آن است که اگر در تبهای حاده نشانهها همه نشان
ص: 744
سلامت باشد و بول اندک باشد نشان آن باشد که لرز خواهد بود و بحران بدان خواهد گذشت پس اگر سبب اندکی بول اسهالی کهن باشد نافض گوش بباید داشت و هرگاه که نافض آید بر اثر او عرق آید و هرچند که نافض قویتر باشد عرق بسیارتر باشد چه اندر بیماریهای حاده نافض مقدمهی عرق باشد.
نشانههای بحران نیک نه است
یکی نضج تمام دوم آن که بحران در روزی از روزهای نیک بحران باشد خاصه روزی که قوت آن تمامتر باشد و بحران در وی ستودهتر سوم آن که روزی از روزهای انذار که مناسب آن روز باشد بدو انذار کرده باشد چهارم آن که بحران به استفراغ باشد نه به انتقال پنجم آن که به استفراغ خلطی آید که مادهی بیماری باشد ششم آن که استفراغ بدان طریق باشد که لایق آن بیماری باشد چنان که اندر محرقه بحران به طریق رعاف باشد و در غب به طریق قی یا عرق هفتم آن که استفراغ بدان اندازه باشد که بیمار طاقت آن بتواند داشت هشتم آن که بیمار از پس آن راحت یابد نهم آن که قوت بر جای باشد و نبض نیکویی باشد چنان که باید و بباید دانست که هرگاه که نبض و قوت اندر وقت پدید آمدن صعبی بحران قوی باشد و چنان باشد که باید خاصه اندر آن وقت قویتر از آن گردد که پیش از آن بوده باشد اعتماد باید کرد که بحران نیک خواهد بود و تمام آن وقت باشد که از پس آن بحران راحت و سبکی اندر بیمار پدید آید و هرگاه که اخلاط بیمار نیک باشد و اثر نضج زود پدید آید از خطر ایمن باید بود و هر چند علامتهای قوت بحران ظاهرتر میگردد ایمنتر میباید بود از بهر آن که نشان آن باشد که بحران بهتر و تمامتر خواهد بود و بسیار باشد که نشانههای بیمناک یعنی نشانههای قوت بحران پدید میآید و نبض قویتر و با نظامتر میشود و جالینوس بحرانها را نیک مثالی آورده است
میگوید هرگاه که در بیماریهای گرم صفرایی نوبت هر تبی به دو ساعت باز پستر میافتد و دیگر نشانهها از روز نخستین تا به شب یازدهم بر نسق راست باشد و روز یازدهم در بول قمامهای پدید آید و پیش از آن نبوده باشد که امید قوی گردد که روز چهاردهم بحران کند و باشد نیز که از چهاردهم اندر گذرد و بسیار باشد که روز سیزدهم تب زودتر آید
ص: 745
و حالهای صعب پدید آید بدین سبب امید بحران قویتر گردد پس اگر در شب چهاردهم لرز گیرد و بامداد چهاردهم عرق آغاز کند و نبض و نفس به قیاس با آن حال برابر باشد و در بیمار سبکی پدید آید و همه روز در عرقی باشد گرم و شامل و بسیار و هموار و شامل عرقی را گویند که از همه تن آید از سر تا پای و شبانگاه تب بگسارد و بیمار یکبارگی از تن بیرون آید میگوید
این بحران بحرانی درست باشد و از نکس ایمن باید بود از بهر آن که روز چهاردهم از جملهی روزهای ستوده است و همهی نشانههای نیک از پیش پدید آمده است روز یازدهم اثر نضج پدید آورده است و روز سیزدهم صعبی بوده است و شب چهاردهم لرز بوده است و روز چهاردهم عرق شامل بوده است واجب کند که گویند این بحرانی ظاهر است و از بهر آن که اندر وی نشان بیمناکی نبوده است گویند بحرانی با سلامت است و از بهر آن که از تب هیچ اثر نماند گویند بحرانی تمام است و نیک است و فضیلت بحرانی که در روزی ستوده باشد از روزهای بحران چون روزهایی که یاد کرده آمده است تا بدان جایگاه است که اگر مثلا این نشانهها که یاد کرده آمد هم بر این ترتیب و بدین حال باشد لکن بحران باز پستر افتد و روز پانزدهم کند بدان تمام نباشد که بحران روز چهاردهم باشد بلکه از آن دور باشد و اگر بیمار هیچ خطایی کند نکس اوفتد و اگر اندر تمامی و درستی کمتر و باز پستر از این باشد که یاد کرده آمد لکن بحران روز چهاردهم باشد بسیار تمامتر و بهتر از بحران روز پانزدهم باشد.
نشانههای بحران بد
نشانههای بحران بد نشانههای بحرانهای بد بر خلاف بحرانهای نیک باشد از بهر آن که بحران بد پیش از نضج و پیش از وقت به غایت رسیدن بیماری که آن را انتها گویند پدید آید و نه اندر روزی از روزهای بحرانی جنبد و نبض صغیر و ضعیف باشد و بباید دانست که هر بحرانی که پیش از نضج و پیش از انتها جنبد و استفراغ کند از بسیاری ماده و عاجزی قوت باشد و بدان استفراغ غَرَّه نتوان شد چنان که اگر بیماری (بیمار) اندر خویشتن سبکی یابد بی آن که استفراغی باشد بدان غَرَّه نباید شد از بهر آن که آن از ساکنی و غلیظی ماده
ص: 746
باشد نه از نیکی حال بیمار و بسیار باشد که ماده پخته شود و تا ماده پخته شدن ضعیف قوت گشته باشد و از دفع آن عاجز آید و علامتهای بد که پیش از انتها پدید آید خطرناک باشد لکن تا قوت بر جای باشد حکم نشاید کرد و دل از بیمار بر نشاید داشت از بهر آن که اگر هیچ نشان پدید نیاید چون قوت ضعیف باشد از همه بدتر باشد از بهر آن که همهی اعتماد بر قوت باشد و نشانهها که به غایت بدی باشد دلیل مرگ باشد لکن اگر قوت قوی باشد بیماری دراز گردد پس مرگ آید و اگر قوت ضعیف باشد مرگ زودتر آید و بسیار باشد که نشانههای بد در روزهای بد ظاهر گردد پس ناگاه قوت دست یابد و بحرانی نیک یا بحران انتقال کند و بیمار خلاص یابد و بر طبیب واجب است که هرگاه که سحنه و هیئت چشم و روی بیمار و رنگ او بد بیند نخست احوال آن شخص بداند تا آن را سببی از اسباب بادیه هست چون بیخوابی و رنج و ریاضت و اسهال و تفکر و غیر آن یا اگر رنگ زفان بیمار دیگرگون بیند و درست باید بداند تا هیچ چیزی خورده است که این فعل آن باشد یا به سبب این حالها بیماریی است که آن را سببی از اسباب بادیه باشد زود به اصلاح آید
(ص 224)
و اگر به سبب گرمی بیماری و ضعیفی قوت باشد سخت بد باشد
گفتار چهارم اندر تقدمة المعرفه یعنی شناختن که حال بیمار چون خواهد شد (بهبودی یا سخت بیماری) و این گفتار هفت باب است
اشاره
باب نخستین اندر یاد کردن نشانهها (ی) سلامت و خلاص یافتن بیمار از بیماری
بباید دانست که نشان سلامت و خلاص یافتن بیمار از بیماری از نه وجه جویند نخستین از قوت طبیعت دوم از قوت دماغ سوم از سحنه و هیت رنگ و روی چهارم از تب و از احوال آن پنجم از انواع بحران ششم از حال اندامهای زندرون شکم هفتم از اجابت
ص: 747
تب هشتم اندر ادرار بول نهم اندر نفث
اما جستن دلیل سلامت از قوت طبیعت از پنج وجه باشد یکی آن که بیمار بر پهلو تواند خفت و خود برتواند خاست و خود از پهلو به دیگر پهلو تواند گشت و چون بر پهلو خسبد بر آن شکل بماند و زود مستلقی (به پشت خوابیدن) نشود و بعضی به پشت باز بیفتد و بیشتر بر آن شکل خسبد که در تندرستی عادت داشته باشد دوم آن که بیمار به شب بخسبد و بامداد که بیدار شود اندر خویشتن بهتری و سبکی یابد سوم آن که هرگاه که خرد بیمار شوریده شود و سخنها و سخن پراکنده گویند و هر چیزی را چنان که باید نداند اگر بخسبد و از خواب بیدار شود به هوش باز آید نشان سلامت باشد و دلیل آن باشد که طبیعت ماده را قعر کرد و بپزانید لکن باید معلوم گردد که هوش بر جای بودن جز اندر سرسام و بیماریهای حاده نشان سلامت نباشد از بهر آن که در سل و دق و اسهال تا دم زدن پسین هوش بر جای باشد چهارم دم زدن طبیعی و نبض قوی هر دو دلیلی بزرگ است بر قوت طبیعت پنجم آن که اگر بیمار به شرط پرهیز و علاج به جای نیارد و بی پرهیزی کند و بیماری بر یک ایستیده باشد و زیادت نشود دلیل آن باشد که بیمار سلیم است و قوت بر جای است و علاج زود اثر کند و هرگاه که با نشانههای امیدواری قوت قوی باشد امید قویتر گردد و دلیل آن باشد که بیمار زود به حال تندرستی باز آید
بجستن نشان سلامت
به جستن سلامت از قوت دماغ از دو وجه باشد یکی آن که اگر بیمار با هوش باشد و حاستها درست و نظر او نظر تندرستان باشد و به شب خواب یابد دلیل سلامت دماغ باشد دوم عطسه از پس انتهای سرسام و تبهای حاده دلیل آن باشد که دماغ قوی است و فضله را دفع میکند
جستن نشان سلامت
جستن نشان سلامت از سحنه و هیئت و رنگ روی آن است که نگاه کنند اگر سحنه و هیئت و رنگ و روی طبیعی باشد و از حال خویش نگردیده باشد دلیل سلامت باشد و از حال خویش بگردیدن چنان باشد که گوشت رخسار به زودی فرو گذارد و سر بینی و روی
ص: 748
باریک شود و رنگ روی بگردد یا رنگی بد شود یا به رنگ ارزیز شود اگر سبب گداختن گوشت رخسار و بد رنگی، بیخوابی و نایافتن غذا باشد یا استفراغی از انواع استفراغها هیچ باک نباشد زود به حال طبیعی باز آید و اگر شخصی را سحنه تاریک و بد رنگی طبیعی باشد نشان بد حالی نباشد و اگر شخصی را روی و رگهای گردن و چشم به سبب فزونی طعام و شراب و به سبب مستمی ممتلی و منفوخ گردد هم بد نباشد پس اگر سبب گداختن گوشت رخسار و بینی بیماری باشد بد باشد از بهر آن که سبب تیزی بینی و باریکی روی از دو حال یکی باشد یا فزونی حرارت (غریب بدان اندازه است) که گوشت رخسار و بینی را (گداختن) (که حرارت غریزی) تا بدان سبب (ناتوان گشته و «عبارت به هم ریخته بود اصلاح حدسی است مصحح رضا صالحی») روح و خون گذر نتواند کرد و به اطراف نتواند رسید و بدین سبب چهره از حال خویش بگردد و از بهر آن که گوهر استخوان صلب است استخوان روی بر حال خویش بماند و گوشت به سبب حرارت بگدازد یا به سبب ضعیفی حرارت غریزی به هم باز نشیند و روی باریک شود و بینی تیز شود
جستن نشان سلامت اندر تب
جستن نشان سلامت اندر تن اگر حرارت تب اندر تن هموار باشد و عضوی گرمتر از عضو نباشد نشان سلامت باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که اندامهای زندرون شکم به سلامت است و آماسی و المی نیست و هرگاه که خداوند تب مطبقه را اندر روزی از روزهای بحران لرزه گیرد نشان سلامت و زایل شدن تب باشد از بهر آن که تبهای مطبقه بیشتر از خلط عفن باشد از رگها و پاک شدن تن از آن بدین سبب دلیل سلامت و زایل شدن تب باشد و هرگاه که خداوند تب غب را بر بینی و لب بثرهها برآید دلیل بهتری و زایل شدن تب باشد و این بثره را به پارسی تب خال گویند و تشنج بلغمی و امتلایی به تب گشاده شود از بهر آن که اخلاط به حرارت تب بگدازد و تب چهارم که به تازی ربع گویند خداوند تشنج را و خداوند صرع را سود دارد و اگر خداوند معده و جگر و سپرز و امعای سرد را تب آید سوء المزاج سرد زایل شود و آن عضو به حال سلامت باز آید.
جستن نشان سلامت از بحران
ص: 749
باید که گفتار سوم در بحران و علامتهای آن است نیک تأمل باید کرد که همهی حالهای بحران از آن معلوم گردد اما هرگاه که خداوند صرع دموی را از سر از راه بینی اندر روزی از روزهای بحران رطوبتی خام پالودن گیرد یا رعافی پدید آید نشان سلامت باشد و صداع بدان زایل شود و هرگاه که در تبهای گرم روز هفتم یا روزی از روزهای بحرانی یرقان پدید آید دلیل آن باشد که طبیعت قوت یافته و مادهی صفرایی را دفع میکند به ظاهر تن و هرگاه که اندر روزی از روزهای بحرانی اندر اجابت طبع یا در قی کرمی بزرگ بیرون آید دلیل آن باشد که طبیعت مادهی بد را دفع میکند و ادرار بول اندر روز بحرانی دلیل سلامت و دلیل دفع ماده باشد اگر خداوند ذات الریه را بر پای خراجی پدید آید و آنچه به سرفه برندازد نشان پختگی دارد دلیل آن باشد که ماده انتقال کرد و طبیعت آن را به اطراف دفع میکند و همچنین اگر خداوند ذات الریه اندر بن گوش یا حوالی سینه و سرهای پهلوها ریشها پدید آید دلیل بحران انتقال باشد و نشان سلامت باشد لکن آن ریشها به سبب بدی ماده ناصور (زخم چرکی مزمن) گردد و اگر خداوند مالیخولیا و خداوند سرسام را بواسیر پدید آید دلیل بحران انتقال باشد از بهر آن که ماده میل از دماغ به سوی فرو سو میکند و مالیخولیا و سرسام بدان زایل شود و من دیدم در مرو که خداوند مالیخولیا را بر پای عرق مدینی پدید آمد و مالیخولیا بدان زایل شد و عرق مدینی رشته باشد و اگر خداوند ذبحه را بر سینه آماسی و سرخی پدید آید و به اندرون باز گردد دلیل آن باشد که طبیعت ماده را به ظاهر دفع کرد و همچنین اگر به ظاهر حال و زفان آماسی پدید آید دلیل خلاص باشد اگر خداوند سلفهی (سرفه) کهن را در خایه آماسی پدید آید سلفه زایل شود از بهر آن که اندامهای دم زدن مشارک اندامهای تولد فرزند است و گر خداوند داء الثعلب دوالی پدید آید داء الثعلب زایل شود و موی باز برآید از بهر آن که مادهی بد به پای انتقال کرده باشد و همچنین اگر خداوند درد گرده را و درد اندامها و خداوند نقرس را دوالی پدید آید دلیل انتقال ماده باشد و علت بدان زایل شود و اگر شخصی را تن از اخلاط بد پاک نباشد و بر تن او گر و خارش و بریون پدید آید نشان آن باشد که طبیعت اخلاط بد را به ظاهر تن دفع میکند و اگر خداوند فواق امتلایی را عطسه آید فواق زایل شود از بهر آن که حرکتی قویی باید تا آن مادهی غلیظ را که فواق از آن تولد کند گرم کند و تحلیل کند و
ص: 750
عطسه حرکتی است که این معنا از آن حاصل آید.
جستن نشان سلامت از شناختن حال اندامها از اندرون شکم
هرگاه که بیماری را در بیماری گوشت و فربهی که اندر تندرستی بوده باشد بر جای مانده باشد و هیچ دردی و آماسی نباشد دلیل آن باشد که آلتهای غذا (قوی) بود (و) دلیل و به سلامت است (و دلیل بسلامت بودن آنها است) و هرگاه که بیماری را شهوت غذا همیباشد و آنچه بخورد میگوارد دلیل سلامت معده و جگر و جملهی آلتهای غذا باشد و دلیل سلامتی قوت مدبره باشد.
جستن نشان سلامت اندر اجابت طبع
هرگاه که بیماری را به سبب تبی گرم گوش کر شده باشد اگر اسهال صفرایی اتفاق افتد کری زایل شود از بهر آن که کری به سبب بر آمدن خلط صفرایی تولد کند پس چون آن خلط به اسهال بیرون آید
(ص 225)
کری زایل شود همچنین اگر خداوند درد چشم را اسهال صفرایی را اتفاق افتد بدین سبب درد چشم زایل گردد و ممکن گردد که خداوند اسهال صفرایی را گوش کر شود و اسهال باز ایستد از بهر آن که آن مادهی صفرایی روی به سوی بالا کرده باشد اگر قوام ثفل معتدل باشد و رنگ آن سخت زرد نباشد دلیل آن باشد که قوت هاضمه قوی است و معده و احشاء به سلامت است اگر خداوند استسقاء را اسهال بلغمی اتفاق افتد و رطوبتی آبناک از وی برود مادهی استسقا باشد که دفع میشود و بیمار خلاص یابد.
جستن نشان سلامت اندر ادرار بول
هرگاه که بول ترنجی باشد و در میان شیشه چون ابری سپید که به تازی غمامه گویند آمیخته باشد و سحابه نیز گویند و میل کیسههای آن به سوی فروسوی باشد دلیل سلامت باشد از بهر آن که نشان آن باشد که مادهی بیماری یعنی از دماغ بگردانیده است و فرو خواهد آمدن و این کیسهها را که یاد کرده آمده به تازی خمل گویند و بهتر از این آن باشد که ثفلی سپید در بن شیشه نشیند از بهر آن که دلیل آن باشد که طبیعت ماده را بپزانیده است و
ص: 751
بباید دانست که زشتی بول یعنی بدی رنگ و قوام و رسوب بول اندر همهی علتها بد باشد لکن نیکویی بول همیشه دلیل سلامت نباشد از بهر آن که در علتهای دماغ و دل بول بینی و سحابه معلق یا طافی دلیل سلامت نباشد اما اندر تبها و آماسهای جگر و سپرز و دیگر احشاء دلیل سلامت باشد و این فصل که یاد کرده آمد در کتابها که به تازی تصنیف کردهاند بدین عبارت آوردهاند
قالوا ردائة البول فی کل علت ردیا و حسنه و جودته لیث تدل علی السلامه الا فی الحُمیات و اورام الاحشاء و علل الکبد و اما فی علل الدماغ و القلب فلا یدل جودته علی الخیر
و از هر اتفاقی که استفراغ افتد سودمند آن باشد که از پس نضج افتد و آن خلط آید که مادهی بیماری است و بیمار از پس استفراغ سبکتر و به راحتتر شود
جستن سلامت اندر نفث بر انداختن
جستن نشان سلامت اندر نفث: برانداختن رطوبتها را که خداوند سرفه براندازد نفث گویند اگر خداوند ذات الجنب و ذات الریه رطوبتی سپید و رقیق براندازد هر روز غلیظتر میشود و به آسانی براندازد و چون غلیظتر شود رنگ او سبز و سیاه و سخت زرد نباشد و بوی او ناخوش نباشد دلیل نضج و دلیل سلامت باشد اگر خداوند ذات الریه و ذات الجنب را ریش گشاده شود یعنی ریشی که در شش یا در غشای حجاب تولد کرده باشد سر کند و ریمی سپید و هموار بی آلودگی براندازد و تب گساریده شود و آرزوی طعام پدید آید نشان سلامت باشد اگر خداوند ذات الریه را بر پای خراجی پدید آید و آنچه به سرفه براندازد پخته باشد دلیل سلامت باشد از بهر آن که طبیعت ماده را به اطراف افکنده باشد و همچنین اگر خداوند ذات الریه را در بن گوش یا در حوالی سینه یا در سرهای پهلو که آن را سراشیف گویند ریشها پدید آید نشان سلامت باشد لکن آن ریشها به سبب بدی ماده ناصور گردد.
باب دوم اندر شناختن حالهای بد که بر بیمار پدید آید
ص: 752
دلیل آن باشد که بیمار بر خطر است از بهر آن که علامتهای بد سخت بسیار است واجب است که هر علامتی بد که در هر اندامی پدید آید یک یک به شرح یاد کرده آید و اندر علامتها که یاد کرده آید بعضی قویتر و بعضی ضعیفتر و بعضی میانهتر و بقراط درجهی هر علامتی (را) به لفظی پیدا کرده است هر علامتی را که قویتر است و دلیل آن است که بیمار به هیچ حال خلاص نخواهد یافت آن را به سه عبارت یاد کرده است یا گوید هلاک کننده است یا گوید کشنده است یا گوید مرگ نزدیک است و هر که ضعیفتر است دلیل آن است اگر با آن علامتی از علامتهای نیک یار باشد امیدوار باشد که خلاص یابد گوید بد است و نکوهیده است و هر علامتی را که میانه است و دلیل آن است که اگر علامتی نیک با آن نباشد بیمار هلاک شود گوید سخت بد و شکوهیده است و هرگاه که از علامتهای بد دو یا سه پدید آید و علامتی نیک با آن نباشد دلیل هلاک باشد و علامت نیک اندر همهی حالها آن است که قوت بر جای باشد و این علامتها از چهل و چهار وجه پدید آید یکی از سحنه و از چهره و رنگ و روی دوم از درد سر سوم از حس و خیالهایی او را نماید چهارم از حال چشم پنجم از حال بینی ششم از حال گوش هفتم از حال دندانها هشتم از دهان و زفان نهم از حال دم زدن دهم از حال حلق و مجری طعام یازدهم از فم معده دوازدهم از هیئت خفتن سیزدهم از هیئت پوست چهاردهم از هیئت شکم و شراسیف (سر دندهها) پانزدهم از مقعد شانزدهم از قضیب هفدهم از رحم هجدهم از اطراف نوزدهم از خواب و بیداری بیستم از دردها بیست و یکم از تشنگی و شهوت طعام بیست و دوم از وهم و اندیشهها بیست و سوم از حرکتها بیست و چهارم از تثائب (خمیازه کشیدن) و تمطی (قد کشیدن بیمار از کسالت و دردمندی) بیست و پنجم از آماسها و بثرهها بیست و ششم از یرقان بیست و هفتم از لرز که به تازی النافذ گویند بیست و هشتم از استفراغ بیست و نهم از عرق سی ام از رعاف سی و یکم از عطسه سی و دوم از اجابت طبع و بادها که بیرون آید از اندکی و بسیاری بول سی و چهارم از رقیقی بول سی و پنجم از غلیظی و تیرگی بول سی و ششم از سیاهی بول سی و هفتم از سرخی بول سی و هشتم از رسوب سی و نهم از حالهای گوناگون که در بول پدید آید.
ص: 753
چهلم از بوی بول چهل و یکم از قی چهل و دوم از نفث چهل و سوم از انواع بیماریها چهل و چهارم از حالهای گوناگون که در بیماران پدید آید
نشانههائی که از چهره و رنگ روی باید جست
نشانههایی که از چهره و رنگ و روی باید جست هرگاه که چهره و رنگ و روی بیمار به چهره و رنگ تندرستان نماید (صحیحتر ننماید) بد باشد خاصه اگر چشم دور اندر شود و بینی باریک شود و بناگوشها فرو نشیند و گوش سرد شود و نرمهی گوش به هم باز نشیند و بازگردد و پوست پیشانی کشیده شود و رنگ روی تیره و گرفته و بیرونق و مانند گرده زدهای باشد یا سیاه شود یا سبز علامت مرگ باشد و بباید دانست که سبب بگردیدن چهره و رنگ روی دو چیز باشد یکی قوت بیمار (ی) و حرارت فزونی باشد دوم ضعیفی حرارت غریزی اما اگر سبب بگردیدن چهره و رنگ و روی و بیماری و حرارت فزونی باشد چهرهی بیمار زود بگردد و رنگ روی به یک بار زرد شود و بیرونق شود و گوشت رخسار و بینی فرو گدازد از بهر آن که تب سخت گرم باشد و اخلاط رقیق باشد و قوت ماسکه ضعیف باشد پیوسته رطوبت غریزی میگدازد و بخار میگردد و به مسام بیرون میشود و روح نیز به صحبت آن تحلیل میپذیرد تا رطوبت نیست شود و چشم از بهر آن که نرمتر و تَرتر از دیگر اندامها است به سبب حرارت تب بیشتر گدازد و تحلیل بیشتر پذیرد و دور اندر افتد و عضله (گوشت عضله) بناگوش نیز هم به سبب تَری و نرمی زود بگدازد و بناگوش فرو نشیند و گوشت پیشانی اندک است و به سبب صعبی حرارت زود بگدازد و پیشانی خشک شود و پوست بر استخوان کشیده شود از بهر آن که روح رطوبتها تحلیل بسیار پذیرد و رونق رنگ و روی برود و چون گردآلودی شود و از بهر آن که گوهر استخوان صلب است و گدازش نپذیرد استخوانها بعدی ظاهرترتر شود و اگر فصل سال و مزاج بیمار و سال عمر و ضعیفی فم معده با این سببها یار شود بیمار به مرگ نزدیک باشد و گر سبب بگردیدن چهره و رنگ روی ضعیفی حرارت غریزی باشد رنگ روی سبز شود یا سیاه شود و بی رونق و گرد آلود شود و پوست پیشانی بر استخوان خشک شود و گوشها سرد شود و نرمهی گوش به هم باز نشیند و به پس باز گردد و استخوانهای روی پدیدار و سر بینی
ص: 754
باریک شود و باشد که سیاه شود و بناگوشها اندر نشیند و چشم دور اندر شود این همه دلیل ضعیفی حرارت غریزی و دلیل کمی روح و خون و نارسیدن هر دو باشد به اطراف تا بدین سبب رنگ روی بگردد و بیرونق شود و گوشت روی و بینی و گوش عضلهی بناگوش هم به سبب نارسیدن روح و خون بدو به هم باز نشیند و از بهر آن گوشها از غضروف است و گوهر غضروف سردتر
(ص 226)
و غلیظتر از گوهر گوشت است و روح و خون اندر وی کمتر است و از معدن خون و روح دور است زود سرد شود و نرمهی گوش به سبب آن که نرم و تَر است زود بفسرد و به هم باز بنشیند و باز گردیده شود و چشم از بهر آن که اندر وی روح بسیار است و گوهر او گرم و تَر است به سبب ضعف و حرارت و نارسیدن قدر حاجت از روح بدو پژمیرده و فسرده شود و دور اندر اوفتد و پوست پیشانی از بهر آن که از معدن روح و خون دور است و گوشت اندر زیر او اندک است گوشت زود بفسرد و پوست بر استخوان کشیده شود و این علامتها بیشتر اندر آخر بیماریهای مزمن پدید آید به سبب لاغر شدن تن در مدت بیماری و ضعیف شدن قوتها و به سبب نقصان روح و خون و بسیار باشد که این علامتها به سبب بی خوابی و درد و رنج و اندیشه و غم و غذای نایافتن و مانند این پدید آید و بدان خطرناکی باشد (نباشد) که به سبب بیماری پدید آید و هر گداختنی و لاغری که اندر یک شب به سبب بی خوابی و درد و رنج و غیر آن پدید آید هم اندر یک شب به جای باز آید
نشانهها که از درد سر باید جست
نشانهها که از درد سر باید جست اگر با درد سر صعب و دایم اندر تبهای سخت گرم علامتی دیگر از علامتهای بد باشد هلاک کند و اگر علامتی بد با آن نباشد روز هفتم رعاف چشم باید داشت و گر از هفتم درگذرد و رعاف نکند گوش باید داشت که از گوش یا از بینی ریم پالاید و گر بیست روز بگذرد و ریم پالوده نباشد ممکن گردد که روز بیستم رعاف کند و بیشتر از آن باشد که از گوش یا از بینی ریم پالاید (یا) بر حوالی گردن خراجی تولد کند و اگر با درد سر صدغها (کیجگاه) و پیشانی گرانی کند امید به رعاف قوی گردد و
ص: 755
خاصه اگر عمر بیمار کم از سی و پنج سال باشد و گر در حد چهل سالگی باشد و ریم کند و بیشتر کسی را اندر تب و بیماری روز چهارم و پنجم درد سر صعب گردد روز هفتم ساکن شود و بیشتر آن باشد که روز سوم آغاز کند و روز پنجم صعب گردد روز هفتم ساکن شود و بیشتر آن باشد که روز سوم آغاز کند و روز پنجم صعب گردد و روز نهم یا یازدهم ساکن گردد و این اندر تب غب بیشتر باشد.
نشانهها که از حس و خیال باید جست
هرگاه که بیمار چیزی نشنود یا نبیند و از شنیدن آوازها و از دیدن رنگهای قوی و از بویهای کراهیت نماید و روشنایی نتواند دید دلیل ضعیفی روح نفسانی و نشان مردن قوت حساسه باشد و بقراط این را هلاک کننده گوید و اگر تاریکی دوست دارد کشنده گوید خاصه که اگر تاریکی به سبب درد چشم و درد سر و تمدد غشای دماغ گزیند پس اگر بدین سببها گزیند بدان خطرناکی نباشد و هرگاه که خداوند صداع و سرسام و ذات الریه دستها پیش چشم همیآرد برسان آن که کسی پشه یا مگسی خواهد گرفت یا دست اندر جامه میمالد بر سان آن که کسی پرز جامه بگیرد یا دست به دیوار میبرد یا کاه از دیوار بیرون میکند این همه را بقراط کشنده گوید از بهر آن که این جنبانیدن دست به سبب خیالهایی است که در پیش چشم همیآید و این خیالها خلطها (ی) بد نماید که اندر دماغ باشد و هرگاه که به چشم بیمار خیالی شخصی سیاه و زشت و منکر مینماید که قصد رنجه داشتن و زدن و کشتن او دارد بقراط این را بد گوید از بهر آن که دلیل آن باشد که در دماغ خلطی سودایی است سوخته و گوهر دماغ نیز سوخته است و هرگاه که بیمار در وقت نوبت تب چنان پندارد که برف بر وی همیبارد هم بد باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که خلط سرد در تن او غلبه دارد
نشانهها که از هیئت چشم باید جست
هرگاه که بیمار چشم بر هم نهاده سپیدهی چشم او پیدا باشد و عادت چنین نبوده باشد دلیل ضعیفی قوت عضله باشد که حرکت چشم بدان است و پیچیدگی پلک چشم یا دلیل تشنج باشد یا دلیل ضعیفی قوت عضلهها که پلک چشم را فرو خواباند اگر علامتی دیگر از
ص: 756
علامتهای بد با این باشد بقراط این را کشنده گوید و هرگاه که یک چشم از دیگر کهتر شود دلیل مردن قوت چشم باشد و سرخی چشم دلیل بسیاری خلط باشد اندر دماغ و بسیار باشد که به سبب آماس گرم که در دماغ باشد چشم سرخ شود این همه را سخت بد گویند و تیرگی رنگ چشم و آسمان گونی و سرخی که به رنگ بنفشه میل دارد هم سخت بد باشد و به مرگ نزدیک باشد از بهر آن که دلیل باطل شدن حرارت چشم باشد و اضطراب چشم و جنبیدن دیده بر دوام دلیل دیوانگی باشد که از خشکی تولد کند و بسیار باشد که دلیل رعشه عضلهی چشم باشد و نخستین را علاج نیست بدین سبب آن را هلاک کننده گویند.
بوید بیرون خواستن چشم اندر بیماریهای حاده بی آن که رمدی باشد یا بی آن که بیمار قی کرده باشد دلیل آن باشد که مادهی بسیار به چشم فرو آمده است یا اندر نواحی دماغ آماسی است. اشک ریختن چشم بی قصد گریستن و بیخواست بیمار و بیعلامت بحران و نه اندر وقت بحران خاصه اگر (از) یک چشم ریزد و علامتی نیک با آن نباشد بد باشد و دلیل ضعیفی قوت ماسکهی دماغ باشد و گریستن اندر بیماریهای حاده بد باشد و دلیل سودا باشد و باشد که سبب تنگی نفس باشد و هم بد باشد گرد آمدن رمص اندر بیماریهای حاده اگر به سبب رمد نباشد بد باشد و دلیل عاجزی قوت مدبره باشد از هضم آنچه بدو رسد اگر چه اندک باشد و رمص خشک بدتر باشد و هرگاه که بر دیدهی بیمار اگر چه چشم گشاده دارد چیزی مانند خانهی عنکبوت پدید آید و بر کنار پلک چشم گرد میشود و رمص میگردد دلیل نزدیک آمدن مرگ باشد چشم گشاده داشتن بیمار چنان که اگر انگشت نزدیک چشم او برند چشم بر هم نزند کشنده باشد همچنین چشم فراخ باز کردن و سخن پراکنده گفتن با اثر ضعف کشنده باشد احول شدن اندر بیماری حاده بد باشد و دلیل تشنج عضله باشد اگر از تشنج عضلهی چشم افتاده باشد تنها و اندر دماغ آفتی دیگر افتاده نباشد سهلتر باشد و نشان بیآفتی دماغ آن است که گوش بر جای باشد و گفتهاند که هرگاه که در زیر چشم بیمار بثرهای چند عدسی پدید آید و بیمار شیرینی آرزو کند روز دهم بمیرد
نشانهها که از احوال بینی باید جست
ص: 757
کوژ شدن بینی و پهن شدن بد باشد و دلیل مرگ باشد از بهر آن که سبب آن تشنج عصبها باشد و هرگاه که بیمار دم همه از راه بینی زند بد باشد و هرگاه که بیمار در بینی بوی مشک یابد یا بوی روغن گاو یا بوی گل تَر که به تازی طین گویند بد باشد و چکیدن آب زرد از بینی اندر تبهای حاده دلیل نزدیکی مرگ باشد عطسه ناآمدن از بوی چیزها که عطسه آرد دلیل باطل شدن حس و نشان مرگ باشد و هرگاه که بیمار انگشتان به بینی بر میکند بر سان کسی که بینی پاک کند و اندر آن استقصاء میکند بیسببی نیک نباشد و آب آمدن از بینی بد باشد
نشانههای که از احوال گوش باید جست
نشانهها از احوال گوش باید جست هرگاه که نرمهی گوش خشک شود و باز گردد و صدف گوش به هم فراز آید بد باشد درد گوش در تبهای حاده کشنده باشد از بهر آن که دلیل آماس گرم باشد اندر عصب شنوایی پس اگر ریش گردد و بگشاید و چیزی بپالاید و درد بیارامد از مخاطره بیرون آید این مردم کهل (میانسال) و پیر را باشد و اما جوان از بهر آن که حس او قویتر باشد پیش از آن ریش پخته شود (و) بگشاید بمیرد (عدم تحمل درد)
نشانهها که از دندانها باید جست
نشانهها که از احوال دندان باید جست بر هم زدن دندان بر سان کسی که چیزی خورد بد باشد و چرانیدن دندان اندر تب گرم اگر عادت بوده نباشد نشان مرگ باشد از بهر آن که تشنج عضلههای بناگوش در اصل آفرینش آفتی رسیده باشد و بدان سبب دندانها چرانیدن عادت گردد و از بهر این است که عادت بیمار نگاه باید کرد و آنچه عادتی باشد از جملهی نشانههای بد نباشد و بسیار باشد که دندان چرانیدن
(ص 227)
دلیل دیوانگی باشد و اگر نخست دیوانگی بوده باشد و دندان چریدن از پس آن پدید آید دلیل مرگ باشد گفتهاند که هرگاه که در تبهای گرم رطوبتی لزج بر دندانها نشیند نیک نباشد از بهر آن که دلیل فزونی حرارت و غلیظی ماده باشد و سبز شدن دندانها بد بود
نشانهها که از دهان و زفان باید جست
ص: 758
سیاه شدن زفان اندر تبهای حاده بد باشد خشک شدن زفان و دهان نیک نباشد و هرگاه که زفان خشک شود و اندر وقت انتهای بیماری درشت شود پس سیاه شود کشنده باشد خاصه اگر در روز چهارم سیاه شود و طبیب باید که نیک تأمل کند تا چیزی خورده است که زفان رنگ آن گیرد و تا خلط گرم نباشد و قوت آن قصد سوی بالا ندارد زفان رنگ آن نگیرد دهان گشاده ماندن در بیماری حاده بد باشد از بهر آن که دلیل ضعیفی عضلهها باشد که دهان فراز هم گیرد.
کوژ گشتن لب در بیماریهای حاده بد باشد و دلیل تشنج عضلههای لب باشد هر گاه که از دو لب یکی بر بالا دیگری دیگر لب آید بد باشد اگر از اصل آفرینش چنان بوده نباشد
ترقیدن لبها اندر تبهای گرم
ترقیدن لبها اندر تبهای گرم دلیل صعبی حرارت باشد کوتاه شدن لبها و سرد شدن هر دو بد باشد گفتهاند هر گاه که بر زفان بثرهای چند نخودی یا چند تخم کدویی پدید آید دلیل آن باشد که بر مجرای طعام و بر معده بثرهها و ریشها بسیار است و هرگاه که این بیماری چیزی تیز آرزو کند مرگ بدو نزدیک باشد.
نشانهها که از دم زدن باید جُست
نشانهها که از دم زدن باید جُست دم زدن زودازود متواتر بد باشد از بهر آن که دلیل صعبی حرارت طبع باشد و دم زدن عظیم و متفاوت سخت بد باشد از بهر آن که دلیل اختلاط عقل باشد دم زدن سرد در بیماریهای حاده بد باشد از بهر آن که دلیل مردن حرارت غریزی باشد و تنگی و دشخواری دم زدن سبب آماسی که در نواحی سینه باشد سخت بد باشد دم زدن گسسته که با دم زدن گریندگان ماند بد باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که در عضلههای سینه آفتی هست دم زدن گنده بد باشد و دلیل آن باشد که در اندامهای دم زدن عفونتی است هرگاه که در بیماری حاده کار به آخر رسد مرگ نزدیک شود شکم بلندتر شود و دم زدن متواتر و ضعیف شود و در میانهی دم زدنها باد سرد میکشد و این باد سرد را به تازی نفس الصعدا گویند.
نشانهها که از احوال حنجره و حلق و مجی طعام باید جُست
ص: 759
نشانهها از احوال حنجره و حلق و مجرای طعام باید جُست دم زدن زودازود متواتر بد باشد از بهر آن که دلیل صعبی حرارت تب باشد و دم زدن عظیم و متفاوت سخت بد باشد از بهر آن که دلیل اختلاط عقل باشد دم زدن سرد در بیماریهای حاده بد باشد از بهر آن که دلیل مردن حرارت غریزی باشد و تنگی و دشخواری دم زدن سبب آماسی که در نواحی سینه باشد سخت بد باشد دم زدن گسسته الی هرگاه که بیمار را (جمله ناقص است).
هر گاه که بیمار را ناگاه نه اندر روز بحران خناق پدید آید بد باشد و اگر در خناق کفک برنیارد سهلتر باشد از بهر آن که بیشتر آن باشد که هرگاه که خداوند خناق کفک برآرد بمیرد.
و بقراط از بهر این گوید که یتخنق و یبصرون الی حد الغشی و یبلغوا الی حد الموت فلیس یفیق منهم من یظهر فی فیه زبد
یعنی هر که را خناق صعب گردد تا بدان حد که غشی پدید آید اگر کفک برآرد به هوش باز نیاید و بمیرد و بباید دانست که هرکجا که کفک پدید آید سبب آن یا حرکتی قوی باشد یا حرارتی صعب که رطوبت را با باد بیامیزد و اجزای رطوبت به سبب قوت حرکت و صعبی حرارت خُرد (خورد) شود و با باد محکم بیامیزد و از آن آمیزش هر هر دو قبههای خرد پدید آید چنان که اندر دریا به سبب قوت حرکت موجها باد با آب آمیخته شود و کفک پدید آید و در دهان مصروع به سبب رطوبت حلق و سختی حرکت صرع و اندر میان دهان خوک بیابانی که خشم گیرد و اندر دهان اسب که بتازند به سبب قوت حرکت و حرارت که اندر رطوبت حلق و دهان آویزد کفک پدید آید و اگر کسی را گمان افتد که کفک از معده بر آید غلط است از بهر آن که از معده بی قی و تهوع هیچ برنیارد لکن کفک بخاری تَر است که از شش برآید و بدین سبب که یاد کرده آید کفک شود پس هر گاه که در خناق کفک برآید بیمار هلاک شود از بهر آن که دل همیشه حاجتمند است بدان که هوای سوخته و دودناک گشته از خود به دمزدن بیرون کند و آماس خناقی را راه دم زدن (را) بسته باشد و شش به جهد چندان که تواند هوای دودناک را دفع میکند و مقداری رطوبت که در وی باشد باز آن هوا آمیخته میگردد و اندک مایه نسیم تازه از بیرون اندر میکشد لکن به سبب
ص: 760
آن که سخت اندک باشد دل از آن نسیم تازه راحت نیابد و به سبب حرارت دل از رطوبت اندک که اندر شش باشد برجوشد و به سبب جهد کردن قوت شش اندر بیرون کردن هوای دخانی و اندر کشیدن نسیم تازه کفک تولد میکند و چون حال این باشد دلیل مرگ باشد و کوژ گشتن گردن و چیزی به مجرای طعام فرو ناشدن بد باشد و دلیل تشنج خشک باشد و هرگاه که بیمار آب فرو نتواند برد و آنچه کوشد که فرو برد به مجرای بینی بیرون آید نیک نباشد و بسیار باشد که مست (سبب) فرو ناشدن چیزی به مجرای طعام ریشی باشد که در حنجره و حلق پدید امده باشد بد باشد از بهر آن که نسیم تازه اندر نتواند کشید چندان که باید و حلق فشارده شود و بیمار بمیرد هرگاه که خداوند ذبحه را درد صعب باشد و تا راست ننشیند و گردن راست نکند دم نتواند زد و بر گردن و سینه آماسی و سرخی پدید نیاید روز چهارم یا بیشتر بمیرد از بهر آن که آماس اندر زندرون حنجره باشد و بدان سبب مجرای دم زدن بسته باشد پس اگر آماس و سرخی بر گردن و سینه پدید آید سزاوار باشد که بیمار سلامت یابد مگر که آماس به یک بار به زندرون بازگردد از بهر آن که دلیل آن باشد که علت به حنجره باز گشته است و بیمار بمیرد پس اگر آماس و سرخی اندر روزی بحرانی به زندرون باز گردد و بر ظاهر تن خراجی پدید آید و بیمار قی کند و به قی ریم برآرد دلیل سلامت باشد و اگر سرخی و آماس باز گردد و خراجی و قی پدید نیاید و درد خناق ساکن شود یا دلیل مرگ باشد یا دلیل آن باشد که ماده به شش فرو ریخت و درد خناق ساکن شود از بهر آن که شش را حس نیست
نشانههایی که از جهت فم معده باید جست
نشانههایی که از جهت فم معده باید جست فواق (سکسکه) اندر امراض حاده بد باشد خاصه اگر از پس اسهال پدید آید از بهر آن که دلیل تشنج مری و فم معده باشد سوزش و حرارت صعب اندر معده و خفقان فم معده با حرارت تب بد باشد
نشانههایی که از هیئت خفتن باید جست
نشانهها که از هیئت خفتن باید جست هرگاه که بیمار اندر بستر از اجانب پای (به سمت پایین فرو میلغزد) به نشیب فرو میشود دلیل مرگ باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که
ص: 761
قوتی که مردم بر نهاد طبیعی نگاه تواند داشت مرده است هرگاه که بیمار بر هر پهلو که بخسبد و به پشت باز میافتد و هیئت و عادت خفتن او در تندرستی چنان بوده نباشد بد باشد از بهر آن که سبب به پشت باز افتادن سه چیز باشد یکی بسیاری خلط در احشاء دوم خشکی اندامها سوم ضعیفی قوت عضلههای تن و میان مردم فربه و لاغر اندر این باب فرقی نیست از بهر آن که بسیار باشد که تن لاغر باشد و احشاء از رطوبت پر باشد و بسیار باشد که قوت عضلهها ضعیف گردد و تن فربه باشد و فرق به علامتهای دیگر باشد که یاد کرده آمده است و عادت را نیز نگاه باید کرد اگر در تندرستی به پشت باز خفتن عادت داشته باشد بد نباشد علی الجمه به پشت باز خفتن بد باشد از بهر آن که مردم تندرست جز به سبب ماندگی یا به سبب رنجی دیگر به پشت باز نخسبد هرگاه که بیمار پایها برهنه کند و چون دست برنهد گرم نباشد
(ص 228)
و دستها و پاها ناهموار همیاندازد و خود به پشت باز میافتد بد باشد و دلیل ضعیفی قوت و گرمی احشاء و تاسهی عظیم باشد و پای از صعبی تاسه و عظیمی حرارت احشاء برهنه میکند و خنکی هوا میجوید و شخصی که در تندرستی بر شکم خفتن عادت داشته باشد چون بیمار شود بر شکم خسبد بد باشد و دلیل آن باشد که یا در احشاء المی است یا عقل شوریده است هرگاه که بیمار را وقت انتهای علت از بستر میجهد و مینشیند و دست اندر هر چیزی همیآویزد علامت مرگ باشد از بهر آن که بیمار باید که در وقت انتها ساکن گردد پس چون بر خلاف آن باشد بد باشد خاصه اگر در علت ذات الریه از بهر آن که بر جستن و نشستن بیمار دلیل شوریدگی عقل و تنگی نفس باشد از بهر آن که هرگاه که در اندامهای دم زدن آماس باشد چون مردم بر پهلو خسبد نفس تنگ شود و چون راست بنشیند نفس آسان تواند زد و تنهایی و خلوت خواستن و روی اندر دیوار کردن نیک نباشد
نشانهها که از پوست باید جست
نشانهها که از پوست باید جست خشک شدن پوست بر اندامها چنان که اگر به انگشت
ص: 762
بگیرند و بکشند زود به جای باز نشود بد باشد برخواستن بخار گرم از پوست و دم زدن سرد زدن دلیل مرگ باشد و دلیل آن که حرارت دل مانده نیست
نشانهها که از احوال شکم و شراسیف باید جست
نشانهها که از احوال شکم و شراسیف باید جست هر گاه که در بیماریهای حاده باد اندر شکم افتد و هضم نمیباشد خاصه اگر با این حال اسهال باشد نشان مرگ باشد و اگر بر تن بیمار بثرهی پهن تیره رنگ پدید آید نشان مرگ درستتر گردد و هرگاه که عضلههای شکم چون باد گرفته باشد و ترنجیده بود و در شکم باد نباشد دلیل آن باشد که در اندرون شکم آماسی است و گر سر پهلوها و عضلههای شکم خاصه از ناف تا زهار لاغر باشد بد باشد از بهر آن که دلیل ضعیفی و خشکی احشاء باشد و ضعیفی و خشکی احشاء سبب بد گواریدن غذا باشد از بهر آن که فربهی عضلههای شکم آلتهای غذا را گرم کند و بر هضم یاری دهد و اسهال با لاغری گوشت شکم خطر باشد از بهر آن که دلیل ضعیفی رودهها باشد و با ضعیفی رودهها از اسهال مضرتهای بزرگ تولد کند و بقراط از بهر این معنا میگوید إن الاجود فی کل مرض أن یکون ما یلی الثرة وثنه له نحزن و متی کان دقیقا جدا منهوکا فذلک ردیا و اذا کان کذلک و الاسهال معه خطرا
نشانهها که از مقعد باید جست بیرون آمدن مقعد به ذات خویش اندر تبهای حاده بد باشد
نشانهها که از قضیب و انسیم باید جست نرم گشتن خایه و آماسیدن آن اندر بیماریهای حاده بد باشد بر بالا شدن خایهها و به هم باز نشستن قضیب دلیل مرگ قوت غریزی باشد یا دلیل دردی صعب احتلام اندر اول بیماری دلیل درازی بیماری باشد و اندر آخر بیماری ستودهتر باشد
نشانهها که از رحم باید جست بیرون آمدن فرج و رحم اندر تبهای حاده بد باشد
نشانهها که از احوال اطراف باید جست سرد شدن دست و پای در تب گرم نیک نباشد و در بیماریهای مزمن سهلتر باشد اما در تبهای حاده بر سه حال دلیل باشد یکی آماسی عظیم دوم فرو مردن حرارت غریزی سوم آن که غشی خواهد افتاد و قوت ضعیف
ص: 763
خواهد شد و گر در اول تب اطراف سرد شود و گرم نگردد دلیل آن باشد که زندرون تن آماسی است و خون به سبب آماس میل به زندرون تن کرده است و دلیل آن باشد که بیمار هلاک خواهد شد و اگر رنگ انگشتان و ناخنان بگردد و به کبودی و به سبزی میل کند یا به سرخی و بنفشی مرگ نزدیک آمده باشد و سرخی و بنفشی بدتر باشد از بهر آن که کبودی و سبزی دلیل ضعیفی حرارت غریزی باشد و سرخی دلیل تباهی خلط و غلبهی آن باشد و سیاهی نیز سخت بد باشد اگر با سردی اطراف بگردیدن رنگ ناخنان و انگشتان علامتهای دیگر نیک باشد عجب نباشد اگر بیمار سلامت یابد و بیماری به خراجی زایل شود یا اطراف عفن شود و بیفتد از بهر آن که باشد که آن رنگ از دفع طبیعت باشد و ماده انتقال کرده باشد سوختن و گرمی اطراف و ظاهر تن و سردی باطن دلیل مرگ باشد گرانی یافتن بیمار اندر خویشتن با علامتهای بد دلیل ضعیفی قوت و نزدیک مرگ باشد تشنج اطراف از پس اسهال کشنده باشد کزاز و هزیان و تب گرم دلیل مرگ باشد
نشانهها که از خواب و بیداری باید جست خفتن به روز و بیدار بودن به شب علامتی نیک نباشد از بهر آن که برخلاف کار طبیعی است لکن اگر عادت بیمار در تندرستی چنان بوده باشد بد نباشد و خواب نایافتن به شب و نه به روز بدتر باشد و دلیل تباهی دماغ یا دلیل دردی صعب باشد بهترین خوابی که بیمار به روز بخسبد خواب اول روز باشد و غنودن بسیار با ضعیفی نبض بد باشد و دلیل ضعیفی قوت باشد نه دلیل تَری دماغ خاصه اگر عقل بیمار صافی نباشد و بسیار باشد که بیمار از خواب بیدار شود دردی تولد کرده باشد و علامت مرگ باشد از بهر آن که حرارت غریزی اندر خواب به قعر تن باز گردد و به هضم غذا و به نضج ماده و به صلاح آوردن آنچه به صلاح بتوان آورد مشغول شود و چون ماده قوی شود و حرارت ضعیف باشد حرارت مقحور گردد و مادهی بیماری قویتر شود و حال بیمار بدتر شود
نشانهها که از دردها باید جست اگر خداوند تب گرم را در احشاء دردی صعب باشد بد باشد دلیل حرارتی عظیم یا دلیل آماسی عظیم یا دلیل خراجی عظیم باشد اگر در اندامی از اندامها دردی صعب باشد ناگاه بی سببی ساکن شود بد باشد
ص: 764
نشانهها که از سخن و آواز بیمار باید جست آواز ضعیف و سخن بینظام بد باشد از بهر آن که ضعیفی آواز دلیل ضعیفی قوت باشد و سخن بی نظام دلیل آفت عقل باشد خاموش شدن و سخن هیچ ناگفتن بد باشد از بهر آن که سبب آن از چهار چیز یکی باشد نخستین وسواس دوم سستی عضلههای زفان و حنجره سوم تشنج عضلههای زفان چهارم آفت قوت تخیل که مبدأ سخن گفتن است سخن به شتاب گفتن و بسیار گفتن و تندی و تیزی کردن بد باشد و دلیل شوردیدگی عقل و آفت دماغ باشد خاصه اگر بیمار کم سخن بوده باشد و نام مردگان بردن و مردگان را آواز دادن دلیل آن باشد که در دماغ مادهای سوخته سودایی است و دماغ نیز سوخته شده است سخن پراکنده و حرکت مضطرب اندر سر و کنارههای بینی به آهستگی و ساکنی دیگر اندامها کشیده است.
نشانهها که از شهوت طعام و از تشنگی باید جست هرگاه که در بیماریهای مزمن شهوت طعام به یک باره بشود بد باشد لکن اندر بیماریهای حاده بدان بدی نباشد علی الجمله سبب نابودن شهوت یا خلطی باشد بد اندر معده و رگها یا مرده شدن قوت نفسانی هرگاه که در تبهای حاده و محرقه تشنگی باطل شود خاصه اگر زفان سیاه باشد و دلیل مرگ قوت نفسانی باشد و
نشانهها که از وهم بیمار باید جست هرگاه که بیمار از مرگ ترسان باشد و سخن مرگ بسیار گوید بد باشد و دلیل خلط سوختهی سودایی باشد اندر دماغ.
نشانهها که از حرکت بیمار باید جست بیآرامی بیمار نیک نباشد و دلیل بر آمدن بخارهای بد باشد بر دماغ رعشه که سبب آن بحران نباشد بد باشد نشانهها که از تثاوّب (خمیازه کشیدن) و تمطی باید جست بباید دانست که سبب تثاوّب و تمطی آن است که طبیعت عضلههای سینه و عضلههای دیگر اندامها را بجنباند تا فضله را دفع کند و اگر ماده اندک باشد و مثام گشاده باشد بدین جنبانیدن حاجت نباشد لکن چون بجنبانیدن عضلهها حاجت آید دلیل آن باشد که فضله بسیار است بدین سبب بد باشد پس اگر به سبب این حرکت به صلاح آمدن مزاج باشد و بیمار سبکی و آسانی یابد سخت بد نباشد و دلیل آن باشد که طبیعت به سبب بسیاری ماده و ضعیفی قوت فضله را دفع نمیتواندکرد مگر
ص: 765
(ص 229)
به یاری عضلههای تن
نشانهها که از بثرهها و ریشها باید جست
نشانهها که از بثرهها و ریشها باید جست اگر بر تن بیمار ریشی کهن باشد هرگاه که رنگ آن بگردد سبز یا سیاه باشد بد باشد دلیل نزدیک آمدن مرگ باشد از بهر آن که چون مرگ نزدیک آید اندام آفت رسیده پیش از دیگر اندامها میمیرد به سبب آن که حرارت غریزی اندر وی ضعیفتر باشد و اگر اندر بیماریهای حاده بر تن بثرههای خرد همچون گاورس برآید بد باشد از بهر آن که مادهی آن دیر پخته شود و بثرههای سیاه چنده نخود که در تبهای حاده بر تن پدید آید بد باشد و اگر این بثرهها نیک نجنبد روز دوم بکشد.
گفتهاند اگر بر زانوی بیمار بثرهی سیاه برآید چنده دانهی انگور و گرداگرد او سرخ باشد بیمار زود بمیرد و اگر دیر اندر کشد از پس پنجاه روز عرق سرد کند و بمیرد و اگر بر رگ گردن که آن را ورید گویند بثرهای چنده بیدانجیر برآید یا خشک رندهای سپید و بسیار و بیمار چیزهایی تیز آرزو کند روز بیستم بمیرد اگر اندر تب گرم بر انگشتان هر دو دست آماسی سیاه و بثرههای کمتر از نخود با درد سخت پدید آید و گرانی و قنودنی همیباشد روز چهارم بمیرد اگر با این حال طبع خشک باشد به علت سرسام میرد هرگاه که خداوند ذات الجنب و ذات الریه را در نواحی پای خراجی برآید و نفس خام و اندک و به دشخواری باشد و در بول رسوبی پسندیده نباشد دلیل آن باشد که خراج کهن شود از بهر آن که مادهای بد باشد و بر آن بدی بماند و نضج نباشد و اگر خراج باز گردد و تب لازم باشد و نفث بر حال خویش باشد خام و اندک و دشوار دلیل آن باشد که ماده به موضع نخستین بازگشته است و عقل شوریده شود و بیمار اندر میانهی آن بمیرد.
نشانهها که از آماسها باید جست هرگاه که در تبهای تیز کار بدان رسد بقولههای ران و اطراف آماس کند بدتر از آن باشد که به سبب آماس که از مادهی عفن تولد کند تب آید اگر چه این نیز هم بد باشد آماسها که در بن گوش پدید آید و پخته نشود بد باشد و اگر از پس آن استفراغی تمام اتفاق نیفتد هم بد باشد و بباید دانست که اگر چه خراجی یا آماسی
ص: 766
پخته شود لکن چون دیگر اخلاط در تن خام باشد از پختن خراج هیچ سود نباشد و بسیار باشد که اتفاق افتد که خراجی پخته شود و گمان برند که بیماری اندر انحطاط افتاد و بیمار از پس آن هلاک شود و هر آماسی و بثرهای که ظاهر شود و باز به اندرون باز گردد بد باشد لکن اگر طبیعت قوت کند و آن را دفع کند و باز بیرون افکند دلیل قوت طبیعت باشد و نیک باشد و بسیار باشد که شخصی را عادت باشد که بثرههای او پنهان باشد چون عادت این باشد به زندرون بازگشتن بثرهها بد نباشد نشانهها که از زفان باید جست بحران یرقانی پیش از روز هفتم نباشد پس هر یرقانی که پیش از هفت روز پدید آید بد باشد و سبب آن صده یا آماس جگر باشد و اگر از پس یرقان که پیش از روز هفتم پدید آید اسهالی اتفاق افتد بدان بدی نباشد و آنچه از پس هفتم افتد اندر تن بیمار سبکی حاصل نشود و علامتی دیگر از علامتهای نیک با آن نباشد هم نیک نباشد و نشان بدی یرقان آن است که اسهال اندک صفرایی همیباشد و چیزی سوخته کفک ناک همیآید و زمین از آن بر میجوشد اما از پس یرقان اسهالی تمام یا عرقی تمام باشد بد نباشد و دلیل آن باشد که قوت قوی است سختی جگر با یرقان بد باشد و دلیل آماس سخت باشد و ممکن باشد که به استسقاء کشد
نشانهها که از لرز باید جست هر گاه که مدتی دراز لرز همیآید و تب گرم همیگیرد و قوت ضعیف باشد کشنده باشد و اگر نیز قوت بر جای باشد لکن تب گسسته نشود هم نیک نباشد و بدتر از آن باشد که استفراغی اتفاق افتد و از آن راحتی نباشد و تب گسسته نشود اگر استفراغی اتفاق نیوفتد دلیل آن باشد که طبیعت از دفع خلط عاجز است و اگر بیماری را در میانهی بیماری یک لرز بگیرد و مفید نباشد حکم نتوان کرد که سبب آن ضعف قوت است یا غیر آن.
نشانهها که از استفراغها باید جست هرگاه که جز آن خلط استفراغ افتد که سبب بیماری باشد نیک نباشد و اگر استفراغ به اسهال خون ادا کند یا رودهها رندیده شود بد باشد و اگر استفراغ اندک از عرق یا رعاف یا غیر آن دلیل باشد که طبیعت میکوشد که حرکت کند و قوت آن ندارد و اگر با این علامتهای دیگر بد باشد دلیل نزدیکی مرگ باشد و اگر علامتهای دیگر نیک باشد دلیل درازی بیماری باشد.
ص: 767
نشانهها که از عرق باید جست عرق آمدن زود اندر اول بیماری بد باشد و دلیل بسیاری ماده باشد لکن اگر سبب آن عرق تَری هوا و بسیاری بارانها باشد بدی آن کمتر باشد و اگر از پس عرق فراشا یابد نیک نباشد از بهر آن باشد که فراشا دلیل آن باشد که خلط در تن پراکنده میشود و تن بدان عرق پاک نمیشود لکن هر خلطی که حرارت آن شکسته شده باشد با رطوبتها تحلیل میپذیرد و ماده بسیار است بدان عرق سپری نتواند شد و عرق سرد با تب گرم سخت بد باشد خاصه اگر جز از سر و گردن نیاید بد باشد و اگر نیز سرد نباشد چون جز از سر و گردن نیاید هم بد باشد از بهر آن که دلیل غشی باشد لکن عرق سرد سخت بد باشد از بهر آن که دلیل غشی باشد و اگر با این عرق حرارت تب عظیم باشد نشان آن باشد که مرگ نزدیک است و بباید دانست که سبب سردی عرق آن باشد که حرارت غریزی ضعیف شده باشد و رطوبتها را نگاه نمیتواند داشت و نمیتواند پزانید اگر حرارت غریب آن را بخار میگرداند و حرارت از بهر آن که غریب است از آن بخار جدا میشود و بخار سرد بیرون همیآید اگر عرق آغاز کند و زود گسسته شود بد باشد و دلیل ضعیفی حرارت غریزی و خامی ماده باشد و عرق بسیار که تب از پس آن گسسته نگردد و بیمار سبکتر نشود بد باشد و دلیل بسیاری ماده باشد و ضعیفی طبیعت و عرق که از پس آن بیماری زیادت شود سخت بد باشد اگر چه از همه تن آید.
نشانهها که از رعاف باید جست رعاف اندک بد باشد و رعاف بسیار و سیاه نیز بد باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که اندر دماغ طاعونی است و طاعون آماسی باشد خونی که خون در وی تباه شده باشد اگر این رعاف در روز بحرانی باشد از دو بیرون نباشد یا بیمار زود بمیرد یا بیماری دراز گردد و به بحرانهای با رنج خلاص یابد و رعاف سرخ و درفشان کم بود که بد باشد و بحران که در روزی جفت آید دلیل عسری بحران باشد و اگر به رعاف صفرایی زرد یا سبز آید بد باشد و دلیل آن که صفرایی بد اندر دماغ غلبه کرده است و گوهر دماغ را بسوزانیده.
نشانهها که از عطسه باید جست عطسه که به وقت انتهای بیماری باشد یا علامت زکام یا علامت خلط سوزاننده باشد
ص: 768
نشانها که از اجابت طبع باید جست
نشانها که از اجابت طبع باید جست اجابت سیاه و سبز و گنده و چرب اندر بیماریهای تیز نشان مرگ باشد از بهر آن که سیاه دلیل سوختن اخلاط باشد و سبز دلیل صفرای زنگاری باشد و گنده دلیل صعبی عفونت باشد و چرب دلیل صعبی حرارت و گداختن پیهی اندامها باشد و اجابت صفرایی اندر اول بیماری بد باشد و اندر وقت انتهای دلیل آن باشد که تن پاک میشود و اگر این استفراغ بسیار گردد و بیمار را از آن راحتی نباشد دلیل آن باشد که خلطها همه صفرا گشته است و شهوت طعام با آن باطل شود اجاب رقیق همچون
(ص 230)
آب سپید یا سخت زرد یا کفکناک بد باشد از بهر آن که رقیقی دلیل ناگواریدن طعام باشد و سپید دلیل آن باشد که مادهی صفرایی به رودهها فرو نمیآید و اندر تن پراکنده میشود و یرقان تولد کند و اگر سخت زرد باشد دلیل آن باشد که صفرایی بسیار به روده فرو میآید و ممکن بود که رودهها را بخراشد و ریش کند و کفکناکی را سبب دو چیز باشد یکی آن که باد با رطوبت ثفل آمیخته شود و کفک میخیزد چنان که (در) دریا زود باد کفک کند دوم قوت حرارت چنان که دیگ از حرارت قوت آن بجوشد و کفک کند و اگر سپید و اندک و هموار و لزج باشد یا زرد و اندک و لزج باشد دلیل گداختن پیه و اندامها باشد و زردی دلیل آن باشد که حرارت که پیه را میگدازد سخت قوی است و بسیار باشد که سبب زردی آن باشد که پیه بگدازد و گداخته آید و عفن شده و زرد آید و این بدتر باشد و اگر اجابت زرد بر زمین پهن باز میشود و بسیار باشد کشنده باشد خاصه اندر تبهای محرقه و اگر کنارههای آن بر زمین پهن شود رقیق باشد دلیل آن باشد که صدیدی سوزان از جگر فرود میآید و ثفل را دفع میکند و اگر اندر وی پوستها باشد همچون باقلی علامتهای بد باشد و قوت ضعیف باشد نشان مرگ باشد و رنگهای گوناگون دلیل آن باشد که در تن خلطهای گوناگون است بسیار و بدین سبب دلیل درازی بیماری باشد و اگر شخصی را اسهال خون قدیم باشد و آرزوی طعام از وی برود بد باشد از بهر آن که اسهال خون از خراشیدن رودهها باشد و سبب قدیم گشتن عفونت و خورده شدن موضع خراشیدگی
ص: 769
رودهها باشد و آفت آن به معده و فم معده باز دهد و شهوت طعام بدان سبب باطل گردد و اگر از پس اسهال خون تب آید دلیل آن باشد که در رودهها آماسی است گرم و عظیم و اگر از خداوند اسهال پارهای گوشت بیرون آید نشان مرگ باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که روده ریش بوده است و ریش عفن شده است و اگر اجابت اندک اندک و متواتر باشد بد باشد و دلیل آن باشد که هر ساعت بیمار را برباید خواست و همیشه ضعیفی میفزاید خاصه اگر خلط سوزان باشد اگر از پس اجابت صفرایی ناگاه اسهال خون پدید آید بد باشد و دلیل آن باشد که رودهها به سبب تیزی و سوزانی صفرا خراشیده شده است اجابت سیاه که بی سببی ظاهر پدید آید چه با تب باشد و چه بی تب بدترین علامتها باشد پس اگر زود باز ایستد و بخار طبیعی (شاید به حال طبیعی صحیحتر است) باز آید بد نباشد از بهر آن که دلیل آن باشد که طبیعت قوی است و خلط بد را از تن دفع کرد و نفث و بول سیاه همچنین بد باشد از بهر آن که سیاهی دلیل سوختگی و تباهی خلط باشد هر بیماریی که آغاز آن به قی یا به اسهال سودا بیرون آید دلیل مرگ باشد از بهر آن که دلیل به سیاهی خلط سودایای و ضعیفی قوت ماسکه باشد و هر دو بد باشد از بهر آن که قوت ضعیف با بسیاری خلط سودایی پای ندارد از پس آن که بیمار لاغر و بیقوت گشته باشد استفراغ سودا نشان مرگ باشد اگر بیماری حاده باشد یا مزمن بیمار دیگر روز بمیرد از بهر آن که سبب این استفراغ دفع قوت نباشد لکن ضعف قوت ماسکه باشد اگر خداوند تب محرقه را طبع خشک شود بد باشد از بهر آن که حرارت به دماغ برآید بیرون آمدن باد به آواز از کسی که آن کار او نباشد بد باشد از بهر آن که اگر به اختیار او باشد دلیل دردی سخت باشد و اگر بیاختیار او باشد دلیل آفت عقل باشد
نشانهها که از آمدن بول باید جست
اگر در تبهای حاده گاهی بول اندک آید و گاهی بسیار و گاهی باز گیرد بد باشد از بهر آن که سبب آن دو چیز باشد یکی آن که طبیعت اندر جهدی عظیم باشد گاهی دست طبیعت را باشد و گاهی دست بر وی باشد و دوم آن که مادهی غلیظ و عسر باشد و نضج به دشواری پذیرد پس اگر بیماری آهسته باشد دلیل غلیظی و عسری خلط باشد
ص: 770
نشانهها که از بول نیک چون آب باید جست
بول رقیق یعنی تنک چون آب در بیماری حاده به سبب دو چیز باشد یکی عاجزی طبیعت از پختن ماده و از برابری کردن با آن و دوم برآمدن حرارت بر دماغ و بدین سبب عقل با آفت شود اگر بول همچنان رقیق بماند و عقل با آفت شود دلیل هلاک باشد از بهر آن که حرارت اندر دماغ متمکن شده باشد و اگر بیماری دراز گردد و بول همچنین رقیق بماند و عقل به سلامت باشد و نشانههای سلامت پدید آید دلیل آن باشد که بر حوالی شراسیف یا بر اسافل خراجی پدید آید از بهر آن که سبب بیماری دراز خلطی غلیظ و عسر باشد و چون طبیعت بر این خلط دست یابد آن را به صلاح نتواند آورد و به اسافل ندارد و بباید دانست که بول سپید رقیق اندر تبهای حاده دلیل آن باشد که ماده ردی از جهت رگها و از جهت آلتهای بول بگردانیده است و ممکن باشد که به جانب دماغ میل کند و سرسام تولد کند و ممکن باشد که بحران به قی کند یا به اسهال و علامت هر دو معلوم است و اگر بحران به اسهال کند خطر آن باشد که سحج کند یعنی رودهها بخراشد و اگر بول سپید و رقیق اندر تبهای حاده غلیظ یا تیره شود و همچنان سپید بماند دلیل تشنج و دلیل مرگ باشد هرگاه که بول کودک رقیق باشد بد باشد از بهر آن که بول طبیعی از کودک غلیظ باشد و اندر وی به سبب آن که قوت مغیرهی کودک قوی باشد و مادتها را نیک پزاند رسوب بسیار باشد پس اگر مدتی دراز رقیق بماند دلیل مرگ باشد از بهر آن که ضد حال طبیعی باشد اگر بر سر بول رقیق کفک باشد و اندر میان او چون ابری زرد ایستاده باشد خطرناک باشد از بهر آن که دلیل اضطرابی عظیم و حرارتی قوی باشد اندر علت دیانیطس بول رقیق و سپید باشد همچون آب و زود بیرون آید و تشنگی دایم باشد و اندر بیشتری حالها سبب سپیدی و رقیقی بول یا خامی خلط باشد یا سدهای که ماده ماده را باز دارد از آن که به مجراها بگذرد
نشانهها که از بول غلیظ و تیره باید
جست تیرگی بول یا دلیل غلیظی ماده یا دلیل عاجزی طبیعت از پزانیدن آن (است) اگر بول تیره پیش از وقت بحران صافی شود نیک نباشد و دلیل آن باشد که ماده اندر تن
ص: 771
میماند و طبیعت از دفع آن عاجز است بول غلیظ و شوریده که صافی نشود و اگر بنهند رسوب نکند و اگر صافی شود رسوب اندکی باشد دلیل آن باشد که حرارت غریب سخت قوی است و اخلاط را سخت در جوش میآرد و حرارت غریزی ضعیف و از نضج عاجز است.
نشانهها که از بول سیاه باید جست
هرگاه که در تبهای حاده بول سیاه باشد حکم باید کرد که بیمار بخواهد مرد پس اگر قوت قوی باشد نشان آن باشد که اخلاط بد را دفع میکند و نشان دفع آن باشد که بیمار بر اثر آن آسایشی یابد همچنان که هرگاه که از سر پوشیدگان اندر ایام عذر با خون حیض خلطهای بد از تن پرداخته شود از آن راحت یابند و بدین سبب است که بول سیاه از ایشان با سلامتتر باشد بول سیاه هر چه کمتر باشد بدتر باشد از آن که دلیل آن باشد که رطوبت خون کمتر مانده است یا قوت آلتهای بول ضعیف است و بول را جذب نمیتواند کرد و این نشانههای نزدیکی مرگ باشد بول سیاه یا اندکی غلیظ باشد بدتر باشد از بهر آن که هم دلیل آن باشد که طبیعت از پزانیدن ماده و معتدل کردن آن و از دفع آن عاجز است اگر در تبهای حاده بول سیاه و رقیق باشد و در وی رسوبی معلق باشد و بوی آن تیز باشد دلیل آن باشد که صداع خواهد بود و بهترین حالی آن باشد که دلیل رعافی سیاه باشد اگر بول سیاه بی بو باشد
(ص 231)
و اندر میان شیشه ثفلی معلق گرد شده و به هم باز آید و اندر زیر سرهای پهلوها آماسی باشد و پهلوها کشیده باشد و بیمار عرق کند دلیل نزدیکی مرگ باشد از بهر آن که این کشیدگی پهلو دلیل تشنج باشد و این عرق دلیل ضعف باشد بول رقیق که میل به سیاهی دارد دلیل درازی بیماری باشد از بهر آن که رقیقی نشان خامی باشد و سیاهی نشان بدی باشد و گفتهاند هرگاه که خداوند بول سیاه لطیف طعامی آرزو کند نشان نزدیکی مرگ باشد و هرگاه که بول سیاه و رقیق غلیظ شود و اشقر شود و بیمار راحتی نیابد دلیل آن باشد که در جگر علتی است و دلیل یرقان باشد از بهر آن که هرگاه که بول سیاه و رقیق غلیظ و اشقر
ص: 772
شود یا دلیل نقصان حرارت باشد یا دلیل آن که علت پخته میشود و نشان این آن باشد که بیمار راحتی یابد پس اگر نقصان حرارت نباشد و بیمار هیچ حرارت نیابد دلیل آن باشد که ماده اندر جگر باز میماند به سبب سدهای و زود آماسی گرم پدید آید
نشانها که از بول سرخ باید جست هرگاه که بول با سرخی رقیق باشد و دیگر علامتهای نیک باشد دلیل آن باشد که بحران زود خواهد بود اگر علامتها بد باشد دلیل آن باشد که بیمار زود خواهد مرد و بهترین حالها آن باشد که دلیل صداع و آفت عقل و درازی بیماری باشد از بهر آن که مادهی عسر باشد و سبب رقیق بماندن و پخته ناشدن عسری ماده باشد علی الجمله بول سرخ و رقیق دلیل قوت حرارت باشد اگر بول سرخ و رقیق اندک اندک و متواتر آید و گنده باشد خطرناک باشد از بهر آن که دلیل اضطراب و صعبی حرارت و عاجزی طبیعت آید و اگر بسیار باشد و رسوب بسیار کند دلیل سلامت باشد خاصه اندر تبهای مرکب و خون ناب در بیماریهای حاده کشنده باشد از بهر آن که دلیل بسیاری و گرمی خون باشد و بیم باشد که خون برجوشد و تجویفهای دماغ پر شود و سکته تولد کند یا تجویفهای دل پر شود و خناق قلبی تولد کند اگر بول سرخ باشد و رسوب هم سرخ باشد دلیل خامی و درازی بیماری باشد و اگر خاصه اگر لختی به تیرگی گراید و سرخ به غایت نباشد اگر بول اشقر اندر تبهای خاده سپید یا سیاه شود بد باشد از بهر آن که سپیدی دلیل آن باشد که ماده به جانب دماغ میل کرد و سیاهی دلیل آن باشد که ماده سوخته باشد یا حرارت غریزی مرده باشد
نشانهها که از رسوب باید جست ثفل سیاه یعنی رسوب سیاه که در بن شیشه باشد یا ثفلی سیاه که با ابر ماند و میل به بن شیشه کند دلیل مرگ باشد از بهر آن که ثفل سیاه از دو چیز باشد یا سوخته شدن ماده یا فرو مردن آتش غریزی باشد پس ثفل سیاه که در بن شیشه باشد و آنچه معلق باشد و میل به بن شیشه دارد دلیل آن باشد که علت قوی باشد و بر قوت بیمار غلبه دارد و رسوبی که قوام و رنگ آن مختلف باشد بد باشد از بهر آن که دلیل بسیاری خلطهای گوناگون باشد و همواری رسوب و پیوستگی آن بهتر از سپیدی باشد و بسیار باشد که بیماری که رسوب بول او سرخ و هموار و پیوسته باشد سلامت باید و
ص: 773
دیگری که از رسوب او سپید و درشت و ناهموار باشد دلیل هلاک باشد از بهر آن که قوام خوب بر سلامت دلالت کنندهتر از رنگ خوب باشد از بهر آن که خلط هموار دفع زودتر از خلط درشت و ناهموار پذیرد و رسوب سپید همچون کفک بد باشد از بهر آن که سبب سپیدی و کفک آمیخته شدن باد باشد با وی و این کار ناطبیعی است و رسوبی که چون بجنباند روی او بجنبد و به بالا برآید و سر او تاریک شود بهتر از رسوبی بود که روی او مالیده و پهن و فسرده باشد هرگاه بول رقیق و بیرسوب بوده نباشد لکن از اول بیماری غلیظ و با رسوب باشد بد باشد از بهر آن که دلیل بسیاری خلط باشد (و) و دلیل نضج نباشد و رسوب باید که از پس آن پدید آید که بول رقیق و بیثفل بوده باشد تا بر نضج دلالت کند بول رنگین که در وی رسوب نباشد دلیل نضج دلیل خیر باشد از بهر آن که بسیار باشد به سبب حرارتی یا دردی یا به سبب کم یافتن غذا رنگین شود رسوب سرخ اندر تبهای محرقه دلیل بسیاری خون باشد و دلیل آن که ماده دیرتر خواهد پخت و با آن تاسه عظیم باشد و اگر تا چهل روز همچنان باشد دلیل درازی بیماری باشد و امید نباشد که در شصت روز بحران کند و اگر در بیماریهای حاده رسوب معلق و سرخ باشد و میل به سوی بالا دارد و بول رقیق باشد دلیل آن باشد که عقل شوریده شود و اگر مدتی دراز بر آن حال بماند سخت بد باشد و بیمار بر خطر باشد پس اگر بول به تدریج قوام همیگیرد و رسوب میل به سوی زیر کند و سپید میشود دلیل سلامت باشد اگر در تب حاده رسوب را بجنباند همچون پارههای خمیر شود و نشان نضج پدید آمده نباشد دلیل آن باشد که اندامها میگدازد و اگر نشان نضج پدید آمده باشد و تب نمیآید دلالت آن بر حال گرده باشد اگر در تب حاده اندر رسوب پوست پارهها باشد یا چیزی همچون سبوس و نشان نضج پدید آمده نباشد بد باشد از بهر آن که رندش عصبها و رگها و استخوانها باشد و اگر تب نباشد رندش مثانه باشد و آنچه از مثانه باشد الم مثانه بدان دلالت کند
نشانهها ه از حالهای گوناگون باید جست
نشانهها که از حال گوناگونها باید جست که اندر بول پدید آید بول دهنی یعنی بولی که به رنگ و قوام همچون روغن باشد بد باشد لکن اگر نشانههای دیگر نیک نباشد (صحیح
ص: 774
نیک باشد) باک نباشد اگر رسوب زیتی باشد سخت بد باشد و دلیل هلاک باشد و زیتی رنگی باشد که از زردی به سبزی گراید روفس میگوید اگر بول یا رسوب زیتی از پس بول یا رسوب سیاه پدید آید دلیل خیر باشد و بول زیتی آن بدتر باشد که در آغاز بیماری باشد اگر نشانههای دیگر بد باشد و روز چهارم بول دهنی شود خطر باشد که بیمار روز ششم بمیرد و اگر در بیماری حاده نشانههای نیک در بول باشد به یک باره بگردد و علامتهای بد پدید آید مرگ بیمار نزدیک باشد و دلیل آن باشد که قوت به یک باره ساقط شود و بسیار باشد که بول دهنی دلیل آفت عقل باشد از بهر آن که دلیل تولد خشکی باشد به سبب قوت حرارت اگر در تبهای حاده در بول پارههای خون فسرده باشد بد باشد خاصه اگر زفان خشک میشود اگر رنگ زفان سیاه باشد بدتر باشد اگر بول رقیق و اشقر اندر ابتدای انتها بگردد و غلیظ شود و تیره بماند همچون بول خران و بی خواست بیمار بیرون همیآید و بی خوابی و بیقراری همیباشد دلیل آن باشد که تشنج خواهد کرد از بهر آن که به سبب رقیقی و اشقری جز غلبهی صفرا نباشد و سبب غلیظی و تیرگی جز اضطراب نباشد گفتهاند اگر در علت عرق النساء که با تب بود بول خون باشد و اندک باشد بد باشد.
نشانهها از گند بول باید جست
نشانهها که از گند بول باید جست گند بول نشان عفونت باشد و اگر با گندگی غلیظ باشد (و) تیز باشد از بهر آنکه غلیظی خلط و عاجزی طبیعت باشد
نشانهها که از قی باید جست
قی کردن صفرایی صرف دلیل صعبی حرارت باشد و بلغم صرف دلیل بسیاری بلغم باشد و سبز و گرانی از هر دو بدتر باشد از بهر آن که دلیل سوختن صفرا باشد و سرخ و تیره رنگ بد باشد و زنگاری و سیاه از همه بدتر باشد خاصه اگر در تشنج باشد در وقت بمیرد و اگر قوتی مانده باشد از پس دو روز میرد و اگر این همه رنگها میبرآید دلیل مرگ قویتر شود و هر رنگی که برآید اگر گنده باشد نشان بدی قویتر باشد از بهر آن که دلیل عفونت باشد و شرط آن است
(ص 232)
ص: 775
که تأمل کنند تا رنگ قی رنگ آنچه خورده است است یا نه علی الجمله هر چند قی سفتتر و خلطی خالصتر باشد بدتر باشد و هرچه بر خلاف قیهای عادتی باشد بد باشد و عادتی خلطی باشد آبناک سپید
نشانهها از نفث باید جست
اگر در علتهای سینه نفث یعنی رطوبتی که به سینه برآید سرخ یا زرد باشد و با آب دهان که به تازی بصاق گویند آمیخته نباشد و به سعال سخت برآید بد باشد از بهر آنکه حال نفث صرف همچون حال قی صرف باشد و سختی سعال دلیل خامی و غلیظی خلط باشد و کوشیدن طبیعت تا آن را دفع کند و عاجز آمدن از دفع آن و سبز و کفکناک بدتر از هر دو باشد و سیاه از همه بدتر باشد و هر نفثی که در درد سینه بدان زایل نشود از هر رنگی که باشد بد باشد خاصه سیاه آن از بهر آن که دلیل آن باشد که طبیعت آن ماده را به تمامی دفع نمیتواند کرد و به صلاح نمیتواند آورد و اگر در علت سل نفث اندکی باشد و به دشخواری برآید بد باشد و به زودی بکشد از بهر آن که دلیل ضعیفی قوت و خامی خلط باشد اگر نفث بسیار باشد و به آسانی برآید بدان بدی نباشد و اگر بیمار دم نتواند زد تا راست ننشیند و نفث هیچ نباشد دلیل آن باشد که در سینه آماسی عظیم است و قوت ضعیف است زود بکشد و اگر درد ذات الریه به فصد و اسهال و نفث و ضماد ساکن نشود نشان آن باشد که شش ریش خواهد گشت و ریم خواهد گشت و ریم خواهد کرد هر گاه که ریم خواهد کرد اگر که هنوز مادهی صفرایی غلبه دارد و گاهی به نفث ریم برآید و گاهی رطوبت زرد صفرایی دلیل عاجزی طبیعت باشد و اگر شخصی را در آغاز علت یا در روز هفتم ریم برآید دلیل آن باشد که روز چهاردهم بمیرد پس اگر نشانی از نشانههای خیر پدید آید ممکن باشد تا هفدهم یا بیستم بماند در خورد قوت و اگر قوت ضعیف باشد ممکن باشد که روز نهم یا روز یازدهم بمیرد و بباید دانست که در علت ذات الجنب و ذات الریه مردم کهل و پیر بیشتر میرد و در علتهای دیگر که در سینه افتد جوانان بیشتر میرند از بهر آن که در ذات الجنب قوت قوی باید تا ماده را نفث تواند کرد و قوت پیران ضعیف باشد ماده پاک نشود و قوت جوان قویتر باشد زودتر نضج دهد و پاک تواند کرد و در آماسهای
ص: 776
دیگر که در حوالی سینه باشد به سبب آن که حرارت جوان فزونتر باشد بر تبع آماس تبها تولد کند و حرارت تب به اندامهای اصلی باز دهد و تَریها را بگدازد و قوت را ساقط کندو پیران را از حرارت تب این رنجها نرسد بدین سبب اندر این بیماریها با سلامتتر از جوان باشد و هرگاه که خداوند سل را نفث باز ایستد دلیل ضعف قوت و نشان مرگ باشد و هرگاه کهریم اندر سینه بماند شش را بخورد و فساد آن به دل باز دهد
نشانهها که از بیماریها باید جست
هر بیماریی که از پس بیماری دیگر باشد اگر صعبتر از بیماری نخستین باشد یا در عضوی شریفتر باشد بد باشد.
هرگاه که بیمار هر چه باید کرد از پرهیز و علاج میکند و منفعت آن پدید نیاید بیماری صعب و بیمار بر خطر باشد اگر با درد سر صعب و دایم و تب علامتی صعب از علامتها پدید آید لا محاله دلیل مرگ باشد از بهر آن که درد سر دایم دلیل آماس غشای دماغ باشد و علامت بد با آن دلیل ضعیفی قوت باشد و اگر علامتی بد نباشد بیماری به رعاف زایل شود یا به خراج و رعاف جوان را باشد و روز بیستم باشد اگر پستر افتد خراج کند خاصه اگر بیمار کهل یا پیر باشد.
علت سرسام با درد سر و گردن و گرانی سر دلیل آن باشد که در کزاز افتد و قی زنگاری کند و مرگ نزدیک باشد از بهر آن که سبب درد سر بر آمدن صفرا بر دماغ و سبب کزاز خشکی دماغ و غشای او باشد و قی زنگاری به سبب بسیاری و بدی آن باشد و نزدیکی مرگ به سبب صعبی علت و شریفی دماغ باشد اگر قوت ضعیف باشد اندر حال که قی و کزاز پدید آید بمیرد و اگر قوت قوی باشد سه روز بماند پس بمیرد اگر کسی را بر سر زخمی افتد و عقل شوریده شود دلیل آن باشد آفت به دماغ رسیده است اگر از شراب خوردن بسیار عقل شوریده شود و فراشا پدید آید بد باشد و دلیل آن باشد که دماغ از بخار شراب گرم شده است و ممتلی گشته و فراشا دلیل آن باشد که بسیاری شراب حرارت غریزی را فرو گرفته است و بیم آن است که بمیراند اگر مست را ناگاه سکته افتد و تشنج پدید آید بمیرد پس اگر در حال تبی گرم آید تشنج و سکته گشاده شود از بهر آن که سکته از آن افتد
ص: 777
که دماغ و عصبها پر شود و حرارت تب و لطافت شراب ماده را بگدازد و لطیف کند و گر باده سخت غلیظ باشد حرارت تب آن را لطیف نتواند کرد اگر شخصی تن درست را ناگاه درد سر خیزد پس اندر سکته افتد و دم زدن او با خرخره باشد که آن را بهتازی عطیط گویند اندر مدت هفت روز بمیرد و بقراط میگوید السکتة اذا کانت قویة لا تجاوز الیوم السابع و هم بقراط میگوید اذا کانت السکتة قویة لم یکن بُرئها و اذا کانت ضیعفتا لم یسهل أن یبرء یعنی اگر سکته قوی باشد ممکن نباشد که برهد و اگر ضعیف باشد آسان آسان نرهد از بهر آنکه سکته از جملهی بیماریهای حاده است که چهار روز یا هفت روز بیش ندارد و از بهر آن که ماده در عضوی شریف باشد و عضو شریف در بیماریهای صعب بیش از این مدت صبر نتواند کرد و هرگاه که ذات الجنب ذات الریه گردد بد باشد و دلیل آن باشد که ماده بسیار است و نضج نمیپذیرد و زحمت به شش باز میدهد اگر اندر ذات الجنب موضع مادهی بیماری سیاه شود مرگ نزدیک باشد دلیل آن باشد که فساد ماده به ظاهر بیرون داد اگر خداوند ذات الجنب و ذات الریه را اسهال پدید آید بد باشد خاصه پیش از روز هفتم از بهر آن که مادهی این هر دو علت به اسهال پاک نشود و به سبب اسهال قوت ضعیف شود و قوت ضعیف ماده را به نفث پاک نتواند کرد و اسهال که پیش از روز هفتم پدید آید دلیل آن باشد که طبیعت از نضج ماده عاجز است و سبب اسهال ضعیفی قوت ماسکه و اندر بیماری سل نیز اسهال بد باشد از بهر آن که دلیل ضعیفی قوت ماسکه و گداختن اندامهای اصلی باشد تازه گشتن زکام در ذات الجنب و ذات الریه بد باشد از بهر آن که ممکن باشد که مادهی زکام به سینه فرود آید و رنج زیادت گردد اگر شخصی را در سینه ریم باشد و داغ کنند و ریمی مانند دُردی بیرون آید زود بمیرد از بهر آن که دلیل آن باشد که (طبیعت) ماده نتوانسته است پخت و بر حال تباهی بمانده است باز ایستادن اسهال سبز و سیاه و گنده بیآن که مادهی تباه پرداخته شده باشد (بد باشد) از بهر آن که چون مادهی بد اندر تن بماند به اندامها باز گردد و تباهی به اندامهای شریف باز دهد و بکشد اگر در بیماری سل عقل شوریده شود بد باشد از بهر آن که در سل شوریده شدن عقل بد باشد از بهر آن که در سل شوریدن عقل عرضی غریب باشد درد سر و ریختن موی اندر بیماری سل نشان نزدیک آمدن مرگ باشد از بهر آن که دلیل آن باشد که رطوبت نیست شد و قوت ماسکه
ص: 778
ضعیف گشت عرق بسیار اندر بیماری سل بد باشد از بهر آن که دلیل گداختن و تحلیل رطوبت باشد هرگاه که شخصی را بیسببی ظاهر غشی بسیار افتد مفاجا (ناگاه) بمیرد از بهر آن که دلیل آن باشد که مادهی بد به نواحی دل میرسد و چون این عارض بسیار میگردد ضعف دل زیادت شود و حرارت غریزی ناگاه فرو میرد و خفقان دایم نیز دلیل مرگ مفاجا (ناگهانی) باشد بدین سبب استسقاء
(ص 233)
که از پس بیماری حاده افتد و با تب باشد به مرگ نزدیک باشد از بهر آن که سبب استسقاء سرد شدن جگر و ضعیفی قوت مدبره باشد و علاج او به چیزهای گرم باید کرد و علاج تب به چیزهای خنک باشد و خنکی در سبب استسقاء زیادت کند و گرمی اندر سبب تب زیادت کند سلفه با استسقاء سخت بد باشد خاصه اگر سبب سلفه غلبه کردن رطوبت باشد اندر شش پس اگر سببی جز این باشد سهلتر باشد اسهال صفرایی اندر استسقاء بد باشد از بهر آن که سبب استسقاء مادهی سرد باشد و چون مادهی گرم از تن پرداخته میشود سبب استسقاء غلبه کند و بکشد اگر شخصی را استسقاء کبدی باشد و استسقای کبدی بثرههای بزرگ پر آب باشد که در غشای جگر پدید آید و آن بثره را به تازی نفاخات گویند هرگاه که این نفاخات اندر فضای شکم گشاده شود و زرداب کز وی بپالاید بر سفاق و ثرب ریخته شود و فضای شکم را پر از زرداب شود و هر دو عفن و خورده (خوره) شود بیمار بمیرد فواق و قی در علت قولنج بد باشد و اگر با وی تشنج پدید آید نشان مرگ باشد از بهر آن که سبب فواق و قی در قولنج صعبی قولنج باشد که منفذ رودهها بسته شده باشد و طبیعت ثفل را به مجرای طبیعی دفع نتواند کرد به معده برآرد و قی افکند و معده را برنجاند و رنج به دماغ بردهد و تشنج و هزیان تولد کند و بکشد اگر خداوند تقطیر البول را قولنجی که با ایلاف به ایلاوس معروف است پدید آید بیمار اندر هفته بمیرد مگر که تب آید و ادراری کند بسیار و خداوند کتاب کامل الصناعه (علی ابن عباس مجوسی اهوازی) میگوید این معنا اندر مقالت ششم از فصول بقراط یافتم و جالینوس سبب این نتوانست دانست و انکار کرد و گفت این سخن بقراط نیست اگر
ص: 779
شخصی را تب باشد و با تب دردی باشد از پهنه و پهنه را به تازی قطن (کمر) گویند و آن درد به حجاب برآید نشان مرگ باشد از بهر آن که این درد با تب دلیل آماس گرم باشد و چون درد به حجاب برآید عقل شوریده شود به سبب آن که حجاب را با دماغ مشارکت است پس اگر نشانی از نشانههای نیک پدید آید و طبیعت قوت یابد و ماده را بپزاند آماس ریم کند هر بیماری که در خورد تبع و مزاج و عمر بیمار و فصل سال نباشد خطرناک نباشد قی و پیچیدن ناف و شوریده شدن عقل کشنده باشد ناهمواری حرارت تب اندر پوست و رنگ اندامی مخالفی دیگر اندام بودن و قی و اسهال گوناگون بد باشد و دلیل آن باشد که در تن خلطهای گوناگون است و طبیعت را با همه برابری باید کرد و به هیچ حال نتواند کرد اگر شخصی را عرق سرد بر پیشانی پدید آید و ناخنان زرد یا سبز شود و زفان آماس کند و بر تن بثرههای غریب برآید مرگ نزدیک باشد اگر در تب سرهای پهلوها اختلاج کند و اندر چشمها حرارتی ناهموار پدید آید گوش باید داشت که حالی بد بر بیماری تازه گردد از بهر آن که دلیل آن باشد که در موضع اختلاج آماسی و نفخی است اگر شخصی را که از بیماری ضعیف شده باشد نفس متواتر (پی در پی) شود و غشی افتد مرگ نزدیک باشد چهار ساعت بیش نماند اگر خداوند تب محرقه ناگاه راحتی یابد بیآنکه بحرانی ظاهر بوده باشد استفراغی یا انتقالی و بیآن که به شربتهای موافق تسکین کرده باشد یا از هوایی به هوای دیگر رفته باشد و نبض که سریع بوده باشد آهسته شود حکم توان کرد که زود بمیرد و اگر شخصی را تب آید و ناگاه دل تپیدن گیرد و طبع بی سببی خشک شود نشان آن باشد که زود خواهد مرد اگر بول صفرایی باشد و پیش از آن سپید بوده باشد و بر سر بول کپکی بوده باشد و از بینی خونی سیاه برود بد باشد.
نشانههای بد که از گروهی طبیبان بیشتر یاد کردهاند و قیاس را بدان دشوار است هر گاه که به رگهای گردن که آن را به تازی ورید گویند بثرهای چنده تخم کدو پدید آید یا خشک رندهای سپید و خشک رنده را به تازی حصف گویند بیمار را شیرینی آرزو کند و جای دیگر گفتهاند چیزهای تیز آرزو کند روز هشتم بمیرد اگر بر صدغ چند بثرههای سرخ و صلب برآید و خارشی صعب اندر گردن پدید آید روز چهارم بمیرد اگر شخصی را با تب یا بیتب
ص: 780
آماسها و ریشهای نرم پدید آید و عقل زایل شود بمیرد اگر شخصی را بر روی پا یا بر تن دملی برآید و درد نکند و چون دمل ظاهر شد بینی به خارش آید اندر روز دوم یا سوم بمیرد اگر شخصی را بر سر زانو بثرهای چنده دانهی انگور برآید و بثره را گرداگرد او سیاه باشد زود بمیرد و نشان مرگ آن باشد که عرقی سرد کند
باب سوم اندر آن که نشانهها کدام قویتر باشد و اعتماد بر کدام بیشتر باید کرد
دلالت رنگ چشم بر غلبهی خلط قوی است از بهر آن که رنگ چشم صافی است و رنگ هر خلطی که با وی بیامیزد زود پدید آید دلالت رنگ زفان اگر چه کمتر از آن است هم قوی باشد از بهر آن که در وی رگهای بزرگ است و گوهر او سست و متخلخل است همچون اسفنج و هر مادهای که باشد زود قبول کند و رنگ آن گیرد اگر زفان خشک و درشت باشد دلیل آن باشد که در سر معده و جگر آماسی خونی است و اگر سپید باشد دلیل سردی معده و جگر باشد و دلیل آن که در سر بلغم بسیار است و باشد که دلیل یرقان است باشد و دلالت آرزوها بس قوی نیست از بهر آن که گاهی چیزی موافق خلط آرزو کند و گاهی چیزی ضد آن آرزو کند و دلالت بول قوی است از بهر آن که اخلاط در عروق باشد و آب از عروق به مثانه آید بدین سبب رنگ و قوام او دلالتی قوی باشد بر آن که در تن کدام خلط بیشتر است و خوابها نیز دلالت کند بر خلطها خاصه که مدتی خوابها از یک نوع بیند و اندر آن باب هیچ اندیشه و هیچ سخن رفته نباشد چنان که دیدن بارانها و برفها و سرماها دلیل غلبهی بلغم باشد و دیدن آتشها و گرماها دلیل غلبهی صفرا باشد و دیدن بوستانها و لای (لاله) و غذاهای خوش دلیل خون باشد و دیدن دودها و تاریکیها و خرابیها و چیزهای بیم ناک دلیل سودا باشد.
باب چهارم اندر نشانههای بیماریهای دراز بیماریهای دراز دوازده است
یکی غلیظی خلط دوم ضعیفی فم معده سوم پدید آمدن اثر نضج ماده چهارم پدید ناآمدن رسوب اندر بول خاصه اگر بیمار سخت گرم باشد پنجم نبض عظیم و روی بیماری گرم و سر پهلوها باد ناک ششم پدید آمدن نشانههای بحرانها پیش از نضج و ضعیفی قوت
ص: 781
بی آن که علتها دیگر بد باشد هفتم آن که علامتهای صعبی بحران پدید آید و منفعت و مضرت هیچ دو پدید نیاید و بیمار بهتر یا بدتر نشود هشتم احتلام بسیار افتادن خاصه در اول بیماری نهم بسیاری عرق دهم رسوب سرخ که تا چهل روز سرخ باشد نشان درازی بیماری باشد و بحران گوش نباید داشت در جمله حال و سنوات عمر و فصل سال و مزاج و حال حرکتهای بیماری و اوقات آن نگاه میباید کرد و بر حسب آن حکم میباید کردن بر درازی و کوتاهی بیماری.
باب پنجم در شناختن نشانهها که بر مردم تندرست پدید آید و نشانی دهد که بیماری کی خواهد بود
هرگاه که خفقان بر مردم تندرست پیوسته گردد بیم آن باشد که مفاجا میرد تدبیر آن باید کرد که دل را قوت دهد و قوت طبیعت نگاه دارد هرگاه که دوّار و کابوس پیوسته گردد بیم باشد که صرع یا سکته ادا کند تدبیر پاک کردن دماغ باید کرد از رطوبتهای غلیظ.
هرگاه که اندر همهی اندامها اختلاج پدید آید بیم تشنج و بیم سکته باشد تدبیر استفراغ بلغم باید کرد هرگاه که یک نیمهی روی پیوسته اخلاج کند بیم لقوه باشد دماغ را از بلغم غلیظ پاک باید کرد هرگاه که حاستها کند شود و حرکتها به گرانی تواند کرد و اندامها خدر میشود بیم فالج باشد تن از بلغم پاک باید کرد هرگاه که چشم
(ص 234)
و روی سرخ میشود و آب از چشم میرود و روشنایی دیدن خوش نیاید و چشم از آن بگریزد بیم سرسام باشد تدبیر فصد و اسهال باید کرد و هرگاه که بی سببی ظاهر غمی و نرمی اندر دل همیباید یابد و مستاحش میشود بیم مالیخولیا باشد تن و دماغ از اخلاط سوخته پاک باید کرد هرگاه که روی سرخ و ممتلی شود یا سرخی به تیرگی میل کند بیم جزام باشد تن از اخلاط بد پاک باید کرد هرگاه که تن مردم گران شود و رگها ممتلی باشد بیم انصداع عرقی (شکافتن رگ) باشد و بیم سکته و بیم مرگ مفاجا تدبیر فصد و اسهال باید کرد هرگاه که در روی و پشت چشم و در اطراف تهیجی پدید آید بیم استسقاء باشد
ص: 782
جگر را تعهد باید کرد (جگر و بیماریهای آن را بررسی کردن و داروهای مقوی باید داد) هرگاه که بول و براز سخت گنده باشد نشان عفونت و بیم تب و بیماری باشد تدبیر استفراغ باید کرد و بباید دانست که گند بول قویتر باشد اندر نشان دادن عفونت از گند براز هرگاه که مردم اندر خویشتن تکثری (احساس شکستگی) و ماندگی یابد و با آن شهوت طعام ساقط (میل به غذا نداشتن) شود بیم تب و بیماری باشد هرگاه که عادتهای طبیعی و ناطبیعی از حال معهود بگردد بیم بیماری باشد و عادتهای طبیعی چون شهوت غذا و شهوت جماع باشد و خواب و بیداری و عرق و ادرار بول و اجابت طبع و خوابها دیدن و غیر آن و عادتهای ناطبیعی آب رفتن از دهان و بینی و خون بواسیر و غیر آن هرگاه که از این عادتها یکی بگردد یا دو نشانه بیماری باشد هرگاه که یکی بگردد یا دو نشان بیماری باشد هرگاه که صداع (سر درد) یا شقیقه (درد شقیقه) پیوسته گردد بیم انتشار و فرو آمدن آب باشد (آب مروارید) هرگاه که خیالی چون پشهای یا چون نقطهای سیاه پیش چشم پدید میآید چشم خیره میشود بیم فرود آمدن آب باشد هرگاه که در پهلوی راست گرانی و خلیدگی همیباشد نشان آفتی باشد در جگر هرگاه که گرانی در پشت و تهی گاه مییابد و حال بول از عادت بگردد آفت در گرده باشد هرگاه که طبع اجابت کند و ثفل هیچ رنگ ندارد یا کم رنگ باشد نشان صده باشد (انسداد ما بین کیسهی صفرا و لوزالمعده باشد) بیم یرقان باشد هرگاه که سوزش آبتاختن (بول کردن) پیوسته گردد بیم ریش مثانه باشد هرگاه که اسهال مقعد را بسوزد بیم سحج (زخم روده) باشد هرگاه که شهوت غذا ساقط شود و قی باشد و در شکم نفخ رنجه میدارد و اطراف درد میکند بیم قولنج باشد خاریدن مقعد اگر به سبب کِرم خورد نباشد هرگاه که پیوسته گردد بیم بواسیر باشد بسیاری دملها مقدمهی دبیله یا سلعهی بزرگ باشد قوبای (بریون به اصطلاح فرنگی معاب امروزی گال) بسیار مقدمهی برص سیاه باشد بهق سپید مقدمهی برص (پیسی که پوست را سپید کند) بود
باب ششم اندر شناختن اسباب سببهای مرگ
ص: 783
اسباب مرگ سه نوع است
یکی تباه شدن مزاج دل دوم تحلیل پذیرفتن قوت سوم فرو مردن حرارت غریزی اما آنچه مزاج دل را تباه کند و قوت را به تحلیل ساقط کند چهار چیز است
یکی دردی صعب دوم (چیره شدن) مزاجی مفرد سوم مزاجی غریب چون مزاج زرد چهارم بسته گشته راه دم زدن و خداوند برسام یعنی خداوند بیماری بر و سینه بیشتر به سبب بسته شدن راه دم زدن میرد و بدین سبب است که اندر این علت نگذارند که بیمار به پشت باز خسبد و نیز (نگذارند) تا حلق خشک نشود از بهر آن که چون به پشت باز خفته باشد حلق خشک شود.
باب هفتم اندر شناختن سبب وقت مرگ اندر نوبتهای تب هر بیماری که در ابتدای نوبت تب یا در وقت زیادت شدن تب میرد
بیشتر یا در تبهایی میرد که سبب آن آماسی باشد اندر اندامهای اندرونی و اندر این وقت مادهی فزونی روی بدان موضع نهد و الم زیادت شود یا در بیماریهای صعب که مادهی آن سخت بد باشد و طبیعت از حرکت آن هزیمت شود خاصه اگر قوت ضعیف باشد حال طبیعت با ماده همچون آتشی اندک باشد که در زیر هیزم بسیار فرو میرد یا چون کسی که او را گلو بفشارند و اندر وقت انتهای تب نیز میرد هم به سبب آن که طبیعت از مادهی بیماری هزیمت شود و به نادر در وقت انحطاط نوبت تب نیز میرند لکن اندر وقت انحطاط نمیرند مگر به سببی سخت قوی که اتفاق افتد چون حرکتی قوی یا اسهالی قوی یا خشمی عظیم یا سببی دیگر از اسباب نفسانی دیدنی که سخت قوی باشد و نخست عرقی لزج کند پس بمیرد و حقیقت آن است که این انحطاط انحطاط مزور (دروغین) باشد انحطاط راستینی نباشد و به سبب آن که قوتها مسترخی (سست و ضعیف) شده باشد و حرارت غریزی تحلیل پذیرفته باشد و نبض ضعیف شده و از نظام برفته بدان ماند که نوبت اندر انحطاط است و نباشد از بهر آن که در انحطاط راستینی قوتها قویتر و حرارت غریزی برافروزد و نبض قوی و با نظام شود اما اندر آبله بسیار باشد که در وقت انحطاط بمیرد و بیشتر اندر آن وقت عرقی سرد ناهموار کنند یا از سینه و سر و گردن تنها و اندر
ص: 784
بیماریهای حادهی صعب که کشنده باشد آن روز میرند که در بیماریهای سلیم بحران نیک خواهد بود و در بیماریها و تبهای محرقه و آنچه بدان ماند اندر وقت انتهای تب میرند و نشان مرگ آن باشد که عقل شوریده شود و تاسهی صعب خیزد یا قنودن و ضعف پدید آید پس درد سر خیزد و چشم تاریک شود و دل درد خیزد و بیمار بیقرار گردد و در تبهای بلغمی اندر اول نوبت تب میرد و نشان مرگ آن باشد که سرما دراز گردد و تن گرم نشود و نبض ضعیف و متفاوت بماند و کسلانی و ثبات (خواب غیر طبیعی) بی حد گردد در جمله مرگ بیمار اندر آن ساعت باشد از روز و از وقت نوبت تب که اعراض تب و بیماری بر وی صعبتر باشد و اگر در ابتدای نوبت باشد یا اندر وقت تزاید یا در وقت انتها و اگر علامتهای بد نه اندر چنین وقتها که یاد کرده آمد پدید آید کمتر باید ترسید و اگر در این وقتها پدید آید حکم باید کرد که بخواهد مرد و الله اعلم.
تمام شد کتاب چهارم اندر تقدمة المعرفه و به تمامی این کتاب بخش علمی از کتاب ذخیره خوارزمشاهی
ص: 785
کتاب پنجم از ذخیرهی خوارزمشاهی اندر شناختن تب و اجناس و انواع و اسباب و علامات و علاج آن و این کتاب شش گفتار است.
گفتار نخستین اندر آن که تب چیست و چند نوع است و چگونه پدید آید و چگونه گسارد و این گفتار چهار باب است
باب نخستین اندر آن که تب چیست
باب دوم اندر آن که تبها چند جنس است
باب سوم اندر آن که تب چگونه گیرد و چگونه گسارد
باب چهارم اندر آن که تب اندر کدام مزاج زودتر و بیشتر تولد کند
گفتار دوم اندر شناختن حمی یوم
(ص 235)
و احوال و اسباب و علامات و علاج آن و این گفتار بیست و هفت باب است
باب نخستین اندر احوال حمی یوم
باب دوم اندر اسباب حمی یوم
باب سوم اندر علامات حمی یوم
باب چهارم اندر سببها که حمی یوم بدان سبب بگردد و تبی دیگر شود
باب پنجم اندر علاماتها که بدان توان دانست که حمی یوم بگردید و تبی دیگر شد
باب ششم اندر علاج حمی یوم بر طریق کلی
باب هفتم اندر آن که حمی یوم چند نوع است
باب هشتم اندر حمی یوم که از غم و هم و اندیشه خیزد
باب نهم اندر حمی یوم که از خشم خیزد
باب دهم اندر حمی یوم که از بیخوابی تولد کند
باب یازدهم اندر حمی یوم که از بسیاری خواب تولد و آسایش تولد کند
باب دوازدهم اندر حمی که از شادی تولد کند
باب سیزدهم اندر حمی یوم که از ترس تولد کند
باب چهاردهم اندر حمی یوم که از رنج تولد کند
باب پانزدهم اندر حمی یوم که از استفراغ تولد کند
باب شانزدهم اندر حمی یوم که از درد تولد کند
باب هجدهم اندر حمی یوم که از آماس تولد کند
باب هجدهم اندر حمی یوم که از غشی تولد کند
باب نوزدهم اندر حمی یوم که از گرسنگی تولد کند
باب بیستم اندر حمی یوم که از تشنگی تولد کند
باب بیست و یکم اندر حمی یوم که از سده تولد کند
ص: 786
باب بیست و دوم اندر حمی یوم که سبب آن درشت شده بشره و بسته شدن مسام باشد از سرمازدگی
باب بیست و سوم اندر حمی یوم که سبب آن غسل کردن باشد با آبهای سرد قابض
باب بیست و چهارم اندر حمی یوم که سبب آن حرارت گرمابه یا حرارت آفتاب باشد
باب بیست و پنجم اندر حمی یوم که سبب آن خوردن طعامها و داروهای گرم بود
باببیست و ششم اندر حمی یوم که از شراب تولد کند
باب بیست و هفتم اندر حمی یوم که از بسیاری طعام خوردن و ناگواریدن آن تولد کند
گفتار سوم اندر تبهای عفونی و این گفتار سه جزو است
جزو نخستین اندر شناختن عفونت و اسباب و علامات آن و شناختن سبب اختلاف نوبتهای تب و این جزو پنج باب است
باب نخستین اندر شناختن اسباب عفونت
باب دوم اندر شناختن اختلاف و نوبت تبها در صعبی و آهستگی و درازی و کوتاهی
باب سوم اندر آن که مادهی صفرا و سودا اگرچه هر دو خشک است عفونت پذیرد
باب چهارم اندر شناختن علامتهای کلی تبهای عفونی
باب پنجم اندر شناختن سرما که بیمار به وقت قشعریره و نافذ بیابد
جزو دوم اندر شناختن تدبیرهای کلی اندر علاج تبهای عفونی و اندر تدبیر استفراغ و تدبیر طعام و شراب و تدبیر گرمابه و خواب و این جزو ده باب است
باب نخستین اندر شناختن اصلها و قانونها که در علاج این تبها بکار باید داشت
باب دوم اندر تدبیر آب سرد
باب سوم اندر تدبیر جلاب و سکنگبین و ماء العسل
باب چهارم اندر تدبیر کشکاب
باب پنجم اندر تدبیر غذا و نگاه داشتن قوت
باب ششم اندر تدبیر خمر
باب هفتم اندر تدبیر خواب
باب هشتم اندر تدبیر استفراغ
باب نهم اندر تدبیر ضماد
باب دهم اندر تدبیر گرمابه
جزو سوم اندر شناختن انواع تبهای عفونی و علاج هر یک به شرح و تفصیل و این جزو دوازده باب است
باب نخستین اندر شناختن انواع تبهای عفونی
باب دوم اندر شناختن علامتها و علاج تب غب خالصه
باب سوم اندر شناختن علامتها و علاج تب غب غیر خالصه
ص: 787
باب چهارم اندر شناختن تب محرقه و علامات و علاج آن
باب پنجم اندر شناختن تب مطبقه و علامات و علاج آن
باب ششم اندر شناختن شطرة الغب و اسباب و علامات و علاج آن
باب هفتم اندر تبهای بلغمی نایبه و اسباب و علامات و علاج آن
باب هشتم اندر شناختن تبهای بلغمی
باب نهم اندر تبها که زندرون سرد باشد و بیرون گرم و تبها که زندرون گرم باشد و بیرون سرد
باب دهم اندر تب ربع و انواع و اسباب و علامات و علاج آن
باب یازدهم اندر تبهای خمس و سدس و غیر آن
باب دوازدهم اندر شناختن تبهای مرکب و علاج آن
گفتار چهارم اندر شناختن تبهای دقی و ورمی و وبایی و علامات و علاج آن و این گفتار چهار باب است
باب نخستین اندر شناختن تب دق و علامات و علاج آن
باب دوم اندر شناختن تب دق و پیرانه و اسباب و علامات و علاج آن
باب سوم اندر تبها که بر طبع آماسها پدید آید و علامات و علاج آن
باب چهارم اندر تبهای وبایی و علامات و علاج آن
گفتار پنجم اندر شناختن اسباب آبله و حصبه و احوال و علامات و علاج آن و این گفتار سیزده باب است
باب نخستین اندر شناختن اسباب آبله و حصبه و احوال آن
باب دوم اندر شناختن تبها و مزاجها که مستعد آبله و حصبه باشد و شناختن فضلهها
که اندر وی پدید آید
باب سوم اندر علامتهای آبله و حصبه
باب چهارم اندر شناختن نشانههای سلامت و نشانههای خطر
باب پنجم اندر آن که چگونه احتیاط کنند تا آبله بر نیاید و اگر برآید کمتر آید
باب ششم اندر یاری دادن طبیعت تا آبله و حصبه زودتر بیرون آید و به ظاهر تن دفع کند
باب هفتم اندر تدبیر باز داشتن آبله از اندامهای عزیز چون چشم و بینی و حلق و مانند آن
باب هشتم اندر یاری دادن و پزانیدن آبله
باب نهم اندر تدبیر خشک کردن آبله
باب دهم اندر تدبیر خشکه ریشهی آبله تا زود بیفتد و پوست پاک شود
باب یازدهم اندر تدبیر طعام و شراب خداوند آبله و حصبه
باب دوازدهم اندر تدبیر طبع خداوند آبله و حصبه و نرم کردن و باز گرفتن آن
باب سیزدهم اندر تدبیر زایل کردن نشان آبله
گفتار ششم اندر شناختن نکس و احوال آن و تدبیر نگاه داشتن ناقه از نکس و تدبیر طعام شراب
ص: 788
و این گفتار پنج باب است
باب نخستین اندر شناختن نکس و احوال آن
باب دوم اندر شناختن نشانههای نکس
باب سوم اندر شناختن احوال ناقه
باب چهارم اندر تدبیر نگاه داشتن ناقه تا نکس نیفتد
باب پنجم اندر تدبیر طعام شراب ناقه
تمام شد فهرست کتاب پنجم بحمد الله و منه
ص: 789
کتاب پنجم
اشاره
کتاب الخامس من الذخیره الخوارزمشاهی
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
گفتار نخستین اندر آن که تب چیست و چند نوع است و چگونه پدید آید
اشاره
باب نخستین اندر آن که تب چیست
بباید دانست که تب حرارتی غریب است که اندر دل برافروزد و به میانجی روح و خون در رگها بگذرد و اندر همه تن پراکنده شود و همه تن را گرم کند و برافروزاند و افروزانیدنی که مضرت آن اندر همهی فعلهای طبیعی پدید آید این جمله که یاد کرده آمد حد تب است و لفظ حرارت جنس است و دیگر فصلها فصلهای ذاتی است که حد تب بدان تمام شود و بباید دانست که حرارت تب چون حرارت چشم و تعب و قلب و مانند آن نیست از بهر آن که این حرارتها به میانجی چیزی دیگر در افعال طبیعی مضرت کند همچون که آب که به چشم فرود آید مضرت اندر بینایی بی میانجی چیزی دیگر باشد و مضرت آماس حلق اندر دم زدن بی میانجی چیز دیگر پدید آید و حرارت خشم و مانند آن چون بدان حد رسد که در افعال طبیعی مضرت خواهد کرد سبب باشد و مضرت به میانجی چیز دیگر پدید آید همچون عفونت و تب از بهر آن که عفونت سبب است و مضرت او به میانجی حرارت است که از وی تولد کند و افعال طبیعی که مضرت تب اندر
ص: 790
آن پدید آید چون شهوت طعام و شراب است و گواریدن و خواستن و نشستن و رفتن و خفتن و جماع و مانند آن
باب دوم از گفتار نخستین اندر آن که تبها چند جنس است
بباید دانستن که تن مردم چیزی است
(ص 236)
مرکب و مایهی ترکیب آن سه جنس است جنس نخستین اندامهای اصلی است که بنیاد تن است چون استخوانها و پیها و رگها و جنس دوم مغز استخوانها و خون و دیگر رطوبتها که در رگها و تجویفهای تن است چون بلغم و صفرا و سودا که اندر اخلاط گویند
جنس سوم روح طبیعی و حیوانی و نفسانی و بخارها که در همه تن پراکنده است و پیشینگان این ترکیب را به گرمابه ماننده کردهاند استخوانها را و رگها و پیها را که اندامهای اصلی است به جای دیوارها و آجرها و سنگ و خشت گرمابه نهادهاند و خون و مغز را که اندر رگها و استخوانها است و اخلاط دیگر را نیز که در رگها و تجویفهای تن است به جای آب نهادن که در آخرهای گرمابه است و ارواح طبیعی را و حیوانی و نفسانی را و بخارها که اندر همهی تن است به جای هوای گرمابه نهادهاند و هرگاه که حرارت تب اندر اندامهای اصلی آویزد چنان باشد که حرارت آتش در دیوار و سنگ و خشت گرمابه آویزد و این جنس تب (را) دق گویند و هرگاه که حرارت نخست اندر اخلاطها آویزد پس به اندامهای اصلی باز دهد همچنان باشد که آب گرم اندر آخرهای گرمابه کنند و سنگ و خشت دیوار گرمابه از آن گرم شود و این جنس تب را تب خلطی گویند و هرگاه که حرارت اندر روح و بخارها آویزد و خلطها و اندامها از آن گرم شود همچنان باشد که اندر خانهای آتش کنند و هوای خانه گرم شود و دیوارهای خانه گرم کنند این جنس تب را تب یک روزه گویند و به تازی حمی یوم گویند یک روزه از بهر آن گویند که حرارت این تب نخست اندر روح آویزد و روح سخت لطیف است تب اندر وی بسیاری درنگ نتواند کرد زود تحلیل
ص: 791
پذیرد و اگر به جنسی دیگر بازنگردد تب یک شبانه روز پیش ندارد بدین سبب جنس تب این سه است که یاد کرده آمد دقی و خلطی و یک روزه و از وجهی دیگر گفتهاند که تب دو جنس است یکی بسیط است و دیگر مرکب
اما بسیط تبی را گویند که مادهی آن یک خلط باشد و مرکب تبی را گویند که مادهی آن دو خلط باشد یا بیشتر و انواع تب سیزده است
نخستین تبی است که به ذات خویش بیماری باشد دوم تبی است که عرض دردی یا عرض آماسی یا غیر آن باشد
سوم تبی است که سخت گرم و تیز و آن را حاده گویند
چهارم تبی است که آهستهتر و لرزانتر باشد آن را مزمنه گویند
پنجم تبی است که به روز گیرد
ششم تبی است که به شب گیرد
هفتم تبی است که سهل گذرد
هشتم تبهایی است که صعب گیرد و با اعراض منکر باشد
نهم تبهایی است که لازم باشد و نگسارد و آن را به تازی تب مطبقه گویند
دهم تبهایی است که لازم نباشد و به تازی مفتره گویند
یازدهم تبی سرد است
دوازدهم تبهای با لرزه است که آن را به تازی نافض گویند و رعده نیز گویند
سیزدهم تبی است که با اندک مایهای فراشا باشد و فراشا را به تازی قشعریره گویند این انواع که یاد کرده آمد انواع کلی است و اندر زیر هر نوعی انواع بسیار است و تفصیل آن در بابهای آینده یاد کرده آید
و اما تبهای خلطی که از عفونت اخلاط یعنی از گنده شدن و پوسیدن اخلاط تولد کند چهار نوع است از بهر آن که اخلاط چهار است
بلغم و خون و صفرا و سودا
ص: 792
و لکن از آن که عفونت اخلاط از دو حال بیرون نباشد یا زندرون رگها عفن گردد یا بیرون رگها بدین سبب انواع این تبها هشت گردد چهار آن که اخلاط زندرون رگها عفن گردد و چهار آن که بیرون رگها عفن گردد و باز این همه تب را با یکدیگر ترکیب افتد انواع آن بسیار شود و این چنان باشد که یک تب با تبی دیگر یا دو تب دیگر یا بیشتر مرکب شود و نیز هر یک را از این تبها درجهای باشد چنان که بعضی سخت سوزان باشد و بعضی آهسته و بعضی میانه و گاهی تبی سوزان با تبی میانه مرکب شود و گاهی آهسته با آهستگی مرکب شود و گاهی میانهای با آهستهای و گاهی آهستهای با سوزانی و گاهی مطبقهای با مطبقهای و گاهی مطبقهای با مفترهای و گاهی مفترهای با مفترهای وقت گساریدن این نوبت آن باشد و وقت گساریدن نوبت آن این باشد یا بیمار پیوسته در تب باشد و چنان نماید که یک تب است که نوبت او لازم است و هرگاه که تب مطبقهای با مطبقهای مرکب شود اعراض هر دو پیوسته بر جای باشد و فرق میان آن که یکی از دیگری صعبتر است به صعبی و سهلی اعراض پدید آید و گاه باشد که مفترهای با مطبقهای مرکب شود اعراض مطبقه لازم باشد و چون نوبت مفتره آید اعراض مفتره بر آن زیادت شود و هر وقت که بگسارد اعراض او زایل شود و اعراض مطبقه بر جای باشد و تبها که از عفونت خلط تولد کند که بیرون عروق عفن گردد آن را دایره گویند یعنی گردیده که نوبتی نگاه میدارد و دو بار باز میآید و نایبه نیز گویند یعنی تبها که به نوبت آید و مفتره نیز گویند یعنی میگسارد و باز میآید چنان که اگر خلط بلغمی باشد هر روز تب آید و اگر خلط صفرایی باشد یک روز تب آید و دیگر روز نه و این را تب غب گویند و اگر سودایی باشد یک روز تب آید و دو روز نه و این را تب ربع گویند و اگر صفرا و بلغم غلیظ مرکب شوند یک روز تب گرمتر آید و یک روز آهستهتر و این تب را شطره الغب گویند و آنچه از خلطی تولد کند در عروق عفن گردد این را مطبقه گویند و لازمه نیز گویند و این تبی باشد که نگسارد و اگر این خلط که عفن گردد خون باشد هم از دو بیرون نباشد یا اندر عروق عفن گردد خون باشد هم از دو بیرون نباشد یا اندر عروق عفن گردد یا بیرون از عروق و حال خون اندر عروق دو گونه باشد یا گرم شود و بجوشد بی آن که عفن گردد و تب را که از این خون تولد کند سوناخس گویند یا گرم شود و عفن گردد و این سه گونه باشد یکی آنکه اندکی از خون
ص: 793
عفن گردد و بیشتر درست باشد دوم آن که یک نیمه درست باشد و دیگر نیمه عفن گردد راستاراست سه دیگر آن که بیشتر عفن گردد و بیشتر درست باشد و تب را که از این خون تولد کند محرقه گویند یعنی سوزنده و هرگاه که خون به جملگی عفن گردد مردم زنده نماند و هر تبی که از گرم شدن خون یا از عفونت او تولد کند همه مطبقه باشد و آن را نوبت نباشد چه آنچه که در عروق گرم شود و عفن گردد و چه آن چه از بیرون عروق عفن گردد سبب آن آماسی خونی باشد اگر اندامی از اندامها که زندرون شکم چون معده و جگر و سپرز و زهره و رودهها و چون شش و حجابها و عضلهها و این نوع تب از جملهی تبهایی باشد که به ذات بیماری نباشد لکن عرض بیماری دیگر باشد و بر طبع آن پدید آید نبینی که علاج هر تبی ضد مزاج آن تب باشد علاج این تب علاج آماس و علاج آن عضو باشد که آماس در وی است و تفصیل و شرح و علاج هر یک اندر جایگاه خویش یاد کرده آید و اسباب عفونت اخلاط اندر باب نخستین از گفتار سوم یاد کرده آید
باب سوم از گفتار نخستین اندر آنکه تب چگونه گیرد و چگونه گسارد
هرگاه که مادهی اندر تن گرد آید و حرارت غریزی عاجز آید از آن که او را بگوارد و به صلاح آرد و به سبب فزونیِ بخار آن ماده روح در شریانها غلیظ گردد و به دشواری گذر تواند کرد و دم به دشواری تواند زد حرارت آن به دل باز دهد و از دل به شریانها باز آید و اندر همه تن پراکنده شود تب پدید آید از بهر آن که هر سوء المزاج گرم که در عضوی پدید آید شریانهای آن عضو را و شریانهای عضوی را که بدو نزدیک باشد و روح را که در آن شریانها باشد گرم کند و دل نیز بدان سبب گرم شود از بهر آن که شریانها از دل رسته است و بدو پیوسته است و شریانها به حرکت انقباضی دل یعنی به وقت فراز هم آمدن دل فراز هم آیند و بسته شوند تا خون و روح که در شریانها است به سبب فراز هم آمدن شریانها به دل باز نگردد لکن اگر چه شریانها فراز هم آید و راه بازگردیدن روح و خون به دل بسته شود پیش از آن که این راه بسته شود مقداری اندک از آنچه در شریانها است و سوء المزاج پذیرفته به دل
(ص 237)
ص: 794
باز گردد بدین سبب روح که در دل باشد آن حرارت غریب و آن سوء المزاج قبول کند و با هم به میانجی شریانها اندر همهی تن پراکنده شود علی الجمله هرچه میباید که بخار گردد و تحلیل پذیرد چون نقرس باز گردد و خون را گرم کند و حرارت را به هوای دل که روح است برساند و گرم کند و از دل به شریانها پراکنده شود و به همه تن رسد تب پدید آید و اگر تن از خلطهای بد پاک باشد تب یک روزه گیرد و اگر در تن خلطی باشد حرارت اندر آن خلط آویزد و تبی که بدان خلط باز خوانند تولد کند بدین سبب دل همچنان که مبدأ حرارت غریزی است مبدأ حرارت غریب گردد و از بهر این گفتهاند که تب حرارتی غریب است که در دل برافرزود و از دل به میانجی روح و خون که در شریانها است اندر همهی تن پراکنده شود و تب پدید آید چون معلوم شد که تب چیست و چگونه پدید آید بباید دانست که هرگاه که آنچه به قعر تن باز گشته باشد و دل را و هوای دل را که روح است و خون را گرم کرده و در همه تن گستریده شده و تب ظاهر کرده بگوارد و بخاری لطیف و صافی گردد و برافروزد و میل به ظاهر تن کند و تحلیل پذیرد تب گساریده شود این است که یاد کرده آمد و گساریدن تب این و تبهایی که به نوبت گیرد و سبب اختلاف نوبتها اندر صعبی و آهستگی و درازی و کوتاهی اندر باب نخستین و باب دوم از گفتار سوم یاد کرده آید ان شاء الله تعالی
اما سبب تب دو جنس است سببهای بیرونی و سببهای زندرونی و سببهای بیرونی هفت نوع است
یکی عفونت هوا است دوم بخاری که با هوا آمیخته شود سوم آن که مردم در آفتاب یا در گرمابه یا به نزدیک آتش بزرگ چندان نشیند که دل و دماغ او گرم شود چهارم آن که اندر آبی بد نشیند تا از آن آب بخورد تا از آن آب بخورد یا این چون آبهای معدن زاک و شب و گوگرد و مانند آن از بهر آن که زاک و شب و گوگرد و مانند آن مسام را ببندد و پوست را کثیف کند و حرارت را و بخارها را که باید که به تحلیل خرج شود به زندرون تن بازگرداند و اگر بخورند به کیفیت زیان دارد.
پنجم آن که به ناهنگام در آب نشیند اگرچه آب نیک باشد ششم آن که ناگاه به یک بار
ص: 795
حرکتی قوی یا ریاضیتی بسیار اتفاق افتد کسی را که چنان حرکتها و ریاضتها عادت کرده نباشد و بر خود الحاح کردن در جماع هم از این نوع باشد هفتم بیخوابی و اندیشه و اندوه بسیار و آنچه بدین ماند و سببهای زندرونین هم هفت نوع است یکی عفونت اخلاط تن از بهر آن که هر خلطی که عفن گردد گرم شود و تب آرد دوم غلبه کردن خون یا غلبهی صفرایی بی آن که عفن گردد سوم آماسها و ریشها که بر تن پدید آید چهارم اثر قوت وَهم خویش اندر خود چنان که کسی میترسد که بیمار شود و در وهم گیرد که بیمار خواهد شود تا بدان وهم بیمار شود پنجم باز ایستادن استفراغی که عادت رفته باشد چون خون حیض و خون بواسیر و عرق و ادرار بول و نضله و استفراغ منی و آنچه بدین ماند ششم غذاها و داروهایی که نه اندر خورد مزاج باشد از بهر آن که هرچه نه اندر خورد مزاج باشد حرارتی غریب در تن برافروزد و نیز حرارت غریزی را قعر کند یا حرارت غریزی را فرو گیرد همچنان که هیزم بسیار آتش اندک را فرو گیرد تا بر نتواند افروخت و تخمه از این جمله باشد یا رطوبت اصلی را که مادهی حرارت غریزی است لطیف کند و بخار گرداند تا بدان سبب حرارت غریزی ضعیف گردد و حرارت غریب را برافزود و بسیار باشد که اگر چه رطوبت اصلی بر حال خویش باشد حرارت غذا با حرارت دارو مزاج روح را از اعتدال بیرون برد هفتم نایافتن مقدار کفایت از طعام و شراب تا بدان سبب اخلاط تن و اندامها گرم شود از بهر آن که چون حرارت غریزی مادهای نیابد که آن را میپزاند و میگوارد روی به اخلاط اصلی آرد و اخلاط را و اندامها را گرم کند و بباید دانست که سبب عاجز آمدن حرارت غریزی از گواریدن و به صلاح آوردن آنچه در تن گرد آید از خلط فزونی پنج چیز است یکی ضعیفی حرارت غریزی دوم غلیظی و فسردگی خلط سوم غایت تباهی خلط چهارم بازگشتن بخار از خلط بد به قعر تن پنجم برافروختن حرارت غریب اندر تن به سببی از سببهای بیرونی یا زندرونی که یاد کرده آمد
باب چهارم از گفتار نخستین اندر آن که تب در کدام مزاج زودتر و بیشتر تولد کند
ص: 796
تب در مزاجهای گرم و تَر بیشتر از آن تولد کند که در مزاجهای دیگر خاصه اگر تَری فزون از گرمی باشد و خداوند این مزاج را عرق و بول و براز گنده باشد از این مزاج گذشته اندر مزاجی گرم و خشک تب یک روزه بسیار آید و باشد که این تب بگردد و محرقه شود یا دق شود و از این هر دو مزاج گذشته اندر مزاجی که گرمی غلبه دارد و تَری و خشکی برابر باشد تبهای یک روزه که از بخار رطوبت تولد کند بسیار آید و لکن از آن بگردد عفونی شود و از این نیز گذشته در مزاجی که گرمی و سردی برابر باشد و تَری غلبه دارد تبهای عفونی بیشتر آید و در مزاج سرد و خشک تب کمتر تولد کند خاصه تب یک روزه که آن را حمی یوم خوانند
گفتار دوم اندر شناختن حمی یوم و احوال و اسباب و علامات و علاج آن
اشاره
این گفتار بیست و هفت باب است
باب نخستین از گفتار دوم اندر احوال حمی یوم
اندر باب دوم از گفتار نخستین از این کتاب یاد کرده آمده است که هر گاه که حرارت اندر روح و اندر بخارها آویزد و خلطها و اندامها از آن گرم شود تب یک روزه تولد کند همچنان که اندر خانهای آتش کنند هوای خانه گرم شود و دیوار و خانه گرم شود.
و اما مدت تب یک روزه در بیشتر وقتها بیست و چهار ساعت باشد و ممکن است که چندین ندارد و زودتر بگسارد و بسیار باشد که از بیست و چهار ساعت که یک شبانه روز است اندر گذرد و چهل و هشت ساعت که دو شبانه روز است بدارد و باشد نیز که از این اندر گذرد و هفتاد و دو ساعت که سه شبانه روز است بدارد
جالینوس گوید ممکن است که پنج شبانه روز یا شش شبانه روز بدارد و این تبی خونی باشد که خون گرم شده باشد و عفن باشد و سبب این بسته شدن دهنها و گذرهای شریانها باشد که با بسته شدن مسام و اغلب آن باشد که هرگاه که تب یک روزه اندر سه
ص: 797
شبانه روز اندر گذرد از یک روز نیز بگردیده باشد و جنسی دیگر شده و بگردیدن آن تب چنان باشد که حرارت از روح به اخلاط تن یا به اندامهای اصلی درآویزد و تب یک روزه را شناختن دشوار است و علاج آسان و ابتدای تب دق دشوار توان شناخت و علاجش آسان است اما تب یک روزه اندر مزاج گرم و خشک زودتر پدید آید و گر در علاج غلط افتد مضرت آن اندر خداوند این مزاج بیشتر باشد و زود به تب دق یا به تب غب باز گردد از بهر آن که خداوند مزاج گرم و خشک را از گرسنگی و بیخوابی و از ریاضت و رنج و از اعراض نفسانی زود تب یک روزه پدید آید و اگر هر یک را تدارکی به واجب نکند زود به تب دق باز گردد یا به تب غب و در مزاج گرم و تَر به تبهای عفونی باز گردد.
باب دوم از گفتار دوم در اسباب حمی یوم
اسباب حمی یوم و دیگر تبها یکسان است و جمله چهارده نوع است هفت بیرونی است و هفت زندرونی چنان که در باب ششم از گفتار نخستین از این کتاب یاد کرده آمده است.
باب سوم از گفتار دوم اندر علامتهای حمی یوم
علامتهای حمی یوم هشت گونه است یکی آن که اسباب آن واصله باشد سابقه نباشد دوم آن که اندر بیشترین از این
(ص 238)
تبها لرز که آن را به تازی نافض گویند نباشد و اطراف نیز سرد نشود و ممکن است که در بعضی اندک مایه فراشایی کند از بهر آن که بخاری گرم و بد حاصل باشد که پوست را بگزد تا فراشا پدید آید و نافض به نادر افتد و سبب آن بسیاری بخار باشد سوم آن که در مقدمهی آن کسلانی و تکثری و غنودن کمتر باشد چهارم آن که نبض مختلف و صغیر نشود لکن میل به عظیمی و تواتر دارد و اگر مختلف شود اختلاف با نظام باشد پس اگر بینظام شود سبب آن حالی دیگر باشد که پیش از تب بوده باشد چون تعبی و سوزشی اندر احشاء و بسیار باشد که نبض به سبب غایت سردی هوا یا به سببی از سببها که خشکی فزاید
ص: 798
نبض صلب شود و این سببها که خشکی فزاید چون حرارت آفتاب و رنج و ریاضت به افراط و گرسنگی و بیخوابی و غم و انواع استفراغها باشد و ممکن باشد که حرکت انبساط نبض سریعتر باشد و حرکت انقباض بطیتر و اگر چه حرکت انبساط سریعتر باشد هم سریعتر از طبیعی نباشد الا به نادر از بهر آن که حاجت بسیار نباشد و آنقدر که باشد از جهت طلب هوای تازه باشد نه از جهت بیرون کردن بخار بد از بهر آن که در این تب بخار بد کمتر باشد و حرارت بیشتر از بخار باشد و اگر حال نبض مشکل گردد در احوال دم زدن نگاه باید کرد پنجم آن که حرارت او سوزان و تیز نباشد لکن حرارتی باشد همچون حرارت که مردم مست را از شراب تولد کند و حرارتی که از ریاضت معتدل تولد کند ششم آن که روز نخست اندر بول اثر نضج باشد یعنی قوام بول معتدل باشد و اندر وی رسوبی یا قمامهای باشد متعلق یا طافی و رنگ نیز خوب باشد و نبض نیز بر جای و معتدل باشد هرگاه که طبیب روز نخست این هر دو نشان یافت حکم باید کرد که تب یک روزه است یا آن که اگر هر دو نیکو نباشد حکم نشاید کرد که تب یک روزه نیست از بهر آن که ممکن گردد که تب یک روزه باشد و سبب تغیر بول و نبض حالی دگر باشد که از پیش بوده باشد هفتم آن که ابتدای این تب نرم و آهسته باشد و روزگار برآید و بیش دو ساعت نباشد و اندر انتهای او اعراض منکر نباشد و حرارت او از اندازه بیرون نباشد و با وی درد اندامها کمتر باشد یا خود نباشد و اگر صداعی یا دردی دیگر باشد چون تب بگسارد زایل شود و گساریدن او به عرقی خوش بوی پاکیزه و به اندازه باشد پس اگر عرق به افراط باشد حمی یوم نباشد و این علامت هفتم از همهی علامتها خاصهتر است و هشتم آن که خداوند این تب را اندر گرمابه فرستند تا معلوم گردد و چون اندر گرمابه شود اگر فراشایی باشد که عادت نباشد معلوم گردد که این تب عفونی است بفرمایند تا از پای باز گردد (فورا از حمام بیرون شود) و اگر در هیچ درنگ نکند و اگر هیچ فراشا نباشد معلوم گردد که تب یک روزه است بر آن که معلوم گردد که تب یک روزه باشد درنگ کردن اندر گرمابه اخلاط ساکن را بسوزاند و بدان سبب تب یک روزه عفونی گردد و اگر در گرمابه درنگ نکردی تب همان یکی بودی پس صواب آن باشد که از گرمابه بدین قناعت کنند که بیازمایند تا تب کدام تب است هیچ درنگ نکنند تا این خوف نباشد
ص: 799
باب چهارم از گفتار دوم اندر سببهایی که تب یک روزه بدان سبب بگردد و تبی دیگر شود
بباید دانست که بگردیدن تبِ یک روزه و جنسی دیگر شدن در خورد اخلاط و احوال تن باشد تا خلط کدام خلط است و استعداد این چگونه است و در خورد سببهای دیگر باشد که با احوال تن و احوال اخلاط تن باز شود آن خطاهایی که در تدبیر و علاج کرده شود چنان که اندر حال این تب واجب کند که خداوند تب را غذا دهند طبیب غلط کند و غذا باز گیرد حال تب بگردد و جنسی دیگر شود اگر تن لاغر و خشک باشد و مزاج گرم تب یک روزه در وی به سبب نایافتن غذا تب دقی شود و اگر مزاج صفرایی باشد تب غب شود یا تب محرقه شود و اگر تن گوشت ناک و خون افزای باشد خون او گرم شود و تب او مطبقه شود و باشد که خون عفن گردد و تب عفونی شود و اگر حال تب واجب کند که بشره را گرم کند و مسام گشاده گردد و طبیب از آن غافل باشد حرارت اندر زندرون تن در اخلاط فزونی آویزد و آن را عفن گرداند و تب عفونی شود.